kick me in the teeth for no reason

kick my ass

kick of

kick of meeting

<hr> معنی : توپ زدن <hr> معانی دیگر : 1- (فوتبال امریکایی و غیره) با زدن توپ بازی را آغاز کردن 2- (مبارزه ی انتخاباتی و غیره) آغاز کردن، دست به کار شدن 3-(خودمانی) مردن 4- (خودمانی) رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن، شروع مسابقه فوتبال، (فوتبال امریکایی) با پا زدن توپ از خط 40 یاردی (در آغاز هر نیم زمان و پس از هر ((تاچ داون)))

معنی : توپ زدن معانی دیگر : 1- (فوتبال امریکایی و غیره) با زدن توپ بازی را آغاز کردن 2- (مبارزه ی انتخاباتی و غیره) آغاز کردن، دست به کار شدن 3-(خودمانی) مردن 4- (خودمانی) رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن، شروع مسابقه فوتبال، (فوتبال امریکایی) با پا زدن توپ از خط 40 یاردی (در آغاز هر نیم زمان و پس از هر (

kick off

kick off meeting

kick off pressure

<hr> وقت گذرانی کردن، وقت را به بطالت گذراندن

وقت گذرانی کردن، وقت را به بطالت گذراندن

kick one's heels

<hr> نسبت به خود خشمگین شدن، خود را مقصر دانستن

نسبت به خود خشمگین شدن، خود را مقصر دانستن

kick oneself

<hr> 1- (عامیانه) بیرون کردن، اخراج کردن، 2- (فوتبال) توپ را به خارج از زمین بازی زدن

1- (عامیانه) بیرون کردن، اخراج کردن، 2- (فوتبال) توپ را به خارج از زمین بازی زدن

kick out

<hr> (به ویژه موتورهای درون سوز) به کار افتادن، به حرکت درآمدن، ورزش : زدن و پریدن

(به ویژه موتورهای درون سوز) به کار افتادن، به حرکت درآمدن، ورزش : زدن و پریدن

kick over

kick pipe

kick pleat

kick press

kick some ass

kick someone's ass

kick someone's butt

kick somone upstair

kick start

<hr> راه انداز پایى علوم مهندسى : اهرم راه اندازنده

راه انداز پایى علوم مهندسى : اهرم راه اندازنده

kick starter

<hr> معنی : مردن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) مردن، نفس آخر را کشیدن

معنی : مردن معانی دیگر : (خودمانی) مردن، نفس آخر را کشیدن

kick the bucket

kick the can down the road

kick the habit

kick the tires

kick to the curb

kick turn

kick up

kick up a fuss

kick up a row

kick up a stink

kick up one

kick up the dust

kick up your heels

<hr> (عامیانه) به شغل بالاتر ولی کم قدرت تر و کم مسئولیت تری ارتقا دادن، (عامیانه) مقام بلند پایه ولی کم قدرت به کسی دادن

(عامیانه) به شغل بالاتر ولی کم قدرت تر و کم مسئولیت تری ارتقا دادن، (عامیانه) مقام بلند پایه ولی کم قدرت به کسی دادن

kick upstairs

kick v off

kick v off point

kick your ass

kick yourself

kick-start

kickable

kickapoo

<hr> معنی : باز پرداخت، پس زدن، لگد زدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) واکنش سخت، عکس العمل شدید، پس زنی، واکوب، (خودمانی) پس دادن بخشی از مزد (یا درآمد یا حق العمل و غیره طبق قرارداد یا به عنوان باج سبیل)، پس زدن ماشین وغیره، (عامیانه) 1- ناگهان پس زدن، وازدن، پس جهیدن 2- بخشی از مزد (یا درآمد یا حق العمل و غیره ی خود را) پس دادن (طبق قرارداد یا به عنوان باج سبیل)، حق و حساب دادن

معنی : باز پرداخت، پس زدن، لگد زدن معانی دیگر : (عامیانه) واکنش سخت، عکس العمل شدید، پس زنی، واکوب، (خودمانی) پس دادن بخشی از مزد (یا درآمد یا حق العمل و غیره طبق قرارداد یا به عنوان باج سبیل)، پس زدن ماشین وغیره، (عامیانه) 1- ناگهان پس زدن، وازدن، پس جهیدن 2- بخشی از مزد (یا درآمد یا حق العمل و غیر

واژه های حرف "k"