انگلیسی به انگلیسی

<hr> بطور گرد یا کروی، حلقه وار، دایره وار

بطور گرد یا کروی، حلقه وار، دایره وار

orbicularly

<hr> معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن <hr> معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، (کالبدشناسی) حدقه ی چشم، چشمخانه (eye socket هم می گویند)، (جانورشناسی) پوست دور چشم پرنده، فلک

معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، 

orbit

orbit of the eye

<hr> معنی : دوار، مداری <hr> معانی دیگر : مقله ای

معنی : دوار، مداری معانی دیگر : مقله ای

orbital

orbitally

<hr> (کسی یا چیزی که وارد مدار می شود) مدارگرای، پرگاره گرای، پرگارهپیما

(کسی یا چیزی که وارد مدار می شود) مدارگرای، پرگاره گرای، پرگارهپیما

orbiter

<hr> علوم نظامى : در رهگیرى هوایى یعنى در حال چرخش یا دور بزنید و هدف را جستجو کنید

علوم نظامى : در رهگیرى هوایى یعنى در حال چرخش یا دور بزنید و هدف را جستجو کنید

orbiting

<hr> (در کتاب های قدیم) نهنگ آدمخوار، هیولای دریا (sea monster هم می گفتند)

(در کتاب های قدیم) نهنگ آدمخوار، هیولای دریا (sea monster هم می گفتند)

<hr> گاوماهی، جانور بزرگ دریایی

گاوماهی، جانور بزرگ دریایی

orca

<hr> (شیمی) ارسئین (رنگیزه ی سرخ فام و بلورین به فرمول c28h24n2o7)

(شیمی) ارسئین (رنگیزه ی سرخ فام و بلورین به فرمول c28h24n2o7)

orcein

<hr> باغ (میوه)، باغستان، باهمیوه، شکوفه زار

باغ (میوه)، باغستان، باهمیوه، شکوفه زار

orchard

orchard keeper

<hr> معنی : باغدار، میوه کار، متصدی باغ میوه <hr> معانی دیگر : متصدی باغ میوه (orchardman هم می گویند)، orchardman متصدی باه میوه

معنی : باغدار، میوه کار، متصدی باغ میوه معانی دیگر : متصدی باغ میوه (orchardman هم می گویند)، orchardman متصدی باه میوه

orchardist

<hr> معنی : باغدار، متصدی باغ میوه <hr> معانی دیگر : orchardist متصدی باه میوه

معنی : باغدار، متصدی باغ میوه معانی دیگر : orchardist متصدی باه میوه

orchardman

orchectomy

orchestic

<hr> معنی : ارکستر، ارکست، جایگاه ارکست، دسته نوازندگان <hr> معانی دیگر : (تئاترهای یونان باستان) پهنه ای به شکل نیم دایره در جلو صحنه (که محل گروه سرایندگان یا chorus بود)، نیم پرهونه، (در تئاترهای امروزی) جایگاه ارکستر (در جلو و زیر صحنه) (orchestra pit هم می گویند)، (سالن تئاتر) طبقه ی هم کف، صحن اصلی، صندلی های صحن اصلی (به ویژه در چند ردیف جلو)، (موسیقی - دسته ی بزرگ نوازندگان) ارکستر

معنی : ارکستر، ارکست، جایگاه ارکست، دسته نوازندگان معانی دیگر : (تئاترهای یونان باستان) پهنه ای به شکل نیم دایره در جلو صحنه (که محل گروه سرایندگان یا chorus بود)، نیم پرهونه، (در تئاترهای امروزی) جایگاه ارکستر (در جلو و زیر صحنه) (orchestra pit هم می گویند)، (سالن تئاتر) طبقه ی هم کف، صحن اصلی، صند

orchestra

orchestra conductor

orchestra pit

<hr> وابسته به یا توسط یا همانند ارکستر، ارکستری، ارکستروار، وابسته به انجمن نوازندگان، در خور ارکستر

وابسته به یا توسط یا همانند ارکستر، ارکستری، ارکستروار، وابسته به انجمن نوازندگان، در خور ارکستر

orchestral

orchestrally

<hr> معنی : هماهنگ و موزون کردن، ارکست تهیه کردن، بصورت ارکست دراوردن <hr> معانی دیگر : (برای اپرا یا نمایش و غیره) آهنگ ارکستری تهیه کردن، دارای آهنگ ارکستری کردن، سامان دادن، سازماندهی کردن، هماهنگ کردن، (برای ارکستر) موسیقی نوشتن، آهنگ تصنیف یا تنظیم کردن

معنی : هماهنگ و موزون کردن، ارکست تهیه کردن، بصورت ارکست دراوردن معانی دیگر : (برای اپرا یا نمایش و غیره) آهنگ ارکستری تهیه کردن، دارای آهنگ ارکستری کردن، سامان دادن، سازماندهی کردن، هماهنگ کردن، (برای ارکستر) موسیقی نوشتن، آهنگ تصنیف یا تنظیم کردن

orchestrate

<hr> تنظیم انجمن سازی، ترتیب هم آهنگی

تنظیم انجمن سازی، ترتیب هم آهنگی

orchestration

orchestrator

<hr> معنی : رنگ ارغوانی روشن، ثعلب <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ارکیده، ثعلب (تیره ی orchidaceae از راسته ی orchidales - یک لپه ای)، گل این گیاه، (رنگ) سرخ مایل به آبی، سرخ آبی فام

معنی : رنگ ارغوانی روشن، ثعلب معانی دیگر : (گیاه شناسی) ارکیده، ثعلب (تیره ی orchidaceae از راسته ی orchidales - یک لپه ای)، گل این گیاه، (رنگ) سرخ مایل به آبی، سرخ آبی فام

orchid

orchidaceous

orchidectomy

<hr> (جراحی) خاگ برداری، بیضه برداری

(جراحی) خاگ برداری، بیضه برداری

orchiectomy

<hr> (گیاه شناسی) ارکیل (انواع خزه های جنس های roccella و dendrographa و lecanora که از آنها رنگیزه ی قرمز می گیرند)

(گیاه شناسی) ارکیل (انواع خزه های جنس های roccella و dendrographa و lecanora که از آنها رنگیزه ی قرمز می گیرند)

orchil

<hr> (گیاه شناسی) ارکیده، ثعلب (به ویژه انواع ارکیده های جنس orchis که گل های کوچک سفید یا سرخ می دهند)

(گیاه شناسی) ارکیده، ثعلب (به ویژه انواع ارکیده های جنس orchis که گل های کوچک سفید یا سرخ می دهند)

orchis

orchitic

orchitis

<hr> (شیمی) ارسینول (ترکیب بی رنگ و بلورین به فرمول c6h3ch3(oh)2 که در هوا قرمز می شود) (orcin هم می گویند)

(شیمی) ارسینول (ترکیب بی رنگ و بلورین به فرمول c6h3ch3(oh)2 که در هوا قرمز می شود) (orcin هم می گویند)

orcinol

<hr> مخفف:، ترتیب، نظم، (عدد) ترتیبی، مقررات، سنت، قاعده، عادی، مخفف: ترتیب، قاعده مخفف: عادی مخفف: لشگرداری، مهمات

مخفف:، ترتیب، نظم، (عدد) ترتیبی، مقررات، سنت، قاعده، عادی، مخفف: ترتیب، قاعده مخفف: عادی مخفف: لشگرداری، مهمات

<hr> معنی : ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) مرتب کردن، رده بندی کردن، آراستن، منظم کردن، اداره کردن، حکم کردن، مقرر کردن، دستور دادن، نصیب کردن، سرنوشت کردن، (کشیش یا خاخام را) منصوب کردن، گماشتن

معنی : ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن معانی دیگر : (در اصل) مرتب کردن، رده بندی کردن، آراستن، منظم کردن، اداره کردن، حکم کردن، مقرر کردن، دستور دادن، نصیب کردن، سرنوشت کردن، (کشیش یا خاخام را) منصوب کردن، گماشتن

ordain

ordained

ordained rabbi

ordainment

<hr> معنی : امتحان سخت برای اثبات بیگناهای <hr> معانی دیگر : (عهد کهن) آزمون سخت (مثلا رفتن با پای لخت از میان آتش و زغال سوزان) برای اثبات بی گناهی (چون باور داشتند که آدم بی گناه صدمه نخواهد دید)، گناه آزمون، گنه آزمون، هر آزمایش سخت: هفت خوان، کار شاق

معنی : امتحان سخت برای اثبات بیگناهای معانی دیگر : (عهد کهن) آزمون سخت (مثلا رفتن با پای لخت از میان آتش و زغال سوزان) برای اثبات بی گناهی (چون باور داشتند که آدم بی گناه صدمه نخواهد دید)، گناه آزمون، گنه آزمون، هر آزمایش سخت: هفت خوان، کار شاق

ordeal

<hr> معنی : ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، امر، سیاق، دسته، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروهخاصی، دسته اجتماعی، درمان، سامان، ساز، تنظیم کردن، برات دستور دادن، سفارش دادن، مرتب کردن، منظم کردن، فرمان دادن، فرمودن <hr> معانی دیگر : قوام، دهناد، سرواد، طبقه(ی اجتماعی)، ارج، رده، رسته، درجه، سلک، پیروی از قانون، نظم و ترتیب اجتماعی، نظم عمومی، مدال، نشان، دریافت کنندگان نشان، دارندگان مدال، رسته ی دارندگان نشان بخصوص، وضع، حالت، نهشت، بود وارش، حکم، گونه، قسم، جور، سفارش (برای خرید و غیره)، (کالا یا خدمات) سفارش داده شده، سفارشی، سپارش، (رستوران و غیره) خوراک سفارش داده شده، پرس، (دستور زبان) جمله بندی، طرز قرارگیری واژه ها، انسجام، (حقوق) حکم دادگاه، حکم قاضی، رای پارلمان، تصمیم شورا، (ریاضی) رایش، مرتبه، دوره، رایشی، ترتیب اعداد، ردیف نمرات، تعداد ستون ها (یا ردیف ها)، سامان دادن، سر و صورت دادن، حکم کردن، دستور دادن، امر کردن، (کالا یا خدمات و غیره) سفارش دادن، روش، مقیاس، اندازه، میزان، حد، حدودا، طرز قرارگیری و ترتیب چیزها یا رویدادها: سلسله، زنجیره، سازگان، رده بندی، طبقه بندی، زینه گذاری، سازمان، (دادگاه یا نیایش کلیسایی یا گردهمایی) روش معمول، (معماری) هریک از سبک های معماری کلاسیک (یونانی و رومی) که با شناخت شکل ستون و سرستون معین می شود، سبک معماری، نوع ستون (رجوع شود به: doric و ionic و corinthian)، (رده بندی گیاهان و جانوران) راسته (زیر رده و بالای تیره قرار دارد)، (اقتصاد و دارایی) دستور پرداخت (کتبی)، دستور تحویل، دستور استرداد، (الهیات مسیحی) هریک از نه طبقه ی فرشتگان، رتبه ی فرشته، رتبه یا طبقه ی کشیشان، (معمولا جمع) مقام کشیشان، انتصاب رسمی کشیش (holy orders هم می گویند)، (قدیمی) کشیش را رسما منصوب کردن، مرحله

معنی : ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، امر، سیاق، دسته، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروهخاصی، دسته اجتماعی، درمان، سامان، ساز، تنظیم کردن، برات دستور دادن، سفا

order

<hr> (ارتش) فرمان پافنگ، پافنگ

(ارتش) فرمان پافنگ، پافنگ

order arms

order around

<hr> دفترسفارش، دفتری که سوداگران سفارش های مردم رادرآن می انگارنند

دفترسفارش، دفتری که سوداگران سفارش های مردم رادرآن می انگارنند

واژه های حرف "o" - انگلیسی به انگلیسی