انگلیسی به انگلیسی

<hr> غول مانند، دیوپیکر، پهلوان وش

غول مانند، دیوپیکر، پهلوان وش

giantlike

<hr> (از ریشه عربی) نامسلمان، کافر، مسیحی

(از ریشه عربی) نامسلمان، کافر، مسیحی

giaour

<hr> معنی : قلاب، گوه، پیر زن، گربه نر، با قلاب محکم کردن، گربه صفت بودن <hr> معانی دیگر : قطعه ی فلزی یا چوبی (که جهت جلوگیری از تاب برداشتن و سایش چرخ ها و قسمت های متحرک موتور به کار می رود)، پشتبند، میخ چرخ، گربه ی نر (به ویژه گربه ی اخته شده)، باپشت بند و می&nbsp; یا گوه محکم کردن

معنی : قلاب، گوه، پیر زن، گربه نر، با قلاب محکم کردن، گربه صفت بودن معانی دیگر : قطعه ی فلزی یا چوبی (که جهت جلوگیری از تاب برداشتن و سایش چرخ ها و قسمت های متحرک موتور به کار می رود)، پشتبند، میخ چرخ، گربه ی نر (به ویژه گربه ی اخته شده)، باپشت بند و می یا گوه محکم کردن

<hr> معنی : سخن تند و ناشمرده، ور زدن، دست و پا شکسته حرف زدن، تند و ناشمرده سخن گفتن <hr> معانی دیگر : به سرعت و به طور نامفهوم صحبت کردن، زرزرکردن، جیغ و ویغ کردن

معنی : سخن تند و ناشمرده، ور زدن، دست و پا شکسته حرف زدن، تند و ناشمرده سخن گفتن معانی دیگر : به سرعت و به طور نامفهوم صحبت کردن، زرزرکردن، جیغ و ویغ کردن

gibber

<hr> (شیمی) اسید ژیبرلیک (به فرمول c19h22o6)، اسید جیبرلیک

(شیمی) اسید ژیبرلیک (به فرمول c19h22o6)، اسید جیبرلیک

gibberellic acid

gibbering

<hr> معنی : حرف شکسته و نا مفهوم، قلمبه سولمبه <hr> معانی دیگر : سخن تند و نامفهوم، زرزر، ور زنی، سخن دست و پا شکسته

معنی : حرف شکسته و نا مفهوم، قلمبه سولمبه معانی دیگر : سخن تند و نامفهوم، زرزر، ور زنی، سخن دست و پا شکسته

gibberish

<hr> معنی : خاده، چوبه دار، صلابه، بدار اویختن، رسوا کردن <hr> معانی دیگر : چوبه ی دار، چهارچوب دار مانندی که در قدیم اجساد اعدام شدگان را برای عبرت همگان از آن می آویختند، به دار زدن

معنی : خاده، چوبه دار، صلابه، بدار اویختن، رسوا کردن معانی دیگر : چوبه ی دار، چهارچوب دار مانندی که در قدیم اجساد اعدام شدگان را برای عبرت همگان از آن می آویختند، به دار زدن

gibbet

<hr> معنی : میمون دراز دست <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) گیبون، میمون دراز دست آدم نما (از تیره ی hylobatidae - درخت زی و بومی جنوب چین و هند و جزایر هند شرقی)، ادوارد گیبون (مورخ انگلیسی)

معنی : میمون دراز دست معانی دیگر : (جانور شناسی) گیبون، میمون دراز دست آدم نما (از تیره ی hylobatidae - درخت زی و بومی جنوب چین و هند و جزایر هند شرقی)، ادوارد گیبون (مورخ انگلیسی)

gibbon

<hr> معنی : بر امدگی، قوز، پیش امدگی <hr> معانی دیگر : بر آمدگی، قلمبه شدگی، گردی و برآمدگی، آماس، تورم، باد کردگی، کوژپشتی، protuberance قوز

معنی : بر امدگی، قوز، پیش امدگی معانی دیگر : بر آمدگی، قلمبه شدگی، گردی و برآمدگی، آماس، تورم، باد کردگی، کوژپشتی، protuberance قوز

gibbosity

<hr> معنی : برجسته، بر امده، محدب، گردهماهی، گوژپشت <hr> معانی دیگر : برآمده، گرد و قلمبه، متورم، باد کرده، (نجوم) وابسته به ماه بین هلال و بدر، (ستاره) رو به زمین

معنی : برجسته، بر امده، محدب، گردهماهی، گوژپشت معانی دیگر : برآمده، گرد و قلمبه، متورم، باد کرده، (نجوم) وابسته به ماه بین هلال و بدر، (ستاره) رو به زمین

gibbous

<hr> بطوربرامده، بطورمحدب یاقوز، باداشتن قوزیابرامدگی

بطوربرامده، بطورمحدب یاقوز، باداشتن قوزیابرامدگی

gibbously

gibbousness

<hr> معنی : مسخره، دست انداختن، سخن طعنه امیز گفتن، طنز گفتن، باطعنه استهزاء کردن <hr> معانی دیگر : مورد تمسخر قرار دادن، پاپی شدن، هوکردن

معنی : مسخره، دست انداختن، سخن طعنه امیز گفتن، طنز گفتن، باطعنه استهزاء کردن معانی دیگر : مورد تمسخر قرار دادن، پاپی شدن، هوکردن

gibe

<hr> معنی : طنز گو، طعنه زن <hr> معانی دیگر : طعنه زن، طنز گو

معنی : طنز گو، طعنه زن معانی دیگر : طعنه زن، طنز گو

giber

gibingly

<hr> معنی : خرده ریز، احشاء خوراکی مرغ خانگی و غیره <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت جمع) اعضای خوراکی مرغ (مثل سنگدان و دل و جگر و گردن) که معمولا مجزا از خود مرغ پخته می شود، جزئی، احشاء خوراکی مره خانگی و غیره ازقبیل دل و جگر، بصورت جمع خرده ریز

معنی : خرده ریز، احشاء خوراکی مرغ خانگی و غیره معانی دیگر : (معمولا به صورت جمع) اعضای خوراکی مرغ (مثل سنگدان و دل و جگر و گردن) که معمولا مجزا از خود مرغ پخته می شود، جزئی، احشاء خوراکی مره خانگی و غیره ازقبیل دل و جگر، بصورت جمع خرده ریز

giblet

<hr> دل وجگروچینه دان وپاونوک بال غاز

دل وجگروچینه دان وپاونوک بال غاز

giblets

<hr> معنی : جبل الطارق <hr> معانی دیگر : جبل الطارق (rock of gibraltar هم می گویند)، شهر جبل الطارق (که متعلق به انگلستان است)

معنی : جبل الطارق معانی دیگر : جبل الطارق (rock of gibraltar هم می گویند)، شهر جبل الطارق (که متعلق به انگلستان است)

gibraltar

gibraltarian

<hr> گیبسن (مشروبی الکلی که از آمیختن جین و ورموت درست می شود و معمولا یک پیاز کوچک ترشی انداخته در آن می گذارند)

گیبسن (مشروبی الکلی که از آمیختن جین و ورموت درست می شود و معمولا یک پیاز کوچک ترشی انداخته در آن می گذارند)

gibson

<hr> کلاه نرمی که دراپرابرسرمیگذارندبرای اینکه هرچه بران مشت بزنند

کلاه نرمی که دراپرابرسرمیگذارندبرای اینکه هرچه بران مشت بزنند

gibus

<hr> (دامداری) بیماری گید (یا سرگیجه ی گوسفند که توسط لیسه ی کرم پهنی به نام multiceps multiceps که در مغز و نخاع خانه می کند به وجود می آید)، سرگیجه گوسفند و امثال ان، گیج، احمق

(دامداری) بیماری گید (یا سرگیجه ی گوسفند که توسط لیسه ی کرم پهنی به نام multiceps multiceps که در مغز و نخاع خانه می کند به وجود می آید)، سرگیجه گوسفند و امثال ان، گیج، احمق

giddily

<hr> معنی : گیجی، سرگیجه <hr> معانی دیگر : دوران، بی فکری

معنی : گیجی، سرگیجه معانی دیگر : دوران، بی فکری

giddiness

<hr> معنی : گیج، مبتلا به دوار سر، دوار <hr> معانی دیگر : دارای سرگیجه، متزلزل، منگ، سر بهوا، حواس پرت، بی دقت، سرگیجه آور، گیج کننده، گیج کردن یا شدن، سرگیجه گرفتن، تلو تلو خوردن، چرخان، گردنده به دور خود، بی ثبات، بی وفا، بوالهوس، هوسباز، متلون، بی ملاحظه، بی فکر

معنی : گیج، مبتلا به دوار سر، دوار معانی دیگر : دارای سرگیجه، متزلزل، منگ، سر بهوا، حواس پرت، بی دقت، سرگیجه آور، گیج کننده، گیج کردن یا شدن، سرگیجه گرفتن، تلو تلو خوردن، چرخان، گردنده به دور خود، بی ثبات، بی وفا، بوالهوس، هوسباز، متلون، بی ملاحظه، بی فکر

giddy

<hr> آندره ژید (نویسنده ی فرانسوی)

آندره ژید (نویسنده ی فرانسوی)

gide

<hr> اسم خاص مذکر، گیدئون

gideon

gideon hausner

gif extension

gif file

giffen good

<hr> معنی : عطا، عطیه، ژنی، هدیه، کادو، پیشکش، ره اورد، استعداد، بخشش، نعمت، موهبت، هدیه دادن، بخشیدن، پیشکش کردن، دارای استعداد کردن <hr> معانی دیگر : سوغات، ارمغان چشم روشنی، ره آورد، چشم روشنی، رونما، گلوند، هبه، استعداد طبیعی، قریحه، ذوق، هدیه کردن، ارزانی داشتن، عطا کردن، هبه کردن، قدرت، حیطه، اختیار، ید، پیشکشی، پیشکش کردن به، بخشیدن به

معنی : عطا، عطیه، ژنی، هدیه، کادو، پیشکش، ره اورد، استعداد، بخشش، نعمت، موهبت، هدیه دادن، بخشیدن، پیشکش کردن، دارای استعداد کردن معانی دیگر : سوغات، ارمغان چشم روشنی، ره آورد، چشم روشنی، رونما، گلوند، هبه، استعداد طبیعی، قریحه، ذوق، هدیه کردن، ارزانی داشتن، عطا کردن، هبه کردن، قدرت، حیطه، اختیار، ید

gift

gift causa mortis

<hr> (آمریکا ) حواله ی هدیه (به جای خرید هدیه حواله ی آن را می خرند و به دیگری هدیه می کنند تا خودش برود و به سلیقه خود هر چه را خواست تا مبلغ معینی بخرد)، کوپن هدیه

(آمریکا ) حواله ی هدیه (به جای خرید هدیه حواله ی آن را می خرند و به دیگری هدیه می کنند تا خودش برود و به سلیقه خود هر چه را خواست تا مبلغ معینی بخرد)، کوپن هدیه

gift certificate

gift deed

gift from heaven

gift horse

<hr> روانی زبان، طلاقت لسان، پرگویی، وراجی

روانی زبان، طلاقت لسان، پرگویی، وراجی

gift of the gab

gift over

gift package

gift voucher

<hr> (هدیه ای را) بسته بندی کردن، در کاغذ رنگی و روبان پیچیدن، در کاغذ بسته بندی روبان دار پیچیدن

(هدیه ای را) بسته بندی کردن، در کاغذ رنگی و روبان پیچیدن، در کاغذ بسته بندی روبان دار پیچیدن

gift wrap

gift wrapped

<hr> معنی : خوش طبع، خوش ذوق، پیشکشی، خوش قریحه <hr> معانی دیگر : با استعداد، پر استعداد، با ذوق، با هوش، تیز هوش، دارای بخشش یانعمت خداداده، موید

معنی : خوش طبع، خوش ذوق، پیشکشی، خوش قریحه معانی دیگر : با استعداد، پر استعداد، با ذوق، با هوش، تیز هوش، دارای بخشش یانعمت خداداده، موید

واژه های حرف "g" - انگلیسی به انگلیسی