انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : هیمالیایی، وابسته بکوه های هیمالیا <hr> معانی دیگر : وابسته به کوه های هیمالیا، خرگوش اهلی (بدن سپید و نوک گوش ها و دست ها و دم سیاه)

معنی : هیمالیایی، وابسته بکوه های هیمالیا معانی دیگر : وابسته به کوه های هیمالیا، خرگوش اهلی (بدن سپید و نوک گوش ها و دست ها و دم سیاه)

himalayan

himalayan mountains

<hr> کوه های هیمالیا (himalaya mountains هم می گویند)

کوه های هیمالیا (himalaya mountains هم می گویند)

himalayas

<hr> (یونان باستان) تنپوش (پارچه ی لنگ مانندی که یک سر آنرا از شانه ی چپ گذرانده و دور تن می پیچیدند)

(یونان باستان) تنپوش (پارچه ی لنگ مانندی که یک سر آنرا از شانه ی چپ گذرانده و دور تن می پیچیدند)

himation

himbo

<hr> هاینریش هیملر (رئیس گشتاپو و نیروهای ss آلمان هیتلری)

هاینریش هیملر (رئیس گشتاپو و نیروهای ss آلمان هیتلری)

himmler

<hr> معنی : خود، خودش، خود او <hr> معانی دیگر : (ضمیر انعکاسی سوم شخص مفرد مذکر) خودش را، به خودش، از خودش، (ضمیر تاکیدی) خودش، خود او درحال تاکید، خود ان مرد

معنی : خود، خودش، خود او معانی دیگر : (ضمیر انعکاسی سوم شخص مفرد مذکر) خودش را، به خودش، از خودش، (ضمیر تاکیدی) خودش، خود او درحال تاکید، خود ان مرد

himself

<hr> هین (پیمانه ی آبگونه ها برابر با یک و یک دوم گالن یا 5/7 لیتر که در میان یهودیان باستان رایج بود)

هین (پیمانه ی آبگونه ها برابر با یک و یک دوم گالن یا 5/7 لیتر که در میان یهودیان باستان رایج بود)

<hr> معنی : گوزن ماده، پشت پای گاو، عقبی <hr> معانی دیگر : مخفف:، هندی، هندو، هندوستان، عقب، پشت، پسین، واپس (به ویژه درمورد چیزهای دوگانه)، (جانور شناسی)، گوزن ماده (بیش از سه ساله)، ماده گوزن، (در شمال انگلیس و اسکاتلند) کارگر خبره ی کشاورزی، مستخدم کارکشته

معنی : گوزن ماده، پشت پای گاو، عقبی معانی دیگر : مخفف:، هندی، هندو، هندوستان، عقب، پشت، پسین، واپس (به ویژه درمورد چیزهای دوگانه)، (جانور شناسی)، گوزن ماده (بیش از سه ساله)، ماده گوزن، (در شمال انگلیس و اسکاتلند) کارگر خبره ی کشاورزی، مستخدم کارکشته

hind

hind leg

hind let loose

hind limb

hind part

<hr> (زیست شناسی)، (رویان مهره داران) مغز سوم، مخ سوم (بخش خلفی از سه بخش مغز جنین)، پسمغز

(زیست شناسی)، (رویان مهره داران) مغز سوم، مخ سوم (بخش خلفی از سه بخش مغز جنین)، پسمغز

hindbrain

<hr> پال هیندنبرگ (سپهسالار و دولتمرد آلمانی)

پال هیندنبرگ (سپهسالار و دولتمرد آلمانی)

hindenburg

<hr> معنی : عقبی، پسین، واقع در عقب، مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن <hr> معانی دیگر : بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، (نادر) پشت، عقب، بخش خلفی، پشتی، عقب انداختن

معنی : عقبی، پسین، واقع در عقب، مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن معانی دیگر : بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، (نادر) پشت، عقب، بخش خلفی، پشتی، عقب انداختن

hinder

hinderance

hinderer

hindermost

<hr> قسمت خلفی لوله گوارش، روده خلفی

قسمت خلفی لوله گوارش، روده خلفی

hindgut

<hr> زبان هندی (زبان هند و اروپایی مشتق از سانسکریت)

زبان هندی (زبان هند و اروپایی مشتق از سانسکریت)

hindi

<hr> معنی : عقب ترین، پسین، دورترین <hr> معانی دیگر : پسین ترین، پسترین، آخرین (hindermost هم می گویند)

معنی : عقب ترین، پسین، دورترین معانی دیگر : پسین ترین، پسترین، آخرین (hindermost هم می گویند)

hindmost

hindoo

hindostan

hindostani

<hr> معنی : ران گاو، نیم شقه، پای گاو <hr> معانی دیگر : (قصابی) ران (گاو و گوسفند و گوساله و غیره)، نصف قسمت خلفی گوشت گاو یا گوساله وگوسفند

معنی : ران گاو، نیم شقه، پای گاو معانی دیگر : (قصابی) ران (گاو و گوسفند و گوساله و غیره)، نصف قسمت خلفی گوشت گاو یا گوساله وگوسفند

hindquarter

hindquarters

<hr> معنی : پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری <hr> معانی دیگر : بازداری، جلوگیری، ممانعت، مزاحمت، بازایستانی، بازدارنده، سد راه، رادع

معنی : پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری معانی دیگر : بازداری، جلوگیری، ممانعت، مزاحمت، بازایستانی، بازدارنده، سد راه، رادع

hindrance

<hr> معنی : ادراک <hr> معانی دیگر : واپس نگری، باز اندایشی، قهقرانگری، ادراک ماوقع، پس نگری (دربرابر : مال اندیشی، آینده نگری foresight)، (سلاح آتشین) شکاف درجه ی تفنگ، مگسک عقب، درک یا فهم امری که واقع شده

معنی : ادراک معانی دیگر : واپس نگری، باز اندایشی، قهقرانگری، ادراک ماوقع، پس نگری (دربرابر : مال اندیشی، آینده نگری foresight)، (سلاح آتشین) شکاف درجه ی تفنگ، مگسک عقب، درک یا فهم امری که واقع شده

hindsight

<hr> (از ریشه ی سانسکریت)، پیرو آیین هندو (hinduism)، وابسته به هندوها و مذهب هندو

(از ریشه ی سانسکریت)، پیرو آیین هندو (hinduism)، وابسته به هندوها و مذهب هندو

hindu

hindu monk

hinduise

<hr> دین هندو (آمیزه ای از کیش برهمایی و بودایی و غیره)، مذهب هندو

دین هندو (آمیزه ای از کیش برهمایی و بودایی و غیره)، مذهب هندو

hinduism

hinduize

<hr> (سده های 15 و 16) کشور پادشاهی هندوستان (در شمال هند و پاکستان امروزی)، بخشی از شمال هند میان کوه های ویندهیا و هیمالیا که زبان هندی در آن رواج دارد، شبه قاره ی هند

(سده های 15 و 16) کشور پادشاهی هندوستان (در شمال هند و پاکستان امروزی)، بخشی از شمال هند میان کوه های ویندهیا و هیمالیا که زبان هندی در آن رواج دارد، شبه قاره ی هند

hindustan

<hr> معنی : هندوستانی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی و سانسکریت)، زبان هندوستانی (مهمترین گویش زبان هندی که در شمال هندوستان رواج دارد و شبیه به اردو است)، وابسته به کشور هندوستان و مردم آن

معنی : هندوستانی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی و سانسکریت)، زبان هندوستانی (مهمترین گویش زبان هندی که در شمال هندوستان رواج دارد و شبیه به اردو است)، وابسته به کشور هندوستان و مردم آن

hindustani

hindutva

hindwing

<hr> معنی : بند، لولا، مدار، مفصل، وابسته بودن، لولا زدن، منوط بودنبر <hr> معانی دیگر : (در و پنجره و غیره) لولا، لولادار کردن، لولا زدن به، با لولا وصل کردن، (مثلا در بندپایان و سخت پوستان دوکفه ای) بند، (مجازی - هر چیزی که چیز دیگر روی آن بچرخد یا منوط به آن باشد) اصل، پایه، محور، نقطه ی عطف، پاشنه

معنی : بند، لولا، مدار، مفصل، وابسته بودن، لولا زدن، منوط بودنبر معانی دیگر : (در و پنجره و غیره) لولا، لولادار کردن، لولا زدن به، با لولا وصل کردن، (مثلا در بندپایان و سخت پوستان دوکفه ای) بند، (مجازی - هر چیزی که چیز دیگر روی آن بچرخد یا منوط به آن باشد) اصل، پایه، محور، نقطه ی عطف، پاشنه

hinge

hinge upon

hinged

hingeless

hinky

hinnom

<hr> معنی : شیهه اسب، شیهه، شیهه کشیدن <hr> معانی دیگر : قاطر (که پدرش اسب و مادرش خر باشد - از قاطر معمولی آرامتر و پاکوتاه تر است و دم پشمالوتر دارد)، چمنا، استر

معنی : شیهه اسب، شیهه، شیهه کشیدن معانی دیگر : قاطر (که پدرش اسب و مادرش خر باشد - از قاطر معمولی آرامتر و پاکوتاه تر است و دم پشمالوتر دارد)، چمنا، استر

hinny

<hr> معنی : اشاره، تذکر، سخن رهنما، ایما، چیز خیلی جزئی، اشاره کردن <hr> معانی دیگر : نمار، نماریدن، (با کنایه یا اشاره) رساندن، بروز دادن، پند، اندرز، راهنمایی، نشان، نشانه، پیشنما، اثر، مقدار کم، میزان بسیار ناچیز، (مهجور) فرصت

معنی : اشاره، تذکر، سخن رهنما، ایما، چیز خیلی جزئی، اشاره کردن معانی دیگر : نمار، نماریدن، (با کنایه یا اشاره) رساندن، بروز دادن، پند، اندرز، راهنمایی، نشان، نشانه، پیشنما، اثر، مقدار کم، میزان بسیار ناچیز، (مهجور) فرصت

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی