انگلیسی به انگلیسی

<hr> (رنگ) آبی روشن، آبی مات، نیل رخت شویی، گرد لاجوردفرنگی

(رنگ) آبی روشن، آبی مات، نیل رخت شویی، گرد لاجوردفرنگی

powder blue

powder box

<hr> سوختگی پوست بدن (در اثر انفجار باروت مثلا هنگام تیراندازی)

سوختگی پوست بدن (در اثر انفجار باروت مثلا هنگام تیراندازی)

powder burn

<hr> (ظرف شاخ مانند که در آن باروت می ریزند) باروت دان، دبه ی باروت، دبه باروت

(ظرف شاخ مانند که در آن باروت می ریزند) باروت دان، دبه ی باروت، دبه باروت

powder horn

<hr> بشکه ی باروت، چلیک یابشکه باروت، چیز قابل انفجار

بشکه ی باروت، چلیک یابشکه باروت، چیز قابل انفجار

powder keg

<hr> انبار باروت، مخزن باروت

انبار باروت، مخزن باروت

powder magazine

powder mill

<hr> (سابقا در کشتی های جنگی - پسر بچه ای که باروت را از انبار به توپ ها حمل می کرد) باروت رسان

(سابقا در کشتی های جنگی - پسر بچه ای که باروت را از انبار به توپ ها حمل می کرد) باروت رسان

powder monkey

<hr> معنی : اسباب پودر زنی <hr> معانی دیگر : (بالشتک اسفنج مانندی که با آن پودر به صورت می مالند) پودر مال، ابر پودر

معنی : اسباب پودر زنی معانی دیگر : (بالشتک اسفنج مانندی که با آن پودر به صورت می مالند) پودر مال، ابر پودر

powder puff

<hr> مستراح زنانه، توالت بانوان، مستراح یا توالت زنانه

مستراح زنانه، توالت بانوان، مستراح یا توالت زنانه

powder room

powdered

powdered egg

powdered milk

<hr> شکر گچی، شکر شیرینی پزی

شکر گچی، شکر شیرینی پزی

powdered sugar

powderer

<hr> معنی : پودری، پودر مانند، گرد مانند <hr> معانی دیگر : گردسان

معنی : پودری، پودر مانند، گرد مانند معانی دیگر : گردسان

powdery

<hr> معنی : پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، تهمتن، نیرو بخشیدن به، زور بکار بردن، نیرومند کردن <hr> معانی دیگر : قوت، توانمندی، یارا، چمک، توانایی، قدرت یا توانایی بدنی، اختیار، آدم مقتدر، کشور نیرومند، (محلی) بسیار، خیلی، (ریاضی) توان، قوه، نمایا، برقی، موتوری، نیرو دادن، دارای نیروی محرکه کردن، هیدرولیکی، تواندار، قدرت الهی، خدا (خدایان)، (تلسکوپ و میکروسکوپ و غیره) بزرگنمایی

معنی : پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، تهمتن، نیرو بخشیدن به، زور بکار بردن، نیرومند کردن معانی دیگر : قوت، توانمندی، یارا، چمک، توانایی، قدرت یا توانایی بدنی، اختیار، آدم مقتدر، کشور نیروم

power

power cut

<hr> (به ویژه هواپیمای جنگی) شیرجه همراه با گاز دادن به موتور (به منظور افزودن بر سرعت)، شیرجه رفتن هواپیما، شیرجه رفتن با استفاده ازنیروی موتور طیاره

(به ویژه هواپیمای جنگی) شیرجه همراه با گاز دادن به موتور (به منظور افزودن بر سرعت)، شیرجه رفتن هواپیما، شیرجه رفتن با استفاده ازنیروی موتور طیاره

power dive

power down

power drill

power factor

<hr> معنی : قطع قدرت، خرابی برق <hr> معانی دیگر : قطع قدرت، خرابی برق

معنی : قطع قدرت، خرابی برق معانی دیگر : قطع قدرت، خرابی برق

power failure

power game

power games

power generation

power line

power model

<hr> (حقوق) اجازه ی سرپرستی و فروش اموال (که از سوی یک نفر به نفر دیگر داده می شود)، وکالت ملکی

(حقوق) اجازه ی سرپرستی و فروش اموال (که از سوی یک نفر به نفر دیگر داده می شود)، وکالت ملکی

power of appointment

<hr> معنی : وکالتنامه <hr> معانی دیگر : (حقوق) وکالت نامه

معنی : وکالتنامه معانی دیگر : (حقوق) وکالت نامه

power of attorney

power oriented policy

<hr> معنی : قطع برق، قطع قدرت

معنی : قطع برق، قطع قدرت

power outage

<hr> دستگاه تنظیم برق (در رادیو و تلویزیون)

دستگاه تنظیم برق (در رادیو و تلویزیون)

power pack

power pc

power pc microcomputer

<hr> معنی : نیروگاه برق، کارخانه برق، نیروی محرکه هواپیما و اتومبیل، دستگاه تولید نیروی، محرکه وسیله نقلیه <hr> معانی دیگر : موتور، نیروزا، کارخانه ی برق، نیروگاه

معنی : نیروگاه برق، کارخانه برق، نیروی محرکه هواپیما و اتومبیل، دستگاه تولید نیروی، محرکه وسیله نقلیه معانی دیگر : موتور، نیروزا، کارخانه ی برق، نیروگاه

power plant

<hr> (فوتبال وهاکی و غیره) تمرکز حمله دریک نقطه، در بازی فوتبال و هاکی نقشه تهاجمی، حمله دسته جمعی

(فوتبال وهاکی و غیره) تمرکز حمله دریک نقطه، در بازی فوتبال و هاکی نقشه تهاجمی، حمله دسته جمعی

power play

power ploys

<hr> سیاست زور، اعمال زور، فشار نظامی یا اقتصادی، سیاست جبر، زور طلبی

سیاست زور، اعمال زور، فشار نظامی یا اقتصادی، سیاست جبر، زور طلبی

power politics

power pump

power saving

power saw

power sharing

power shovel

power station

<hr> در وسیله نقلیه فرمان خودکار

در وسیله نقلیه فرمان خودکار

power steering

<hr> مبارزه برسر قدرت، پیکار جاه و مقام، تنازع قدرت

مبارزه برسر قدرت، پیکار جاه و مقام، تنازع قدرت

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی