انگلیسی به انگلیسی

<hr> (آدم) معقول، راست بین، ترازخوی، متعادل، معقولانه، دارای قضاوت صحیح

(آدم) معقول، راست بین، ترازخوی، متعادل، معقولانه، دارای قضاوت صحیح

levelheaded

levelheadedness

<hr> معنی : درست <hr> معانی دیگر : تراز کردن، میزان کردن علوم نظامى : افقى کردن

معنی : درست معانی دیگر : تراز کردن، میزان کردن علوم نظامى : افقى کردن

leveling

<hr> معنی : برابر کننده، هموارگر، هم سطح کننده، ترازگیر، ترازدار <hr> معانی دیگر : leveler هموارگر

معنی : برابر کننده، هموارگر، هم سطح کننده، ترازگیر، ترازدار معانی دیگر : leveler هموارگر

leveller

<hr> هموار سازی، تسطیح، برابر سازی، تعدیل

هموار سازی، تسطیح، برابر سازی، تعدیل

levelling

levelly

<hr> همواری، برابری، ترازی

levelness

<hr> معنی : بازو، دسته، دیلم، اهرم، شاهین، میله اهرم، اهرم کردن، بااهرم بلند کردن، تبدیل به اهرم کردن <hr> معانی دیگر : پشنگ، کلنده، بار خیز، وسیله، شوند، اسباب اعمال فشار، (اهرم وار) تحت فشار قرار دادن، (ابزار برقی و ماشین آلات و غیره) دسته، دستک، به عنوان اهرم یا دیلم به کار بردن، بااهرم تکان دادن باover وup وغیره، در ترازو وغیره شاهین، میله

معنی : بازو، دسته، دیلم، اهرم، شاهین، میله اهرم، اهرم کردن، بااهرم بلند کردن، تبدیل به اهرم کردن معانی دیگر : پشنگ، کلنده، بار خیز، وسیله، شوند، اسباب اعمال فشار، (اهرم وار) تحت فشار قرار دادن، (ابزار برقی و ماشین آلات و غیره) دسته، دستک، به عنوان اهرم یا دیلم به کار بردن، بااهرم تکان دادن باover وu

lever

<hr> معنی : نیرو، قدرت نفوذ، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی <hr> معانی دیگر : عمل اهرم، کاربرد پشنگ، بار خیزانی، پشنگش، وسیله ی انجام کاری، اعمال فشار، زور آوری، نفوذ، قدرت، (بازرگانی) با پول قرضی سرمایه گذاری کردن، با رهن گذاری دارایی سرمایه جور کردن، نسبت بدهی به دارایی، قدرت نفوذ در امری

معنی : نیرو، قدرت نفوذ، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی معانی دیگر : عمل اهرم، کاربرد پشنگ، بار خیزانی، پشنگش، وسیله ی انجام کاری، اعمال فشار، زور آوری، نفوذ، قدرت، (بازرگانی) با پول قرضی سرمایه گذاری کردن، با رهن گذاری دارایی سرمایه جور کردن، نسبت بدهی به دارایی، قدرت نفوذ د

leverage

leverage ratios

<hr> (بازرگانی) خریدن شرکت و غیره توسط کسانی که پول خود را وام گرفته اند (و از پیش شرکت مورد ابتیاع را برای گرفتن وام گروگذاشته اند)

(بازرگانی) خریدن شرکت و غیره توسط کسانی که پول خود را وام گرفته اند (و از پیش شرکت مورد ابتیاع را برای گرفتن وام گروگذاشته اند)

leveraged buyout

leveraged company

leveraged transaction

leveraging

<hr> معنی : خرگوش کوچک، بچهء خرگوش یکساله <hr> معانی دیگر : بچه خرگوش، معشوقه

معنی : خرگوش کوچک، بچهء خرگوش یکساله معانی دیگر : بچه خرگوش، معشوقه

leveret

<hr> اسم خاص مذکر، لاوی فرزند یعقوب پیغمبر

اسم خاص مذکر، لاوی فرزند یعقوب پیغمبر

levi

levi eshkol

<hr> (نام بازرگانی) شلوار جین (تنگ و محکم دوزی شده)

(نام بازرگانی) شلوار جین (تنگ و محکم دوزی شده)

levi's

<hr> معنی : وضع مالیات، بستنی، وضع کردنی، قابل تحمیل، مالیات بستنی <hr> معانی دیگر : مالیات بردار

معنی : وضع مالیات، بستنی، وضع کردنی، قابل تحمیل، مالیات بستنی معانی دیگر : مالیات بردار

leviable

<hr> معنی : نهنگ <hr> معانی دیگر : (انجیل) لویاتان، جانور بزرگ دریایی که در کتاب عهد عتیق نام برده شده

معنی : نهنگ معانی دیگر : (انجیل) لویاتان، جانور بزرگ دریایی که در کتاب عهد عتیق نام برده شده

leviathan

<hr> گیرنده ی مالیات یا جریمه و غیره، وضع کننده مالیات، مالیات وصول کن

گیرنده ی مالیات یا جریمه و غیره، وضع کننده مالیات، مالیات وصول کن

levier

<hr> معنی : ساییدن، صیقل کردن، نرم کردن، صاف و صیقلی کردن <hr> معانی دیگر : آرد کردن، گرد کردن، کوبیدن و نرم کردن، سبک، نرم، صیقلی، خمیر کردن

معنی : ساییدن، صیقل کردن، نرم کردن، صاف و صیقلی کردن معانی دیگر : آرد کردن، گرد کردن، کوبیدن و نرم کردن، سبک، نرم، صیقلی، خمیر کردن

levigate

<hr> نرم سازی، سایش، صلایه، سحق، خمیر سازی

نرم سازی، سایش، صلایه، سحق، خمیر سازی

levigation

<hr> معنی : برق، اذرخش، اذرخش زدن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) آذرخش، (رعدو) برق

معنی : برق، اذرخش، اذرخش زدن معانی دیگر : (قدیمی) آذرخش، (رعدو) برق

levin

levine

levinsky

levinson

<hr> (سابقا در میان یهود) ازدواج با بیوه ی برادر، ازدواج مرد با زن برادر متوفای خود

(سابقا در میان یهود) ازدواج با بیوه ی برادر، ازدواج مرد با زن برادر متوفای خود

levirate

leviratical

levis

<hr> معنی : برخاستن، بلند شدن، شناور شدن <hr> معانی دیگر : (فرا روان شناسی) پرواز کردن، از زمین بلند شدن، به پرواز در آمدن

معنی : برخاستن، بلند شدن، شناور شدن معانی دیگر : (فرا روان شناسی) پرواز کردن، از زمین بلند شدن، به پرواز در آمدن

levitate

<hr> معنی : معراج، شناوری <hr> معانی دیگر : (فرا روان شناسی) پرواز، خیزش

معنی : معراج، شناوری معانی دیگر : (فرا روان شناسی) پرواز، خیزش

levitation

<hr> معنی : لاوی، زاده لاوی، فرزند حضرت یعقوب <hr> معانی دیگر : (انجیل) لاوی، از قبیله ی لاوی

معنی : لاوی، زاده لاوی، فرزند حضرت یعقوب معانی دیگر : (انجیل) لاوی، از قبیله ی لاوی

levite

<hr> وابسته به قبیله ی لاوی، لاویانی، وابسته به کتاب لاویان

وابسته به قبیله ی لاوی، لاویانی، وابسته به کتاب لاویان

levitical

<hr> (انجیل) سفر لاویان (مخفف: lev یا lv یا le)، کتاب لاویان، سفر لاویان، نام کتاب سوم توریه

(انجیل) سفر لاویان (مخفف: lev یا lv یا le)، کتاب لاویان، سفر لاویان، نام کتاب سوم توریه

leviticus

<hr> معنی : سرسری، سبکی، سبک سری، رفتار سبک، لوسی <hr> معانی دیگر : جلفی، شادی بی موقع یا نابرازنده، بی وفایی، دمدمی مزاجی

معنی : سرسری، سبکی، سبک سری، رفتار سبک، لوسی معانی دیگر : جلفی، شادی بی موقع یا نابرازنده، بی وفایی، دمدمی مزاجی

levity

levoduction

<hr> رجوع شود به: levogyrous) levorotatory هم می گویند)

رجوع شود به: levogyrous) levorotatory هم می گویند)

levogyrate

<hr> levorotatory ش، دارای تمایل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو

levorotatory ش، دارای تمایل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو

levorotary

<hr> چپ چرخی، چپ چرخش، حرکت برخلاف جهت عقربه های ساعت، چپ گردی، چپ دستی، چرخش به چپ

چپ چرخی، چپ چرخش، حرکت برخلاف جهت عقربه های ساعت، چپ گردی، چپ دستی، چرخش به چپ

levorotation

<hr> معنی : بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو، دارای تمایل چرخش بطرف چپ <hr> معانی دیگر : چپ چرخ، خلاف جهت عقربه های ساعت، levorotary ش

معنی : بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو، دارای تمایل چرخش بطرف چپ معانی دیگر : چپ چرخ، خلاف جهت عقربه های ساعت، levorotary ش

levorotatory

<hr> معنی : قندی، قند میوه جات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fructose، قندی بفرمول o6 h12 c6

معنی : قندی، قند میوه جات معانی دیگر : رجوع شود به: fructose، قندی بفرمول o6 h12 c6

levulose

<hr> معنی : خراج، وضع مالیات، تحمیل، مالیات، مالیات بندی، وصول مالیات، باج گیری، جمع اوری کردن، مالیات بستن بر <hr> معانی دیگر : تحمیل مالیات، تحمیل جریمه، گردآوری مالیات، سرباز گیری، احضار مشمولان، مشمولان، سربازان به خدمت گرفته شده، مالیات بستن، مالیات وضع کردن، مالیات گرفتن، مالیات اخذ کردن، سرباز گرفتن، (به زور) به خدمت نظام بردن، (حقوق - معمولا با: on) ملک کسی را (طبق دستور دادگاه) ضبط کردن، (اموال) توقیف کردن، نام نویسی

معنی : خراج، وضع مالیات، تحمیل، مالیات، مالیات بندی، وصول مالیات، باج گیری، جمع اوری کردن، مالیات بستن بر معانی دیگر : تحمیل مالیات، تحمیل جریمه، گردآوری مالیات، سرباز گیری، احضار مشمولان، مشمولان، سربازان به خدمت گرفته شده، مالیات بستن، مالیات وضع کردن، مالیات گرفتن، مالیات اخذ کردن، سرباز گرفتن، (

levy

levy war on

<hr> معنی : هرزه، شهوت پرست، ناشی از هرزگی <hr> معانی دیگر : شهوانی، لچر، شهوت ران

معنی : هرزه، شهوت پرست، ناشی از هرزگی معانی دیگر : شهوانی، لچر، شهوت ران

lewd

lewdly

<hr> معنی : فحشاء <hr> معانی دیگر : هرزگی، فسق، شهوت پرستی

معنی : فحشاء معانی دیگر : هرزگی، فسق، شهوت پرستی

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی