انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : غنیمت جنگی، یغما <hr> معانی دیگر : تاراج، مال چپاول شده، هر چیز غارت شده، غارت

معنی : غنیمت جنگی، یغما معانی دیگر : تاراج، مال چپاول شده، هر چیز غارت شده، غارت

booty

bootyless

<hr> معنی : خمر، مشروب الکلی، مست کردن <hr> معانی دیگر : مشروب الکلی (به ویژه از نوع بد)، عرق سگی، در نوشیدن زیاده روی کردن، زیاده روی در نوشیدن، سیاه مستی، مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن

معنی : خمر، مشروب الکلی، مست کردن معانی دیگر : مشروب الکلی (به ویژه از نوع بد)، عرق سگی، در نوشیدن زیاده روی کردن، زیاده روی در نوشیدن، سیاه مستی، مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن

booze

<hr> (انگلیس - خودمانی) مهمانی که در آن مشروب الکلی زیاد نوشیده شود

(انگلیس - خودمانی) مهمانی که در آن مشروب الکلی زیاد نوشیده شود

booze up

boozehound

boozer

<hr> معنی : وابسته به مشروب، مست <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مست (به ویژه اگر مکرر باشد)، سیاه مست

معنی : وابسته به مشروب، مست معانی دیگر : (عامیانه) مست (به ویژه اگر مکرر باشد)، سیاه مست

boozy

<hr> معنی : ضربت، ضرب، وزش، زدن، دمیدن، برخورد کردن، تصادم کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: (فلزکاری) فرآیند پالاییدن و خالص سازی پولاد از راه دمیدن اکسیژن بر آهن گداخته، تلنگر زدن، (با دست گشاده یا مشت) به طور سریع و کوتاه زدن، سقلمه زدن، ضربه ی تند و سطحی، (انگلیس - خودمانی) رقصیدن، (موسیقی) نوعی جاز که آهنگ های پیچیده دارد، تصادف کردن

معنی : ضربت، ضرب، وزش، زدن، دمیدن، برخورد کردن، تصادم کردن معانی دیگر : مخفف: (فلزکاری) فرآیند پالاییدن و خالص سازی پولاد از راه دمیدن اکسیژن بر آهن گداخته، تلنگر زدن، (با دست گشاده یا مشت) به طور سریع و کوتاه زدن، سقلمه زدن، ضربه ی تند و سطحی، (انگلیس - خودمانی) رقصیدن، (موسیقی) نوعی جاز که آهنگ ها

bopeep

bopper

<hr> باد سرد شمالی که در امتداد کرانه می وزد (به ویژه در دریای آدریاتیک)، باد شمال

باد سرد شمالی که در امتداد کرانه می وزد (به ویژه در دریای آدریاتیک)، باد شمال

bora

<hr> رجوع شود به: boric، بوره ای

رجوع شود به: boric، بوره ای

boracic

<hr> معنی : گاوزبان <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: ابو عرق - گیاه شناسی)، گاو زبان اروپایی (انواع گیاهان جنس borago به ویژه b. officinalis که گل های آبی رنگ و برگ های پرزداری دارد)

معنی : گاوزبان معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: ابو عرق - گیاه شناسی)، گاو زبان اروپایی (انواع گیاهان جنس borago به ویژه b. officinalis که گل های آبی رنگ و برگ های پرزداری دارد)

borage

borak

<hr> (شیمی) بورات (ملح یا استر اسید بوریک)، با اسید بوریک یا بوراکس مخلوط کردن، نمک جوهربوره

(شیمی) بورات (ملح یا استر اسید بوریک)، با اسید بوریک یا بوراکس مخلوط کردن، نمک جوهربوره

borate

<hr> (از ریشه ی فارسی: بوره - شیمی)، بوره (ملح سفید و خشک و بلورین به فرمول na2b4o7 که مزه ی قلیایی دارد و در جوشکاری و شیشه سازی و غیره کاربرد دارد)، تنگار، تنکار، بوراق، کفشیر

(از ریشه ی فارسی: بوره - شیمی)، بوره (ملح سفید و خشک و بلورین به فرمول na2b4o7 که مزه ی قلیایی دارد و در جوشکاری و شیشه سازی و غیره کاربرد دارد)، تنگار، تنکار، بوراق، کفشیر

borax

borborygmic

<hr> صدای قرقر شکم (در اثر حرکت گاز در روده ها)، صدای شکم

صدای قرقر شکم (در اثر حرکت گاز در روده ها)، صدای شکم

borborygmus

<hr> بندر بردو (در جنوب باختری کشور فرانسه)، ناحیه ی اطراف شهر بردو که در شراب سازی شهرت دارد، شراب بردو

بندر بردو (در جنوب باختری کشور فرانسه)، ناحیه ی اطراف شهر بردو که در شراب سازی شهرت دارد، شراب بردو

bordeaux

<hr> معنی : فاحشه خانه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) فاحشه خانه، فحشاء، ادم بیکاره ومهمل

معنی : فاحشه خانه معانی دیگر : (قدیمی) فاحشه خانه، فحشاء، ادم بیکاره ومهمل

bordel

<hr> معنی : فاحشه خانه <hr> معانی دیگر : جنده خانه

معنی : فاحشه خانه معانی دیگر : جنده خانه

bordello

<hr> معنی : حد، مرز، سرحد، سامان، حاشیه، لبه، خط مرزی، کناره، خط سرحدی، حاشیه گذاشتن، محدود کردن، لبه گذاشتن، سجاف کردن، مجاور بودن <hr> معانی دیگر : (دوزندگی) سجاف، لبه دوزی، حاشیه دوزی، حاشیه دوزی کردن، ثغر، (جمع) حدود و ثغور، در مرز یا حاشیه ی چیزی قرار داشتن، هم مرز بودن، (مجازی) نزدیک بودن به، در شرف (انجام) بودن، لبه گذاشتن به

معنی : حد، مرز، سرحد، سامان، حاشیه، لبه، خط مرزی، کناره، خط سرحدی، حاشیه گذاشتن، محدود کردن، لبه گذاشتن، سجاف کردن، مجاور بودن معانی دیگر : (دوزندگی) سجاف، لبه دوزی، حاشیه دوزی، حاشیه دوزی کردن، ثغر، (جمع) حدود و ثغور، در مرز یا حاشیه ی چیزی قرار داشتن، هم مرز بودن، (مجازی) نزدیک بودن به، در شرف (ان

border

border correction

border crossing terminal

border gateway protocol

border guard

border guard net

border guard policeman

border incident

<hr> 1- مجاور بودن، نزدیک بودن، هم مرز بودن، 2- مشابه بودن، همانند بودن

1- مجاور بودن، نزدیک بودن، هم مرز بودن، 2- مشابه بودن، همانند بودن

border on

border outpost

border post

border settlement

border town

border upon

border violators

<hr> (فرانسه) یادداشت (به ویژه یادداشتی که حاوی فهرستی از مدارک پیوست باشد)

(فرانسه) یادداشت (به ویژه یادداشتی که حاوی فهرستی از مدارک پیوست باشد)

bordereau

<hr> سرحد، حاشیه، لبه، کناره، مرز، خط مرزی، لبه گذاشتن(به)، سجاف کردن، حاشیه گذاشتن، مجاور بودن

سرحد، حاشیه، لبه، کناره، مرز، خط مرزی، لبه گذاشتن(به)، سجاف کردن، حاشیه گذاشتن، مجاور بودن

bordered

bordered on the east by

borderer

<hr> مرز، سرزمین مرزی، مرز نامشخص بین دو چیز، زمین مرزی یاسرحدی

مرز، سرزمین مرزی، مرز نامشخص بین دو چیز، زمین مرزی یاسرحدی

borderland

borderless

<hr> معنی : سرحد <hr> معانی دیگر : نوارمرزی، خط سرحدی، خط فاصل، حد، روی مرز، بینابین، حد واسط، میان، نه این و نه آن، مبهم، حد barbed wire was stretched along the borderline سیم خاردار در راستای مرز کشیده شده بود روی مرز، مبهم the narrow borderline between laughter and tears مرز باریک بین خنده و اشک

معنی : سرحد معانی دیگر : نوارمرزی، خط سرحدی، خط فاصل، حد، روی مرز، بینابین، حد واسط، میان، نه این و نه آن، مبهم، حد barbed wire was stretched along the borderline سیم خاردار در راستای مرز کشیده شده بود روی مرز، مبهم the narrow borderline between laughter and tears مرز باریک بین خنده و اشک

borderline

borderline case

bordet

<hr> معنی : سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که به خاطر طولانی بودن یا یکنواخت بودن و غیره خسته کننده باشد) کارناخوشایند، آدم خسته کننده، ملالت آور، دلزده کردن، ملول و خسته کردن، (با مته یا هر چیز گردان) سوراخ کردن، سنبیدن، تونل زدن، چاه زدن، سوراخ شدن، انجیردن، شکاویدن، درون لوله یا سیلندر، قطر داخلی (لوله)، (توپ و تفنگ و غیره) کالیبر، گلوله خور، دهانه، اشترک، پرازه، با فشار رد شدن (مثلا از میان جمعیت)، سوله، موج بزرگی که از دریا به داخل مصب رودخانه نفوذ کند، بلند آبخیز، زمان گذشته ی فعل: bear، سورا&nbsp; کردن، بامته تونل زدن با through، موی دماه کسی شدن، خسته شدن، مته، وسیله سورا&nbsp; کردن، خسته کننده

معنی : سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن معانی دیگر : (هر چیزی که به خاطر طولانی بودن یا یکنواخت بودن و غیره خسته کننده باشد) کارناخوشایند، آدم خسته کننده، ملالت آور، دلزده کر

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی