انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : ضربت <hr> معانی دیگر : (خودمانی - قدیمی) ضربه، زدن

معنی : ضربت معانی دیگر : (خودمانی - قدیمی) ضربه، زدن

biff

biffin

biffy

<hr> معنی : شکافته <hr> معانی دیگر : دوشقه، شکافدار (مثل زبان مار)، دو دم، دوشکافه، بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده

معنی : شکافته معانی دیگر : دوشقه، شکافدار (مثل زبان مار)، دو دم، دوشکافه، بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده

bifid

bifida

<hr> (زیست شناسی) دارای دو بخش شلاق مانند، دو تازیانه ای، دو تسمه ای

(زیست شناسی) دارای دو بخش شلاق مانند، دو تازیانه ای، دو تسمه ای

biflagellate

<hr> معنی : دو دید، دارای دو کانون، دوکانونی <hr> معانی دیگر : (در مورد عدسی) دو کانونه، دو دیده، دوکانونی درمورد عدسی، عینک دو کانونی

معنی : دو دید، دارای دو کانون، دوکانونی معانی دیگر : (در مورد عدسی) دو کانونه، دو دیده، دوکانونی درمورد عدسی، عینک دو کانونی

bifocal

<hr> (عینک) دارای دو عدسی، دارای دو دید، دو ذره بینی، دو کانونی، عینک دو کانونه

(عینک) دارای دو عدسی، دارای دو دید، دو ذره بینی، دو کانونی، عینک دو کانونه

bifocals

<hr> معنی : دو برگچهای <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دو برگی، دارای دو برگ، دو برگچه ای مثل برگهای مرکب گیاه

معنی : دو برگچهای معانی دیگر : (گیاه شناسی) دو برگی، دارای دو برگ، دو برگچه ای مثل برگهای مرکب گیاه

bifoliate

biforate

bifunctional

<hr> معنی : دوشاخهای، دوشاخه شدن، دوشاخه کردن، بدوشاخه منشعب کردن <hr> معانی دیگر : تقسیم به دو مسیر شدن، دارای دو شاخ یا دو مسیر

معنی : دوشاخهای، دوشاخه شدن، دوشاخه کردن، بدوشاخه منشعب کردن معانی دیگر : تقسیم به دو مسیر شدن، دارای دو شاخ یا دو مسیر

bifurcate

<hr> معنی : شاخه، تقسیم بدو شاخه، شکاف گاه <hr> معانی دیگر : دو شاخگی، دوشاخه شدن، محل انشعاب به دو بخش، دوراهی

معنی : شاخه، تقسیم بدو شاخه، شکاف گاه معانی دیگر : دو شاخگی، دوشاخه شدن، محل انشعاب به دو بخش، دوراهی

bifurcation

<hr> معنی : بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم <hr> معانی دیگر : درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، (در ساختارهای دو واژه ای)، سترک، ادم برجسته

معنی : بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم معانی دیگر : درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، (در ساختارهای دو واژه ای)، سترک، ادم برجسته

<hr> (آمریکا) شهر نیویورک

big apple

big bang

<hr> (کیهان شناسی - این نظریه: جهان در اثر انفجار بزرگی که بین دوازده تا بیست میلیارد سال پیش رخ داد به وجود آمد) نظریه ی انفجار بزرگ (با steady-state theory مقایسه شود)

(کیهان شناسی - این نظریه: جهان در اثر انفجار بزرگی که بین دوازده تا بیست میلیارد سال پیش رخ داد به وجود آمد) نظریه ی انفجار بزرگ (با steady-state theory مقایسه شود)

big bang theory

<hr> (ناقوس بزرگ واقع در برج ساعت در پارلمان لندن - انگلستان) بیگ بن، ساعت بیگ بن، ساعت بزرگی که بر برج پارلمان لندن نصب شده است

(ناقوس بزرگ واقع در برج ساعت در پارلمان لندن - انگلستان) بیگ بن، ساعت بیگ بن، ساعت بزرگی که بر برج پارلمان لندن نصب شده است

big ben

big bertha

big blue

big blunder

big boss

big boy

big breasts

<hr> معنی : قیم <hr> معانی دیگر : برادر بزرگتر، برادر بزرگتر، قیم، رهبر در کار یا عقیده ای

معنی : قیم معانی دیگر : برادر بزرگتر، برادر بزرگتر، قیم، رهبر در کار یا عقیده ای

big brother

big bug

big business

big chief

big cities

big crater

<hr> (عامیانه) 1- آدم مهم، آدم کله گنده، (چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!، دیگه چی ؟، یعنی میگی چه کنم ؟

(عامیانه) 1- آدم مهم، آدم کله گنده، (چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!، دیگه چی ؟، یعنی میگی چه کنم ؟

big deal

<hr> معنی : دب اکبر <hr> معانی دیگر : (نجوم) دب اکبر

معنی : دب اکبر معانی دیگر : (نجوم) دب اکبر

big dipper

big dumb booster

big end

big endian

big eyed

big fat zero

big fish

big five

big footed

big four

big fuss

<hr> حیوانات بزرگ (مثل شیر و کرگدن و غیره)، شکار حیوانات بزرگ

حیوانات بزرگ (مثل شیر و کرگدن و غیره)، شکار حیوانات بزرگ

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی