صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "خ" - لغت نامه دهخدا
خبث الفضه
خبث النحاس
خبث چشم
خبثاء
خبثه
خبج
خبجبه
خبجر
خبجه
خبخاب
خبخب
خبخبه
خبخر
خبدع
خبذع
خبذعی
خبر
خبر آحاد
خبر آمدن
خبر آوردن
خبر احاد
خبر ارخی
خبر اری
خبر افتادن
خبر امدن
خبر اوردن
خبر بر
خبر بردن
خبر توت
خبر جستن
خبر جو
خبر جویی
خبر خواستن
خبر خوش
خبر دادن
خبر داشتن
خبر دروغ
خبر دروغ افکندن
خبر دهنده
خبر دوست
خبر دوستی
خبر رساندن
خبر رسانیدن
خبر رسیدن
خبر رفتن
خبر شدن
خبر شنیدن
خبر فرستادن
بیشتر