فرهنگ عمید

<hr> مترادف درازا : تطویل، طول، کشیدگی، مد <hr> متضاد درازا : پهنا، عرض

مترادف درازا : تطویل، طول، کشیدگی، مد متضاد درازا : پهنا، عرض

درازا

درازاهنگ

درازبالا

درازخوان

<hr> مترادف درازدست : متجاسر، متجاوز، متعدی، متغلب، دست دراز، آزمند، حریص، طماع

مترادف درازدست : متجاسر، متجاوز، متعدی، متغلب، دست دراز، آزمند، حریص، طماع

درازدست

<hr> مترادف درازدستی : تجاوز، تخطی، تعدی، تعرض، غلبه، استیلا، تسلط

مترادف درازدستی : تجاوز، تخطی، تعدی، تعرض، غلبه، استیلا، تسلط

درازدستی

درازقد

درازنا

درازکش

<hr> مترادف درازگوش : الاغ، حمار، خر، خرگوش

مترادف درازگوش : الاغ، حمار، خر، خرگوش

درازگوش

<hr> مترادف دراست : درس دادن، آموختن، آموزش، درس خواندن، مطالعه

مترادف دراست : درس دادن، آموختن، آموزش، درس خواندن، مطالعه

دراست

دراعه

درافتادن

درافشان

درافشانی

<hr> مترادف درام : نمایشنامه، غم انگیز، غمبار، بحرانی، وخیم <hr> برابر پارسی : اندوه، اندوهبار

مترادف درام : نمایشنامه، غم انگیز، غمبار، بحرانی، وخیم برابر پارسی : اندوه، اندوهبار

درام

دراماتیک

<hr> مترادف درامد : ( درآمد ) دخل، رزق، عایدی، مداخل، مدخل <hr> متضاد درامد : ( درآمد ) هزینه

مترادف درامد : ( درآمد ) دخل، رزق، عایدی، مداخل، مدخل متضاد درامد : ( درآمد ) هزینه

درامد

درامدن

درامیختن

درانداختن

دراندن

دراننده

دراهم

دراوردن

دراویختن

دراویدی

دراژه

دراک

دراکه

<hr> مترادف درای : جرس، جلاجل، جلجل، درا، زنگ

مترادف درای : جرس، جلاجل، جلجل، درا، زنگ

درای

درایان

<hr> مترادف درایت : آگاهی، ادراک، تدبیر، دانایی، فراست، کیاست، هوش <hr> برابر پارسی : بینش، هوش، خرد، آگاهی

مترادف درایت : آگاهی، ادراک، تدبیر، دانایی، فراست، کیاست، هوش برابر پارسی : بینش، هوش، خرد، آگاهی

درایت

دراینده

درایه

درایوین سینما

دراییدن

درب

درباختن

<hr> مترادف دربار : بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل

مترادف دربار : بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل

دربار

<hr> مترادف دربان : بواب، پرده دار، حاجب، سرایدار، قاپوچی، مستحفظ، نگهبان

مترادف دربان : بواب، پرده دار، حاجب، سرایدار، قاپوچی، مستحفظ، نگهبان

دربان

دربای

<hr> مترادف دربایست : ضرور، محتاج الیه، نیاز، نیازمندی، واجب، سزاواری، شایستگی

مترادف دربایست : ضرور، محتاج الیه، نیاز، نیازمندی، واجب، سزاواری، شایستگی

واژه های حرف "د" - فرهنگ عمید