accommodating IOL

accommodating lens implant

<hr> باهمراهی، بمهربانی، باپذیرایی، بطورموافق، راحت

باهمراهی، بمهربانی، باپذیرایی، بطورموافق، راحت

accommodatingly

<hr> معنی : منزل، تطابق، جا، تطبیق، کمک، همسازی، وسایل راحتی، سازش با مقتضیات محیط، وام، مساعده <hr> معانی دیگر : آشتی، سازش، (جمع) جا، محل سکونت، اتاق هتل، دفتر، محل کار، (در ترن و هواپیما و غیره) صندلی، سازگاری با محیط، تطبیق (با محیط)، هم آسودگی، مهربانی، پذیرایی، مهمان نوازی، یاوری، انطباق دید، تطابق خودکار چشم، (به ویژه عدسی و مردمک) تطابق، توافق، موافقت

معنی : منزل، تطابق، جا، تطبیق، کمک، همسازی، وسایل راحتی، سازش با مقتضیات محیط، وام، مساعده معانی دیگر : آشتی، سازش، (جمع) جا، محل سکونت، اتاق هتل، دفتر، محل کار، (در ترن و هواپیما و غیره) صندلی، سازگاری با محیط، تطبیق (با محیط)، هم آسودگی، مهربانی، پذیرایی، مهمان نوازی، یاوری، انطباق دید، تطابق خودک

accommodation

accommodation address

accommodation agency

accommodation coefficient

accommodation iridoplegia

accommodation ladder

accommodation module quarters module

accommodation paper (or bill or note)

accommodation rating

accommodation reflex

<hr> (امریکا) ترن محلی، قطار معمولی

(امریکا) ترن محلی، قطار معمولی

accommodation train

accommodational

<hr> (کسی که طرفدار سازگاری با عقیده یا دیدگاهی مخالف است) سازش گر

(کسی که طرفدار سازگاری با عقیده یا دیدگاهی مخالف است) سازش گر

accommodationist

accommodations

accommodative

accommodatively

accommodativeness

accommodator

accommodators

<hr> همراهى کردن، مناسبت کردن، منطبق کردن، جا دادن، منزل دادن، اصلاح کردن، موافقت کردن، تطبیق کردن

همراهى کردن، مناسبت کردن، منطبق کردن، جا دادن، منزل دادن، اصلاح کردن، موافقت کردن، تطبیق کردن

accomodate

<hr> مهربان، منت گذار، راحت، موافق، مناسب

مهربان، منت گذار، راحت، موافق، مناسب

accomodating

<hr> قدرت تطابق چشم، تدارک جا، تطبیق طرز زندگى با محیط، همراهى، وسایل اسایش و استراحت جا و مکان علوم نظامى : اثاثیه تطابق

قدرت تطابق چشم، تدارک جا، تطبیق طرز زندگى با محیط، همراهى، وسایل اسایش و استراحت جا و مکان علوم نظامى : اثاثیه تطابق

accomodation

accomodations

accomp

accompained

accompained by

accompanable

accompanied

accompanied burial

<hr> همراه، باتفاق، بهمراهی، بمصاحبت

همراه، باتفاق، بهمراهی، بمصاحبت

accompanied by

accompanied luggage

accompanier

accompanies

<hr> معنی : همراهی، ضمیمه، مشایعت <hr> معانی دیگر : (موسیقی) همنوازی، همراه نوازی، ساز جفت، هماهنگی، دم گیری، مشایع، ملازم، مصاحب، چیز فرعی، پیوست، هم دست، ساز یا اواز همراهی کننده

معنی : همراهی، ضمیمه، مشایعت معانی دیگر : (موسیقی) همنوازی، همراه نوازی، ساز جفت، هماهنگی، دم گیری، مشایع، ملازم، مصاحب، چیز فرعی، پیوست، هم دست، ساز یا اواز همراهی کننده

accompaniment

accompanimental

accompaniments

<hr> معنی : همراهی کننده، ساز یا اواز همراهی کننده <hr> معانی دیگر : (موسیقی) کسی که با نواختن ساز موسیقی (به ویژه پیانو) نوازنده یا خواننده را همراهی می کند، همنواز، هم نوازگر (accompanyist هم می نویسند)، همراهی کننده با اواز یا سازی چون پیانو

معنی : همراهی کننده، ساز یا اواز همراهی کننده معانی دیگر : (موسیقی) کسی که با نواختن ساز موسیقی (به ویژه پیانو) نوازنده یا خواننده را همراهی می کند، همنواز، هم نوازگر (accompanyist هم می نویسند)، همراهی کننده با اواز یا سازی چون پیانو

accompanist

accompanists

<hr> معنی : همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن <hr> معانی دیگر : مشایعت کردن، در معیت رفتن، مصاحب بودن، توام کردن یا بودن، (موسیقی) همنوازی کردن، هماهنگ شدن، همراه بودن با، سرگرم بودن با، مصاحبت کردن، صدا یا ساز راجفت کردن با

معنی : همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن معانی دیگر : مشایعت کردن، در معیت رفتن، مصاحب بودن، توام کردن یا بودن، (موسیقی) همنوازی کردن، هماهنگ شدن، همراه بودن با، سرگرم بودن با، مصاحبت کردن، صدا یا ساز راجفت کردن با

accompany

accompany by

<hr> معنی : مشایعت <hr> معانی دیگر : ضمیمه، همراه

واژه های حرف "a"