انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : ناسیونالیزم، ملت گرایی، ملت پرستی <hr> معانی دیگر : ملی گرایی، میهن دوستی، (این باور: امنیت و منافع ملی از ملاحظات و منافع بین المللی مهم تر است) میهن پرستی، ملی گرایی افراطی، ملیت

معنی : ناسیونالیزم، ملت گرایی، ملت پرستی معانی دیگر : ملی گرایی، میهن دوستی، (این باور: امنیت و منافع ملی از ملاحظات و منافع بین المللی مهم تر است) میهن پرستی، ملی گرایی افراطی، ملیت

nationalism

<hr> معنی : ملت گرای، ملت دوست، طرفدار ملت <hr> معانی دیگر : ملی گرای، میهن دوست، ناسیونالیست

معنی : ملت گرای، ملت دوست، طرفدار ملت معانی دیگر : ملی گرای، میهن دوست، ناسیونالیست

nationalist

nationalistic

nationalistically

<hr> معنی : تابعیت، ملیت <hr> معانی دیگر : ویژگی (های) ملی و قومی، شهروندی، ملت، قوم، (جمع) ملیت ها، رجوع شود به: nationalism

معنی : تابعیت، ملیت معانی دیگر : ویژگی (های) ملی و قومی، شهروندی، ملت، قوم، (جمع) ملیت ها، رجوع شود به: nationalism

nationality

<hr> معنی : ملی سازی <hr> معانی دیگر : ملی سازی

معنی : ملی سازی معانی دیگر : ملی سازی

nationalization

<hr> دارای ویژگی های ملی کردن، ملی کردن، دولتی کردن، غیر خصوصی کردن، ملی شدن

دارای ویژگی های ملی کردن، ملی کردن، دولتی کردن، غیر خصوصی کردن، ملی شدن

nationalize

<hr> ملى شده بازرگانى : ملى شده

ملى شده بازرگانى : ملى شده

nationalized

<hr> بطور ملی، از لحاظ ملی

nationally

nationhood

nationless

nations of the world

<hr> ملی، سرتاسری، وابسته به همه ی ملت یا کشور، در سرتاسر کشور

ملی، سرتاسری، وابسته به همه ی ملت یا کشور، در سرتاسر کشور

nationwide

natis

<hr> معنی : بچه، تنی، بومی، اهلی، محلی <hr> معانی دیگر : سرشتی، نهادی، مادرزادی، غیراکتسابی (در برابر: اکتسابی acquired)، فطری، ذاتی، وابسته به محل یا پرگیر بخصوص، زاده ی، (زبان) مادری، ساده، طبیعی، بی شایبه، بی تصنع، ناب، سره، خلص، خالص، بی ریا، (در لسان سیاحان و غیره) سیاهپوست، سرخپوست، (ستاره خوانی) کسی که در برج بخصوصی به دنیا آمده است

معنی : بچه، تنی، بومی، اهلی، محلی معانی دیگر : سرشتی، نهادی، مادرزادی، غیراکتسابی (در برابر: اکتسابی acquired)، فطری، ذاتی، وابسته به محل یا پرگیر بخصوص، زاده ی، (زبان) مادری، ساده، طبیعی، بی شایبه، بی تصنع، ناب، سره، خلص، خالص، بی ریا، (در لسان سیاحان و غیره) سیاهپوست، سرخپوست، (ستاره خوانی) کسی که

native

<hr> سرخپوست، امریکایی آغازین

سرخپوست، امریکایی آغازین

native american

native born israeli

native country

native customs

native land

<hr> معنی : زبان بومی <hr> معانی دیگر : زبان بومی

معنی : زبان بومی معانی دیگر : زبان بومی

native language

native speaker

native tongue

native town

<hr> بطور طبیعی، بطور ساده

natively

<hr> سیاست ترجیح بومیان بر مهاجران، بومی گرایی، باز جان بخشی و حفظ فرهنگ بومی، مساعدت با بومیان، بومی پرستی

سیاست ترجیح بومیان بر مهاجران، بومی گرایی، باز جان بخشی و حفظ فرهنگ بومی، مساعدت با بومیان، بومی پرستی

nativism

nativist

<hr> معنی : پیدایش، تولد عیسی، ولادت <hr> معانی دیگر : تولد، زاد (به ویژه با تکیه بر زمان و جا و سایر شرایط)، (ستاره خوانی) زایچه، (مسیح) میلاد، باthe تولد عیسی

معنی : پیدایش، تولد عیسی، ولادت معانی دیگر : تولد، زاد (به ویژه با تکیه بر زمان و جا و سایر شرایط)، (ستاره خوانی) زایچه، (مسیح) میلاد، باthe تولد عیسی

nativity

nativity play

<hr> مخفف: national، مخفف: national

natl

<hr> مخفف: ناتو: سازمان پیمان اتلانتیک شمالی

مخفف: ناتو: سازمان پیمان اتلانتیک شمالی

nato

nato forces

nato member states

nato pact

<hr> symb: na شیمى : سدیم علوم هوایى : سدیم

symb: na شیمى : سدیم علوم هوایى : سدیم

natrium

natrium hypochlorite

natrium sulphate

<hr> بطور اراسته و قشنگ، از روى زبر دستى، ماهرانه

بطور اراسته و قشنگ، از روى زبر دستى، ماهرانه

nattily

<hr> اراستگى، قشنگى، زبر دستى

اراستگى، قشنگى، زبر دستى

nattiness

<hr> معنی : ماهر، چالاک، اراسته، پاکیزه، قشنگتر <hr> معانی دیگر : شیک، خوش دوخت، زیبنده

معنی : ماهر، چالاک، اراسته، پاکیزه، قشنگتر معانی دیگر : شیک، خوش دوخت، زیبنده

natty

natufian

<hr> معنی : احمق، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی، ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه <hr> معانی دیگر : دست نخورده (ناساخته ی دست انسان)، وحشی، کشت نشده، (غیر مذهبی یا جادویی - ناوابسته به خدایان) علمی (در برابر: ماوراالطبیعه supernatural)، قابل انتظار، معمولی، متعارفی، وابسته به طبیعت، کیانایی، نیادی، خیمی، خصلتی، غیراکتسابی، مادرزاد، بی تصنع، بی شایبه، صادقانه، حرامزاده، (والدین) واقعی (در برابر: رضاعی یا خواندگی و غیره)، (فطرتا) خبره در کاری، وابسته به دنیای مادی (در برابر: دنیای خیالی یا فکری یا معنوی و غیره)، آدم ابله، کودن، پخمه، (عامیانه) کار یا چیز موفقیت آمیز، (موسیقی) نت عادی، نشانه ی نت عادی، مسلم

معنی : احمق، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی، ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه معانی دیگر : دست نخورده (ناساخته ی دست انسان)، وحشی، کشت نشده، (غیر مذهبی یا جادویی - ناوابسته به خدایان) علمی (در برابر: ماوراالطبیعه supernatural)، قابل انتظار، معمولی، متعارفی، وابسته به

natural

natural birth

natural born citizen

natural candidate

natural child

<hr> (پزشکی) زایمان طبیعی (که در آن از دردکش و جراحی و غیره استفاده نمی شود)

(پزشکی) زایمان طبیعی (که در آن از دردکش و جراحی و غیره استفاده نمی شود)

واژه های حرف "n" - انگلیسی به انگلیسی