انگلیسی به انگلیسی

quick as a beetle

quick as a flash

<hr> (اقتصاد) دارایی های کوتاه مدت، (نقدینه ها و طلب ها و دارایی های زود نقد شو به جز کالاهای انبار و فروشگاه) دارایی های زود نقد، موجودی نقدشو

(اقتصاد) دارایی های کوتاه مدت، (نقدینه ها و طلب ها و دارایی های زود نقد شو به جز کالاهای انبار و فروشگاه) دارایی های زود نقد، موجودی نقدشو

quick assets

quick at hearing

<hr> رجوع شود به: quick-firing) rapid-fire هم می گویند)

رجوع شود به: quick-firing) rapid-fire هم می گویند)

quick fire

quick firing

quick fix

quick format

<hr> (مواد خوراکی را برای حفظ طعم و غیره) به سرعت منجمد کردن، تند سجیدن، تند یخاندن، به سرعت فریز کردن، غذارا بسرعت سرد کردن برای حفظ مواد غذایی ازفساد

(مواد خوراکی را برای حفظ طعم و غیره) به سرعت منجمد کردن، تند سجیدن، تند یخاندن، به سرعت فریز کردن، غذارا بسرعت سرد کردن برای حفظ مواد غذایی ازفساد

quick freeze

quick look

quick march

quick moving line

quick moving queue

quick of understanding

quick on pins

<hr> (عامیانه) 1- تند دست در تیر اندازی 2- هشیار، فرز، تند کار، زرنگ، زبل

(عامیانه) 1- تند دست در تیر اندازی 2- هشیار، فرز، تند کار، زرنگ، زبل

quick on the trigger

<hr> (امریکا - عامیانه) دارای فهم سریع (یا آهسته)، تند (یا کند) ذهن

(امریکا - عامیانه) دارای فهم سریع (یا آهسته)، تند (یا کند) ذهن

quick on the uptake

quick operation

quick profit

quick ratio

quick recovery

<hr> تندی، تندخویی، تیزمزاجی

تندی، تندخویی، تیزمزاجی

quick temper

<hr> زود خشم، آتشی مزاج، جوشی، تند مزاج

زود خشم، آتشی مزاج، جوشی، تند مزاج

quick tempered

<hr> (مشق و رژه ی سربازان) قدم تند، سر قدم بلند، مارش تند (120 گام در دقیقه)

(مشق و رژه ی سربازان) قدم تند، سر قدم بلند، مارش تند (120 گام در دقیقه)

quick time

quick to anger

<hr> تیزهوش، سریع الانتقال، زود فهم، زیرک، حاضر جواب، تیز هوش تیزهوش، بافراست

تیزهوش، سریع الانتقال، زود فهم، زیرک، حاضر جواب، تیز هوش تیزهوش، بافراست

quick witted

<hr> معنی : جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن <hr> معانی دیگر : زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن، به هیجان آوردن، شتاباندن، تند کردن، سرعت دادن، تسریع کردن، (مثلا جنین) نشانه ی زندگی از خود بروز دادن، (از درون رحم) لگد زدن، تکان خوردن، جان گرفتن، تند شدن، شتابیدن، سرعت گرفتن، تندکردن، جان دادن، روح بخشیدن، زنده کردن، نیروبخشیدن به، تندشدن

معنی : جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن معانی دیگر : زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن، به هیجان آوردن، شتاباندن، تند کردن، سرعت دادن، تسریع کردن، (مثلا جنین) نشانه ی زندگی از خود بروز داد

quicken

quicken the pace

<hr> نیروبخش، مهیج، زنده کننده، احیاکننده

نیروبخش، مهیج، زنده کننده، احیاکننده

quickening

<hr> هر چیزی که به تندی انجام شود: تند، عجولانه، باشتاب، فوری، بی معطلی، (عامیانه)، فیلم سینمایی که ارزان و باشتاب تهیه شده، quicky چیزیکه بسرعت انجام شود

هر چیزی که به تندی انجام شود: تند، عجولانه، باشتاب، فوری، بی معطلی، (عامیانه)، فیلم سینمایی که ارزان و باشتاب تهیه شده، quicky چیزیکه بسرعت انجام شود

quickie

<hr> معنی : اهک زنده، اهک خام <hr> معانی دیگر : آهک زنده، اهک اب ندیده، اهک زنده، اهک خام

معنی : اهک زنده، اهک خام معانی دیگر : آهک زنده، اهک اب ندیده، اهک زنده، اهک خام

quicklime

<hr> معنی : بزودی، سبک، بسرعت، سریعا <hr> معانی دیگر : تند

معنی : بزودی، سبک، بسرعت، سریعا معانی دیگر : تند

quickly

<hr> معنی : سرعت، فرزی <hr> معانی دیگر : تندی، زودی، جلدی، فوریت، زودفهمی، سرعت انتقال، زودیابی

معنی : سرعت، فرزی معانی دیگر : تندی، زودی، جلدی، فوریت، زودفهمی، سرعت انتقال، زودیابی

quickness

<hr> معنی : دام، تله، ریگ روان، ماسه متحرک <hr> معانی دیگر : شن لغزنده، باتلاق شنی (که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد)، شن فروکش، ریگ روان، دزدریگ

معنی : دام، تله، ریگ روان، ماسه متحرک معانی دیگر : شن لغزنده، باتلاق شنی (که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد)، شن فروکش، ریگ روان، دزدریگ

quicksand

<hr> معنی : جیوه، سیماب <hr> معانی دیگر : سیماب (بیشتر می گویند: mercury)، با جیوه پوشاندن، سیماب پوش کردن، سیماب، جیوه، طبع سیمابی، جیوه زدن به

معنی : جیوه، سیماب معانی دیگر : سیماب (بیشتر می گویند: mercury)، با جیوه پوشاندن، سیماب پوش کردن، سیماب، جیوه، طبع سیمابی، جیوه زدن به

quicksilver

<hr> معنی : رقص تند، گام سریع <hr> معانی دیگر : (مشق سربازان و غیره) گام تند (برای قدم تند رفتن)، تند گام، (موسیقی) مارش تند گام، مارش قدم تند، گام تند، قدم تند

معنی : رقص تند، گام سریع معانی دیگر : (مشق سربازان و غیره) گام تند (برای قدم تند رفتن)، تند گام، (موسیقی) مارش تند گام، مارش قدم تند، گام تند، قدم تند

quickstep

quickwittedness

<hr> معنی : نشخوار، نشخوار کردن <hr> معانی دیگر : تکه (به ویژه تکه ی تنباکوی به هم فشرده که در دهان می جوند)، (انگلیس - عامیانه) یک پوند، یک لیره

معنی : نشخوار، نشخوار کردن معانی دیگر : تکه (به ویژه تکه ی تنباکوی به هم فشرده که در دهان می جوند)، (انگلیس - عامیانه) یک پوند، یک لیره

quid

<hr> معنی : تعویض، جبران، عوض، در عوض، بجای <hr> معانی دیگر : (لاتین)، تلافی، عمل متقابل، عمل به مثل، لاتین درعو­، عو­، تعوی­

معنی : تعویض، جبران، عوض، در عوض، بجای معانی دیگر : (لاتین)، تلافی، عمل متقابل، عمل به مثل، لاتین درعو­، عو­، تعوی­

quid pro quo

<hr> معنی : جوهر، ذات، ماهیت، چیستی <hr> معانی دیگر : ناچیز

معنی : جوهر، ذات، ماهیت، چیستی معانی دیگر : ناچیز

quiddity

quidi vidi

<hr> معنی : ادم فضول، خبر کش <hr> معانی دیگر : فضول، شایعه پراکن

معنی : ادم فضول، خبر کش معانی دیگر : فضول، شایعه پراکن

quidnunc

<hr> معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم <hr> معانی دیگر : خموشی، سکون، بی حرکتی، خاموشی، جزم

معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم معانی دیگر : خموشی، سکون، بی حرکتی، خاموشی، جزم

quiescence

<hr> معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

quiescency

<hr> معنی : ساکن، خاموش <hr> معانی دیگر : آرام، غیر فعال، ناکنشور

معنی : ساکن، خاموش معانی دیگر : آرام، غیر فعال، ناکنشور

quiescent

<hr> بطورساکن، بدون جنبش

quiescently

<hr> معنی : ارامش، سکون، رفاه، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش، ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، ساکت کردن، تسکین دادن، ارام کردن <hr> معانی دیگر : آرام، بی موج، خونسرد، بی سر و صدا، خلوت، دور افتاده، (بازرگانی) کساد، کم فعالیت، کم معامله، سکوت، بی صدایی، آرامش، ناجنبایی، آرامی، صفا، خونسردی، ملایمت، آرام کردن، آراماندن، آسودن، فرو نشاندن، (با: down) فرو نشستن، بی حرکت، بی تکان، آسوده، (حقوق) قباله را معتبر کردن

معنی : ارامش، سکون، رفاه، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش، ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، ساکت کردن، تسکین دادن، ارام کردن معانی دیگر : آرام، بی موج، خونسرد، بی سر و صدا، خلوت، دور افتاده، (بازرگانی) کساد، کم فعالیت، کم معامله، سکوت، بی صدایی، آرامش، ناجنبایی، آرامی، صفا، خونسردی، ملایمت، آرام ک

واژه های حرف "q" - انگلیسی به انگلیسی