انگلیسی به انگلیسی

obtain vital information

obtainability

<hr> معنی : قابل حصول، بدست اوردنی <hr> معانی دیگر : بدست اوردنی، قابل حصول

معنی : قابل حصول، بدست اوردنی معانی دیگر : بدست اوردنی، قابل حصول

obtainable

obtainably

obtainer

<hr> تحصیل قانون ـ فقه : کسب کردن

تحصیل قانون ـ فقه : کسب کردن

obtaining

obtaining by fraud

obtaining permission

obtainment

<hr> معنی : اعتراض کردن، التماس کردن، بشهادت طلبیدن <hr> معانی دیگر : استدعا کردن، التماس و زاری کردن، اعترا­ کردن

معنی : اعتراض کردن، التماس کردن، بشهادت طلبیدن معانی دیگر : استدعا کردن، التماس و زاری کردن، اعترا­ کردن

obtest

<hr> گواهی خواهی، استشهاد، لابه، اعترا­

گواهی خواهی، استشهاد، لابه، اعترا­

obtestation

<hr> معنی : مزاحم شدن، جسارت کردن، بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن <hr> معانی دیگر : بیرون زدن، ورقلمبیدن، بیرون جستن، بیرون دادن، در آوردن، تحمیل کردن، سر بار کردن یا شدن، متحمل شدن بر

معنی : مزاحم شدن، جسارت کردن، بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن معانی دیگر : بیرون زدن، ورقلمبیدن، بیرون جستن، بیرون دادن، در آوردن، تحمیل کردن، سر بار کردن یا شدن، متحمل شدن بر

obtrude

<hr> معنی : فضول <hr> معانی دیگر : obtrusive مزاحم

معنی : فضول معانی دیگر : obtrusive مزاحم

obtruder

<hr> معنی : مزاحمت <hr> معانی دیگر : دخول ناخوانده، دخول سرزده، تصدیع، ورودبه مقامی بدون شایستگی

معنی : مزاحمت معانی دیگر : دخول ناخوانده، دخول سرزده، تصدیع، ورودبه مقامی بدون شایستگی

obtrusion

<hr> معنی : مزاحم، فضول <hr> معانی دیگر : تحمیل گر، سر بار، سر خر، خود نما، خود نمایانه، جلف

معنی : مزاحم، فضول معانی دیگر : تحمیل گر، سر بار، سر خر، خود نما، خود نمایانه، جلف

obtrusive

<hr> فضولانه، بطور سرزده، ناخوانده، بدون حق

فضولانه، بطور سرزده، ناخوانده، بدون حق

obtrusively

<hr> دخول ناخوانده، مزاحمت، فضولی

دخول ناخوانده، مزاحمت، فضولی

obtrusiveness

<hr> (از تیزی چیزی کاستن) کند کردن، سر پهن کردن، کشتن

(از تیزی چیزی کاستن) کند کردن، سر پهن کردن، کشتن

obtund

obtundation

obtundent

<hr> معنی : بستن، گرفتن، مانع شدن، مسدود کردن <hr> معانی دیگر : (نادر- دهانه ی چیزی را) بستن، بند آوردن

معنی : بستن، گرفتن، مانع شدن، مسدود کردن معانی دیگر : (نادر- دهانه ی چیزی را) بستن، بند آوردن

obturate

obturation

<hr> مسدود کننده، شامه مسدده، ماهیچه مسدده

مسدود کننده، شامه مسدده، ماهیچه مسدده

obturator

<hr> معنی : کند ذهن، بی حس، منفرجه <hr> معانی دیگر : (زاویه - بیش از 90 و کمتر از 180 درجه) منفرجه، گشاده، باز، خنگ، دیر فهم، پخمه، پراکنده و مبهم (مانند برخی دردها)، کند (در برابر: تیز یا برنده sharp)، نا برنده، سر پهن، کند نوک، زاویه 09 تا 081 درجه

معنی : کند ذهن، بی حس، منفرجه معانی دیگر : (زاویه - بیش از 90 و کمتر از 180 درجه) منفرجه، گشاده، باز، خنگ، دیر فهم، پخمه، پراکنده و مبهم (مانند برخی دردها)، کند (در برابر: تیز یا برنده sharp)، نا برنده، سر پهن، کند نوک، زاویه 09 تا 081 درجه

obtuse

obtuse angle

obtuse angled triangle

<hr> بطور کندیا کودن، بطور بازیا منفرج، بطور خفه یاکر

بطور کندیا کودن، بطور بازیا منفرج، بطور خفه یاکر

obtusely

<hr> معنی : خیره سری <hr> معانی دیگر : کندی، کودنی، باز بودن، انفراج، خفگی، کری

معنی : خیره سری معانی دیگر : کندی، کودنی، باز بودن، انفراج، خفگی، کری

obtuseness

obtusion

obvention

<hr> معنی : روی سکه، روی اسکناس، قضیه تالی، روی هر چیزی <hr> معانی دیگر : (باریک تر در پایین و پهن تر یا ستبرتر در بالا) زیر باریک، فرو باریک، طرف مقابل، رو به رو، قرینه، همتا، وارو، (سکه و مدال و غیره) رو (در برابر: پشت reverse)، (منطق) قضیه تالی، اظهار معکوس، وارون سخن، وارون گفتار، چرخیده به سوی مشاهده کننده، رو به مشاهده کننده، دیدگر سوی، (به طور کلی) رو، جلو، جلو گاه، بخش پیشین، پیشگاه، سطح اصلی، معکوس

معنی : روی سکه، روی اسکناس، قضیه تالی، روی هر چیزی معانی دیگر : (باریک تر در پایین و پهن تر یا ستبرتر در بالا) زیر باریک، فرو باریک، طرف مقابل، رو به رو، قرینه، همتا، وارو، (سکه و مدال و غیره) رو (در برابر: پشت reverse)، (منطق) قضیه تالی، اظهار معکوس، وارون سخن، وارون گفتار، چرخیده به سوی مشاهده کنن

obverse

<hr> بر چرخش، پهنه نمایی، وارون برداشت

بر چرخش، پهنه نمایی، وارون برداشت

obversion

<hr> بر چرخاندن، پهنه نمایی کردن، وارون برداشت کردن

بر چرخاندن، پهنه نمایی کردن، وارون برداشت کردن

obvert

<hr> معنی : رفع کردن، عدول کردن، مرتفع کردن، رفع نیاز کردن <hr> معانی دیگر : نا بایسته کردن، غیر ضروری کردن، نا لازم کردن، بر طرف کردن، از سر راه بر داشتن

معنی : رفع کردن، عدول کردن، مرتفع کردن، رفع نیاز کردن معانی دیگر : نا بایسته کردن، غیر ضروری کردن، نا لازم کردن، بر طرف کردن، از سر راه بر داشتن

obviate

obviate a danger

obviate a difficulty

<hr> معنی : از بین بردن، رفع، فراغت <hr> معانی دیگر : رفع، از بین بردن

معنی : از بین بردن، رفع، فراغت معانی دیگر : رفع، از بین بردن

obviation

<hr> معنی : ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی <hr> معانی دیگر : آشکار، روشن، گویا، معلوم

معنی : ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی معانی دیگر : آشکار، روشن، گویا، معلوم

obvious

obvious conclusion

obvious hint

<hr> بطور آشکار یا معلوم، معلوم است که، بدیهی است که

بطور آشکار یا معلوم، معلوم است که، بدیهی است که

obviously

<hr> آشکاری، پیدایی، وضوح، معلومی، بدیهی بودن

آشکاری، پیدایی، وضوح، معلومی، بدیهی بودن

obviousness

<hr> مخفف (لاتین: opere citato) در اثری که ذکر شده است

مخفف (لاتین: opere citato) در اثری که ذکر شده است

<hr> معنی : نوعی الت موسیقی شبیه نای <hr> معانی دیگر : (آلت موسیقی بادی) اوکارینا

معنی : نوعی الت موسیقی شبیه نای معانی دیگر : (آلت موسیقی بادی) اوکارینا

ocarina

occas

<hr> معنی : فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب، تصادف، سبب، انگیختن، باعی شدن، سبب شدن <hr> معانی دیگر : اکازیون، یارا، وایست، علت، موجب، دلیل، باعث، رخداد، اتفاق، واقعه، وقت بخصوص، هنگام رویداد، زمان رخداد چیزی، موجب شدن، باعث شدن، (مهجور - جمع) نیازها، الزامات، بایسته ها، ضرورت ها، (قدیمی) کار و بار، کار و زندگی، کاسبی، موقعیت، باعکشدن

معنی : فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب، تصادف، سبب، انگیختن، باعی شدن، سبب شدن معانی دیگر : اکازیون، یارا، وایست، علت، موجب، دلیل، باعث، رخداد، اتفاق، واقعه، وقت بخصوص، هنگام رویداد، زمان رخداد چیزی، موجب شدن، باعث شدن، (مهجور - جمع) نیازها، الزامات، بایسته ها، ضرورت ها، (قدیمی) کار و با

occasion

<hr> معنی : وابسته به فرصت یا موقعیت <hr> معانی دیگر : گهگاه، گاه گدار، نه همیشه، گاه و بی گاه، چند وقت یک بار، گهگاهی، سببی، به ندرت، کم، وابسته به یا در مواقع بخصوص، به مناسبت خاص، خاص، مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه

معنی : وابسته به فرصت یا موقعیت معانی دیگر : گهگاه، گاه گدار، نه همیشه، گاه و بی گاه، چند وقت یک بار، گهگاهی، سببی، به ندرت، کم، وابسته به یا در مواقع بخصوص، به مناسبت خاص، خاص، مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه

واژه های حرف "o" - انگلیسی به انگلیسی