انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : کمال پذیر <hr> معانی دیگر : کامل کردنی، کامل شدنی، تکامل پذیر، فربود پذیر

معنی : کمال پذیر معانی دیگر : کامل کردنی، کامل شدنی، تکامل پذیر، فربود پذیر

perfectible

<hr> معنی : کمال <hr> معانی دیگر : فرآراستگی، فرساخت، عالی بودن، تکمیل بودن، خوبی، حدکمال، کمال مطلوب، بی عیبی، بی کاستی، بی نقصی، هامش

معنی : کمال معانی دیگر : فرآراستگی، فرساخت، عالی بودن، تکمیل بودن، خوبی، حدکمال، کمال مطلوب، بی عیبی، بی کاستی، بی نقصی، هامش

perfection

<hr> (فلسفه و اخلاقیات) کمال گرایی، فربود گرایی، وسواس (به ویژه وسواس برای خوب انجام دادن هرکار)، کمال خواهی، عقیده باینکه انسان میتوانددراخلاق یادین داری بحدکمال برسد، مذهب کمالی

(فلسفه و اخلاقیات) کمال گرایی، فربود گرایی، وسواس (به ویژه وسواس برای خوب انجام دادن هرکار)، کمال خواهی، عقیده باینکه انسان میتوانددراخلاق یادین داری بحدکمال برسد، مذهب کمالی

perfectionism

<hr> کسیکه معتقر است که انسان میتوانددر اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد

کسیکه معتقر است که انسان میتوانددر اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد

perfectionist

perfectionistic

<hr> تکمیل کننده، به کمال رساننده، فعل پایاننما

تکمیل کننده، به کمال رساننده، فعل پایاننما

perfective

<hr> به طور کامل، فربودین، کاملا، تماما، عالی، بسیار خوب، فوق العاده، خیلی زیاد، بکلی، بطورکامل یا بی عیب، خوب خوب

به طور کامل، فربودین، کاملا، تماما، عالی، بسیار خوب، فوق العاده، خیلی زیاد، بکلی، بطورکامل یا بی عیب، خوب خوب

perfectly

<hr> کمال، تمامیت، بی عیبی

perfectness

<hr> سیگار برگ (که دو سرش باریک است)

سیگار برگ (که دو سرش باریک است)

perfecto

<hr> معنی : تابان، مشتاق، گرم، حریص، بسیار باحرارت، بسیار غیور <hr> معانی دیگر : بسیار گرم، (خیلی) داغ، سوزان

معنی : تابان، مشتاق، گرم، حریص، بسیار باحرارت، بسیار غیور معانی دیگر : بسیار گرم، (خیلی) داغ، سوزان

perfervid

<hr> معنی : سست پیمان، بدقول <hr> معانی دیگر : خائنانه، نابکارانه، پیمان شکن

معنی : سست پیمان، بدقول معانی دیگر : خائنانه، نابکارانه، پیمان شکن

perfidious

<hr> خائنانه، ازروی پیمان شکنی، ازروی خیانت

خائنانه، ازروی پیمان شکنی، ازروی خیانت

perfidiously

<hr> خیانت کاری، پیمان شکنی

خیانت کاری، پیمان شکنی

perfidiousness

<hr> معنی : نقض عهد، خیانت، غدر، پیمان شکنی، بی دینی <hr> معانی دیگر : نابکاری، نق­ عهد

معنی : نقض عهد، خیانت، غدر، پیمان شکنی، بی دینی معانی دیگر : نابکاری، نق­ عهد

perfidy

perfluorocarbon

<hr> (گیاه شناسی) خلیده برگ، درباب برگی گفته میشود که ساقه اش ظاهراازتوی ان رد میشود

(گیاه شناسی) خلیده برگ، درباب برگی گفته میشود که ساقه اش ظاهراازتوی ان رد میشود

perfoliate

<hr> معنی : سوراخ کردن، سفتن، ایجاد سوراخ کردن، سنبیدن، منگنه کردن، رسوخ کردن <hr> معانی دیگر : سوراخ کردن یا شدن، آژیدن، مضرس کردن یا شدن، پرفراژ کردن، (در امتداد خط راست) سوراخ سوراخ (شده)، پرفراژ (شده)، سوراخ شده، سفته (perforated هم می گویند)، سورا&nbsp; کردن، رسو&nbsp; کردن

معنی : سوراخ کردن، سفتن، ایجاد سوراخ کردن، سنبیدن، منگنه کردن، رسوخ کردن معانی دیگر : سوراخ کردن یا شدن، آژیدن، مضرس کردن یا شدن، پرفراژ کردن، (در امتداد خط راست) سوراخ سوراخ (شده)، پرفراژ (شده)، سوراخ شده، سفته (perforated هم می گویند)، سورا کردن، رسو کردن

perforate

<hr> معنی : سفته، سوراخ سوراخ، سوراخ دار، سوراخ شده <hr> معانی دیگر : سورا&nbsp; دار، سورا&nbsp; شده

معنی : سفته، سوراخ سوراخ، سوراخ دار، سوراخ شده معانی دیگر : سورا دار، سورا شده

perforated

<hr> معنی : سفت، سوراخ، ایجاد سوراخ، لبه کنگرهیی مثل تمبرپست، عمل سوراخ کردن <hr> معانی دیگر : سوراخ شدگی، آژیدگی، سفتگی، پرفراژ، عمل سورا&nbsp; کردن

معنی : سفت، سوراخ، ایجاد سوراخ، لبه کنگرهیی مثل تمبرپست، عمل سوراخ کردن معانی دیگر : سوراخ شدگی، آژیدگی، سفتگی، پرفراژ، عمل سورا کردن

perforation

<hr> معنی : سوراخ کن <hr> معانی دیگر : سورا&nbsp; کن

معنی : سوراخ کن معانی دیگر : سورا کن

perforator

<hr> معنی : نا گزیر، بناچار، بزور، اجبارا <hr> معانی دیگر : الزاما، به ناچار

معنی : نا گزیر، بناچار، بزور، اجبارا معانی دیگر : الزاما، به ناچار

perforce

<hr> معنی : انجام دادن، بازی کردن، نمایش دادن، اجرا کردن، کردن، بجا آوردن، ایفا کردن <hr> معانی دیگر : (نقشی را) بازی کردن، (موسیقی) زدن، نواختن، گزاریدن، تمام کردن، به پایان رساندن، عمل کردن، کارکردن، بر گزار کردن، بجا اوردن

معنی : انجام دادن، بازی کردن، نمایش دادن، اجرا کردن، کردن، بجا آوردن، ایفا کردن معانی دیگر : (نقشی را) بازی کردن، (موسیقی) زدن، نواختن، گزاریدن، تمام کردن، به پایان رساندن، عمل کردن، کارکردن، بر گزار کردن، بجا اوردن

perform

perform a task

perform one's duties

perform one's duty

perform the last offices

perform wonders

<hr> انجام دادنی، قابل اجرا، عملی در اوردنی

انجام دادنی، قابل اجرا، عملی در اوردنی

performable

<hr> معنی : انجام، اجرا، نمایش، ساخت، کارایی، شاهکار، کار برجسته، ایفا <hr> معانی دیگر : کردن، کارنمود، انجامش، (هنرپیشه) بازی، (ماشین) کارایی، عملکرد، نقشگری، نقش انجامی، (نمایش و غیره) سئانس

معنی : انجام، اجرا، نمایش، ساخت، کارایی، شاهکار، کار برجسته، ایفا معانی دیگر : کردن، کارنمود، انجامش، (هنرپیشه) بازی، (ماشین) کارایی، عملکرد، نقشگری، نقش انجامی، (نمایش و غیره) سئانس

performance

performance anxiety

<hr> هنر نمایشی (مانند تئاتر و اپرا)

هنر نمایشی (مانند تئاتر و اپرا)

performance art

performance comparison

performance curve

performance of contract

performance report

<hr> (زبان شناسی) زبانی - کرداری (در مورد افعال - مثل: promise و congratulate به معنی قول دادن و تبریک گفتن)، کنشی

(زبان شناسی) زبانی - کرداری (در مورد افعال - مثل: promise و congratulate به معنی قول دادن و تبریک گفتن)، کنشی

performative

performed his duty

<hr> معنی : بازیگر، سازنده، ساز زن، ایفا کننده <hr> معانی دیگر : ایفا کننده

معنی : بازیگر، سازنده، ساز زن، ایفا کننده معانی دیگر : ایفا کننده

performer

<hr> هنرهای نمایشی (هنرهایی که در مقابل عده ای به اجرا در می آید - مثل رقص، تئاتر، موسیقی و غیره)

هنرهای نمایشی (هنرهایی که در مقابل عده ای به اجرا در می آید - مثل رقص، تئاتر، موسیقی و غیره)

performing arts

performing arts house

<hr> معنی : عطر، بوی خوش، غالیه، عطر زدن، معطر کردن <hr> معانی دیگر : عطر زدن، معطر کردن، بوی خوش

معنی : عطر، بوی خوش، غالیه، عطر زدن، معطر کردن معانی دیگر : عطر زدن، معطر کردن، بوی خوش

perfume

perfumed

<hr> معنی : عطار، عطر فروش <hr> معانی دیگر : عطر ساز

معنی : عطار، عطر فروش معانی دیگر : عطر ساز

perfumer

<hr> معنی : عطر سازی، عطاری، عطریات، عطر فروشی <hr> معانی دیگر : چیزهای خوشبو

معنی : عطر سازی، عطاری، عطریات، عطر فروشی معانی دیگر : چیزهای خوشبو

perfumery

<hr> معنی : سرسری <hr> معانی دیگر : بطور سرسری، بطور از سر خود واکنی

معنی : سرسری معانی دیگر : بطور سرسری، بطور از سر خود واکنی

perfunctorily

<hr> چگونگى کارى که سرسرى انجام داده باشند، بى مبالاتى

چگونگى کارى که سرسرى انجام داده باشند، بى مبالاتى

perfunctoriness

<hr> معنی : سرسری، بی مبالات، باری بهر جهت <hr> معانی دیگر : (انجام شده با بی توجهی و برای انجام وظیفه) سرسری، باری به هر جهت، با بی میلی، بی علاقه، اهل سمبل کردن

معنی : سرسری، بی مبالات، باری بهر جهت معانی دیگر : (انجام شده با بی توجهی و برای انجام وظیفه) سرسری، باری به هر جهت، با بی میلی، بی علاقه، اهل سمبل کردن

perfunctory

<hr> معنی : پاشیدن، تزریق کردن، جاری ساختن <hr> معانی دیگر : آب افشاندن (به چیزی)، آب زدن، آب ریختن به، طب تزریق کردن

معنی : پاشیدن، تزریق کردن، جاری ساختن معانی دیگر : آب افشاندن (به چیزی)، آب زدن، آب ریختن به، طب تزریق کردن

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی