فرهنگ عمید

<hr> مترادف بی علاقه : بی تفاوت، بی رغبت، بی شوق، بی میل <hr> متضاد بی علاقه : علاقه مند، مشتاق <hr> برابر پارسی : بی شور

مترادف بی علاقه : بی تفاوت، بی رغبت، بی شوق، بی میل متضاد بی علاقه : علاقه مند، مشتاق برابر پارسی : بی شور

بی علاقه

<hr> مترادف بی علاقگی : بی تفاوتی، بی رغبتی، بی میلی، دلزدگی، سردی ، بی مبالاتی، سپوزه کاری، لاابالیگری، لاقیدی، بی خیالی، بی غمی، تن پروری <hr> متضاد بی علاقگی : علاقه مندی، مجاهدت، پویایی

مترادف بی علاقگی : بی تفاوتی، بی رغبتی، بی میلی، دلزدگی، سردی ، بی مبالاتی، سپوزه کاری، لاابالیگری، لاقیدی، بی خیالی، بی غمی، تن پروری متضاد بی علاقگی : علاقه مندی، مجاهدت، پویایی

بی علاقگی

<hr> مترادف بی عیب : پاک، مبرا، بی نقص، سالم، صحیح، کامل <hr> متضاد بی عیب : عیبناک، معیوب

مترادف بی عیب : پاک، مبرا، بی نقص، سالم، صحیح، کامل متضاد بی عیب : عیبناک، معیوب

بی عیب

بی غرض

<hr> مترادف بی غم : آسمون جل، بی خیال، بی فکر، لاابالی، لاقید <hr> متضاد بی غم : دل مشغول <hr> برابر پارسی : بی اندوه، بی رنج

مترادف بی غم : آسمون جل، بی خیال، بی فکر، لاابالی، لاقید متضاد بی غم : دل مشغول برابر پارسی : بی اندوه، بی رنج

بی غم

<hr> مترادف بی غیرت : بی آبرو، بی حمیت، بی ناموس، قرمساق، لوده، ناکس ، بی عار، تن آسا، تنبل، کاهل، لاابالی <hr> متضاد بی غیرت : باحمیت، غیرتمند، زرنگ، کوشا <hr> برابر پارسی : بی رگ، سست نهاد

مترادف بی غیرت : بی آبرو، بی حمیت، بی ناموس، قرمساق، لوده، ناکس ، بی عار، تن آسا، تنبل، کاهل، لاابالی متضاد بی غیرت : باحمیت، غیرتمند، زرنگ، کوشا برابر پارسی : بی رگ، سست نهاد

بی غیرت

<hr> مترادف بی فایده : بی ارزش، بی ثمر، بیجا، بی حاصل، بی مصرف، بیهوده، عبث، لاطائل، لغو، مذبوحانه، مهمل، هرزه <hr> متضاد بی فایده : سودمند، مفید <hr> برابر پارسی : بی سود، بی بهره، بیهوده

مترادف بی فایده : بی ارزش، بی ثمر، بیجا، بی حاصل، بی مصرف، بیهوده، عبث، لاطائل، لغو، مذبوحانه، مهمل، هرزه متضاد بی فایده : سودمند، مفید برابر پارسی : بی سود، بی بهره، بیهوده

بی فایده

بی فرجام

بی فرمان

<hr> مترادف بی‏ ‏فرهنگ : بربر، بی ادب، بی نزاکت، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی <hr> متضاد بی‏ ‏فرهنگ : فرهیخته، بافرهنگ، متمدن

مترادف بی‏ ‏فرهنگ : بربر، بی ادب، بی نزاکت، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی متضاد بی‏ ‏فرهنگ : فرهیخته، بافرهنگ، متمدن

بی فرهنگ

<hr> مترادف بی فروغ : کم نور، تیره وتار، تاریک

مترادف بی فروغ : کم نور، تیره وتار، تاریک

بی فروغ

<hr> مترادف بی فکر : بی خیال، بی غم، لاابالی، لاقید <hr> برابر پارسی : نا اندیش، نا سگالیده

مترادف بی فکر : بی خیال، بی غم، لاابالی، لاقید برابر پارسی : نا اندیش، نا سگالیده

بی فکر

<hr> مترادف بی قاعده : آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل <hr> متضاد بی قاعده : قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار <hr> برابر پارسی : نا هنجار، بی هنجار

مترادف بی قاعده : آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل متضاد بی قاعده : قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار برابر پارسی : نا هنجار، بی هنجار

بی قاعده

<hr> مترادف بی قدر : بی ارزش، غیرمهم، کم ارزش، کم بها، بی عزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل <hr> متضاد بی قدر : ارزشمند <hr> برابر پارسی : بی ارزش، خرد

مترادف بی قدر : بی ارزش، غیرمهم، کم ارزش، کم بها، بی عزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل متضاد بی قدر : ارزشمند برابر پارسی : بی ارزش، خرد

بی قدر

<hr> مترادف بی قرار : بی تاب، ناشکیب، بی صبر، بی طاقت، ناشکیبا، حیران، سرگشته، سر به گریبان، شیدا، شوریده، ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام ناپذیر ، پریشان، سراسیمه، متغیر، مضطرب، بی ثبات <hr> متضاد بی قرار : آرام <hr> برابر پارسی : بی تاب، پریشان، خسته دل، سراسیمه، نا آرام

مترادف بی قرار : بی تاب، ناشکیب، بی صبر، بی طاقت، ناشکیبا، حیران، سرگشته، سر به گریبان، شیدا، شوریده، ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام ناپذیر ، پریشان، سراسیمه، متغیر، مضطرب، بی ثبات متضاد بی قرار : آرام برابر پارسی : بی تاب، پریشان، خسته دل، سراسیمه، نا آرام

بی قرار

<hr> مترادف بی قیاس : بی اندازه، بی حد، بی شمار، بیمر <hr> متضاد بی قیاس : معدود

مترادف بی قیاس : بی اندازه، بی حد، بی شمار، بیمر متضاد بی قیاس : معدود

بی قیاس

<hr> مترادف بی قید : بی اعتنا، بی بندوبار، بی فکر، بی مبالات، سپوزکار، لاابالی، لاقید <hr> متضاد بی قید : مسئول، مقید <hr> برابر پارسی : سبکبال، آزاده، آسانگیر

مترادف بی قید : بی اعتنا، بی بندوبار، بی فکر، بی مبالات، سپوزکار، لاابالی، لاقید متضاد بی قید : مسئول، مقید برابر پارسی : سبکبال، آزاده، آسانگیر

بی قید

<hr> مترادف بی مانند : بی بدیل، بی مثال، بی چون، بی مثل، بی نظیر، بی همتا، فرد، فرید، یکتا، یگانه، تک، نادر، نادره، یکه ، یتیم <hr> متضاد بی مانند : عادی

مترادف بی مانند : بی بدیل، بی مثال، بی چون، بی مثل، بی نظیر، بی همتا، فرد، فرید، یکتا، یگانه، تک، نادر، نادره، یکه ، یتیم متضاد بی مانند : عادی

بی مانند

<hr> مترادف بی مایه : بی سرمایه، مفلس، خرمن سوخته، بی پول، بینوا، بی چیز ، بی قدر، بی هنر، کم دانش <hr> متضاد بی مایه : سرمایه دار، پرمایه

مترادف بی مایه : بی سرمایه، مفلس، خرمن سوخته، بی پول، بینوا، بی چیز ، بی قدر، بی هنر، کم دانش متضاد بی مایه : سرمایه دار، پرمایه

بی مایه

بی مایگی

بی مثال

<hr> مترادف بی محابا : بی باک، بی پروا، بی ملاحظه ، بی ادب، گستاخ ، بی باکانه، گستاخانه <hr> متضاد بی محابا : ملاحظه کار، آداب دان، محتاطانه <hr> برابر پارسی : بی باک، بی پروا

مترادف بی محابا : بی باک، بی پروا، بی ملاحظه ، بی ادب، گستاخ ، بی باکانه، گستاخانه متضاد بی محابا : ملاحظه کار، آداب دان، محتاطانه برابر پارسی : بی باک، بی پروا

بی محابا

<hr> مترادف بی مهر : نامهربان، سردمهر، بی محبت، کم محبت، کم عاطفه، سرد <hr> متضاد بی مهر : بامهر، عطوف، مهربان

مترادف بی مهر : نامهربان، سردمهر، بی محبت، کم محبت، کم عاطفه، سرد متضاد بی مهر : بامهر، عطوف، مهربان

بی مهر

بی مهرگان

<hr> مترادف بی نام : بی اسم، ناشناخته، گمنام <hr> متضاد بی نام : شناخته شده، اسمی، نامی، نامور، معروف، نام آور

مترادف بی نام : بی اسم، ناشناخته، گمنام متضاد بی نام : شناخته شده، اسمی، نامی، نامور، معروف، نام آور

بی نام

<hr> مترادف بی ناموس : بی آبرو، بی شرف، بی عرض، بی عصمت، بی عفت، بی غیرت، فاسق <hr> متضاد بی ناموس : عفیف

مترادف بی ناموس : بی آبرو، بی شرف، بی عرض، بی عصمت، بی عفت، بی غیرت، فاسق متضاد بی ناموس : عفیف

بی ناموس

بی نشان

بی نماز

بی نمازی

<hr> مترادف بی نمک : فاقدنمک، بی لطف، بی طعم، بی مزه، لوس، یخ <hr> متضاد بی نمک : ملیح، نمکین

مترادف بی نمک : فاقدنمک، بی لطف، بی طعم، بی مزه، لوس، یخ متضاد بی نمک : ملیح، نمکین

بی نمک

<hr> مترادف بی نهایت : بسیار، بغایت، بی اندازه، بی حد، بی شمار، سرسام آور، فراوان، مفرط، نامتناهی، نامحدود <hr> متضاد بی نهایت : محدود، معدود <hr> برابر پارسی : بی پایان، اکران، بی کران | بیکران

مترادف بی نهایت : بسیار، بغایت، بی اندازه، بی حد، بی شمار، سرسام آور، فراوان، مفرط، نامتناهی، نامحدود متضاد بی نهایت : محدود، معدود برابر پارسی : بی پایان، اکران، بی کران | بیکران

بی نهایت

<hr> مترادف بی نیاز : توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی <hr> متضاد بی نیاز : نیازمند

مترادف بی نیاز : توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی متضاد بی نیاز : نیازمند

بی نیاز

<hr> مترادف بی نیازی : تنعم، توانگری، خرسندی، استغنا، درویشی، قناعت، صمددیت <hr> متضاد بی نیازی : نیازمندی

مترادف بی نیازی : تنعم، توانگری، خرسندی، استغنا، درویشی، قناعت، صمددیت متضاد بی نیازی : نیازمندی

بی نیازی

بی همال

<hr> مترادف بی همتا : بی مانند، بی همال، بی مثل، بی نظیر، تنها، فرید، یکتا، یگانه

مترادف بی همتا : بی مانند، بی همال، بی مثل، بی نظیر، تنها، فرید، یکتا، یگانه

بی همتا

بی هنگام

<hr> مترادف بی هوش : بی حال، مدهوش، لایعقل، مست، احمق، بی استعداد، خرف، خرفت، کم حافظه، کندذهن، کودن، منگ، بیخود، دبنگ، گیج <hr> متضاد بی هوش : هوشمند

مترادف بی هوش : بی حال، مدهوش، لایعقل، مست، احمق، بی استعداد، خرف، خرفت، کم حافظه، کندذهن، کودن، منگ، بیخود، دبنگ، گیج متضاد بی هوش : هوشمند

بی هوش

بی هوشانه

<hr> برابر پارسی : فرومایه، پست، ناکس

برابر پارسی : فرومایه، پست، ناکس

بی وجود

بی پا

<hr> مترادف بی پایان : بی انتها، لایتناهی، نامتناهی، بی کران، بی نهایت، بی منتها، نامحدود <hr> متضاد بی پایان : متناهی، محدود

مترادف بی پایان : بی انتها، لایتناهی، نامتناهی، بی کران، بی نهایت، بی منتها، نامحدود متضاد بی پایان : متناهی، محدود

بی پایان

<hr> مترادف بی پایه : بی اساس، بی ربط، پوچ، سست، واهی ، دروغ، کذب <hr> متضاد بی پایه : اساسمند، موثق

مترادف بی پایه : بی اساس، بی ربط، پوچ، سست، واهی ، دروغ، کذب متضاد بی پایه : اساسمند، موثق

بی پایه

بی پروا

<hr> مترادف بی پناه : بی کس، بی مامن، بی ملجا، بی حفاظ، بی ملاذ، بی پشت وپناه، بی حامی

مترادف بی پناه : بی کس، بی مامن، بی ملجا، بی حفاظ، بی ملاذ، بی پشت وپناه، بی حامی

بی پناه

<hr> مترادف بی پول : بی سرمایه، بی مایه، بی نوا ، تنگ دست، تنگ عیش، تهی دست، مفلس ، بی چیز، فقیر، متعسر <hr> متضاد بی پول : سرمایه دار، ثروتمند، دارا، غنی

مترادف بی پول : بی سرمایه، بی مایه، بی نوا ، تنگ دست، تنگ عیش، تهی دست، مفلس ، بی چیز، فقیر، متعسر متضاد بی پول : سرمایه دار، ثروتمند، دارا، غنی

بی پول

<hr> مترادف بی چشم و رو : حق ناشناس، حق نشناس، کورنمک، نمک نشناس ، بی حیا، بی شرم، گستاخ، وقیح <hr> متضاد بی چشم و رو : حق شناس، باحیا

مترادف بی چشم و رو : حق ناشناس، حق نشناس، کورنمک، نمک نشناس ، بی حیا، بی شرم، گستاخ، وقیح متضاد بی چشم و رو : حق شناس، باحیا

بی چشم و رو

بی چشم ورو

<hr> مترادف بی چون : بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند

مترادف بی چون : بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید