absensce of disease

absensemakeheartfonder

<hr> معنی : غایب، مفقود، غیرموجود <hr> معانی دیگر : نهست، فاقد وجود، نیست، ناموجود، گیج، گنگ، بی توجه، مات، پریشان خیال

معنی : غایب، مفقود، غیرموجود معانی دیگر : نهست، فاقد وجود، نیست، ناموجود، گیج، گنگ، بی توجه، مات، پریشان خیال

absent

absent father

absent look

absent mind

absent mindedness

absent oneself

absent oneself from

absent parent

absent subscriber

absent with leave

<hr> (ارتش) غایب بدون مجوز، غایب غیر موجه (awol هم می گویند)

(ارتش) غایب بدون مجوز، غایب غیر موجه (awol هم می گویند)

absent without leave

absent-minded

absent-mindedly

absentation

absente

absente reo

absented

<hr> معنی : مالک غایب، شخص غایب <hr> معانی دیگر : غایب، مالک غایب از ملک، مفقودالاثر

معنی : مالک غایب، شخص غایب معانی دیگر : غایب، مالک غایب از ملک، مفقودالاثر

absentee

<hr> رای غیابی، ارسال ورقه رای بطور غیابی

رای غیابی، ارسال ورقه رای بطور غیابی

absentee ballot

absentee landlord

absentee rate

absentee vote

absentee voter

absentee voting

absentee's property

<hr> معنی : غیبت، حالت غایب بودن <hr> معانی دیگر : تمایل به غیبت، از کار گریزی، غیبت از کار یا مدرسه

معنی : غیبت، حالت غایب بودن معانی دیگر : تمایل به غیبت، از کار گریزی، غیبت از کار یا مدرسه

absenteeism

absentees' assets

absenteeship

absenter

absenters

absentia

absenting

<hr> با بی اعتنایی، (در مورد کسی که غرق در فکر است) با بی توجهی، با پریشانی خیال، باپریشانی فکر

با بی اعتنایی، (در مورد کسی که غرق در فکر است) با بی توجهی، با پریشانی خیال، باپریشانی فکر

absently

absentment

<hr> معنی : حواس پرت، پریشان خیال، سر بهوا، گیج <hr> معانی دیگر : پریشان خیال، حواس پرت، بی حواس، حواس پرت، فراموشکار، پریشان حواس، سر به هوا، گیج، پریشان خیال، پریشان فکر

معنی : حواس پرت، پریشان خیال، سر بهوا، گیج معانی دیگر : پریشان خیال، حواس پرت، بی حواس، حواس پرت، فراموشکار، پریشان حواس، سر به هوا، گیج، پریشان خیال، پریشان فکر

واژه های حرف "a"