انگلیسی به انگلیسی

necrophilic

necrophilism

necrophilous

<hr> (ترس نابهنجار از مرگ و اجساد مردگان) مرگ هراسی، مرده هراسی

(ترس نابهنجار از مرگ و اجساد مردگان) مرگ هراسی، مرده هراسی

necrophobia

necrophobic

<hr> معنی : گورستان، شهر اموات <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد شهرهای باستانی) گورستان، قبرستان

معنی : گورستان، شهر اموات معانی دیگر : (به ویژه در مورد شهرهای باستانی) گورستان، قبرستان

necropolis

<hr> رجوع شود به: necroscopy) post-mortem هم می گویند)، مرده نگری

رجوع شود به: necroscopy) post-mortem هم می گویند)، مرده نگری

necropsy

necroscopy

<hr> غانقرایایى شدن، غانقرایایى کردن، فاسدشدن، فاسد کردن پوسیدن

غانقرایایى شدن، غانقرایایى کردن، فاسدشدن، فاسد کردن پوسیدن

necrose

<hr> معنی : فساد، مردگی، بافت مردگی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مردگی بافت، مرگ نسج، نکروز، مردن نسوج زنده

معنی : فساد، مردگی، بافت مردگی معانی دیگر : (پزشکی) مردگی بافت، مرگ نسج، نکروز، مردن نسوج زنده

necrosis

<hr> دچار غانقرایایا فساداستخوان، داراى بافت مرده یا استخوان فاسد

دچار غانقرایایا فساداستخوان، داراى بافت مرده یا استخوان فاسد

necrotic

necrotically

necrotise

<hr> پوسیدن غانقرایایى شدن

necrotize

necrotomy

<hr> معنی : شهد، شربت، نوش، شراب لذیذ خدایان یونان <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) نوشابه ی خدایان، نکتار، هر نوشابه ی خوشمزه، نوشین

معنی : شهد، شربت، نوش، شراب لذیذ خدایان یونان معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) نوشابه ی خدایان، نکتار، هر نوشابه ی خوشمزه، نوشین

nectar

<hr> معنی : هلوی شیرین و ابدار، شلیل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شلیل (prunus persica به ویژه nectarina)

معنی : هلوی شیرین و ابدار، شلیل معانی دیگر : (گیاه شناسی) شلیل (prunus persica به ویژه nectarina)

nectarine

<hr> اندام شهد ساز (به ویژه گل)، نوش ساز

اندام شهد ساز (به ویژه گل)، نوش ساز

nectary

<hr> معنی : نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت، نیاز داشتن، نیازمند بودن، در احتیاج داشتن، محتاج بودن <hr> معانی دیگر : بایست، دربایست، دروای، چیزضروری، کاستی، کمبود، درماندگی، بی چیز، تنگدستی، فقر، لازم داشتن، احتیاج داشتن، بایستن

معنی : نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت، نیاز داشتن، نیازمند بودن، در احتیاج داشتن، محتاج بودن معانی دیگر : بایست، دربایست، دروای، چیزضروری، کاستی، کمبود، درماندگی، بی چیز، تنگدستی، فقر، لازم داشتن، احتیاج داشتن، بایستن

need

need the spur

<hr> معنی : ضروری، مطلوب، بایسته

معنی : ضروری، مطلوب، بایسته

needed

needer

<hr> معنی : ضروری، نیازمند، نا گزیر، لازم، بایا، مایحتاج <hr> معانی دیگر : مورد لزوم، مورد نیاز

معنی : ضروری، نیازمند، نا گزیر، لازم، بایا، مایحتاج معانی دیگر : مورد لزوم، مورد نیاز

needful

needfully

needily

<hr> فقر، تنگدستی، نیازمندی، احتیاج

فقر، تنگدستی، نیازمندی، احتیاج

neediness

<hr> معنی : عقربه، سوزن، سوزن سرنگ و گرامافون و غیره، سوزن دوزی کردن، با سوزن تزریق کردن، طعنه زدن، اذیت کردن <hr> معانی دیگر : با سوزن دوختن یا سوراخ کردن، دوزندگی کردن، (عامیانه) سکه زدن، سر به سر گذاشتن، انگولک کردن، سوال پیچ کردن، دست انداختن، سیخونک زدن، (عامیانه) الکل افزودن (به نوشابه)، (بافتن پیراهن پشمی یا قلابدوزی و غیره) میل، رجوع شود به: stylus، (حکاکی و کنده کاری و غیره) قلم، (قطب نما و سرعت نمای اتومبیل و غیره) عقربه، (گیاه شناسی) برگ سوزنی (مانند برگ کاج)، (آمپول یا سرنگ) سوزن، آمپول زنی، تزریق، (در بلورین شدن یا یخ زدن) سوزنی شدن

معنی : عقربه، سوزن، سوزن سرنگ و گرامافون و غیره، سوزن دوزی کردن، با سوزن تزریق کردن، طعنه زدن، اذیت کردن معانی دیگر : با سوزن دوختن یا سوراخ کردن، دوزندگی کردن، (عامیانه) سکه زدن، سر به سر گذاشتن، انگولک کردن، سوال پیچ کردن، دست انداختن، سیخونک زدن، (عامیانه) الکل افزودن (به نوشابه)، (بافتن پیراهن پ

needle

<hr> شستشو در زیر آبی که با دانه های خیلی ریز بر تن میریزد، دوش سوزنی

شستشو در زیر آبی که با دانه های خیلی ریز بر تن میریزد، دوش سوزنی

needle bath

needle bearing

<hr> معنی : سوزن دان <hr> معانی دیگر : جاسوزنی

معنی : سوزن دان معانی دیگر : جاسوزنی

needle case

needle fall

needle gun

needle in a haystack

<hr> معنی : ملیله دوزی <hr> معانی دیگر : نوک سوزن، سر سوزن، سوزن دوزی، کانوا دوزی، گلدوزی، توری دوزی، برودری دوزی، بافتن طرح با نخ پشمی بر روی کرباس

معنی : ملیله دوزی معانی دیگر : نوک سوزن، سر سوزن، سوزن دوزی، کانوا دوزی، گلدوزی، توری دوزی، برودری دوزی، بافتن طرح با نخ پشمی بر روی کرباس

needle point

needle shaped

<hr> (مکانیک) شیرسوزنی، پستانک، علوم هوایى : شیرسوزنى

(مکانیک) شیرسوزنی، پستانک، علوم هوایى : شیرسوزنى

needle valve

<hr> (جانورشناسی) سوزن ماهی (تیره ی belonidae و راسته ی atheriniformes)، نیزه ماهی

(جانورشناسی) سوزن ماهی (تیره ی belonidae و راسته ی atheriniformes)، نیزه ماهی

needlefish

needlelike

needler

<hr> معنی : بی نیاز <hr> معانی دیگر : نابایست، عبث، غیرضروری، غیر لازم، بی خود، بیهوده، بی جهت، بی اساس

معنی : بی نیاز معانی دیگر : نابایست، عبث، غیرضروری، غیر لازم، بی خود، بیهوده، بی جهت، بی اساس

needless

<hr> نیاز به گفتن نیست (که)

needless to say

needless work

<hr> بی آنکه احتیاجی بدان باشد

بی آنکه احتیاجی بدان باشد

needlessly

needlessness

<hr> (زن) خیاط خانگی (رجوع شود به: seamstress)، زن دوزنده، خیاطه

(زن) خیاط خانگی (رجوع شود به: seamstress)، زن دوزنده، خیاطه

needlewoman

<hr> معنی : گل دوزی، کار سوزندوزی <hr> معانی دیگر : سوزن دوزی

معنی : گل دوزی، کار سوزندوزی معانی دیگر : سوزن دوزی

واژه های حرف "n" - انگلیسی به انگلیسی