انگلیسی به انگلیسی

ungenteel

ungentle

ungentlemanly

ungently

ungetatable

unglamorous

unglazed

ungloved

<hr> چسب چیزی را باز کردن (یا در آب حل کردن)، (خودمانی) ناراحت کردن، پریشان کردن، آشفتن، خونسردی خود را از دست دادن، بر آشفتن

چسب چیزی را باز کردن (یا در آب حل کردن)، (خودمانی) ناراحت کردن، پریشان کردن، آشفتن، خونسردی خود را از دست دادن، بر آشفتن

unglue

unglued

ungodliness

<hr> معنی : سنگ دل، لامذهب، بی دین، خدا نشناس <hr> معانی دیگر : بی ایمان، ناپارسا، گنهکار، خبیث، بد جنس، (قدیمی) خبیثانه، بدجنسانه، گناهکارانه

معنی : سنگ دل، لامذهب، بی دین، خدا نشناس معانی دیگر : بی ایمان، ناپارسا، گنهکار، خبیث، بد جنس، (قدیمی) خبیثانه، بدجنسانه، گناهکارانه

ungodly

ungovernability

<hr> معنی : وحشی، غیر قابل کنترل، لجام گسیخته، غیر قابل اداره <hr> معانی دیگر : لگام ناپذیر، غیر قابل حکومت، سرکش، چموش، مهار نکردنی، عنان گسیخته

معنی : وحشی، غیر قابل کنترل، لجام گسیخته، غیر قابل اداره معانی دیگر : لگام ناپذیر، غیر قابل حکومت، سرکش، چموش، مهار نکردنی، عنان گسیخته

ungovernable

ungovernably

ungoverned

<hr> معنی : زشت، نامطبوع، نا زیبا، خالی از لطف <hr> معانی دیگر : عاری از متانت

معنی : زشت، نامطبوع، نا زیبا، خالی از لطف معانی دیگر : عاری از متانت

ungraceful

ungracefully

<hr> معنی : منفور، خشن، خارج از نزاکت، ناصواب <hr> معانی دیگر : ناخوشایند، عاری از لطف و گیرایی، زننده، نامطبوع

معنی : منفور، خشن، خارج از نزاکت، ناصواب معانی دیگر : ناخوشایند، عاری از لطف و گیرایی، زننده، نامطبوع

ungracious

ungraciously

ungraciousness

ungraded

<hr> برخلاف قواعد دستور زبان، غیر گرامری، غیردستوری، غلط

برخلاف قواعد دستور زبان، غیر گرامری، غیردستوری، غلط

ungrammatical

ungrammatically

ungranted

ungraspable

<hr> معنی : ناسپاس، ناخوش آیند، حق ناشناس، نمک بحرام <hr> معانی دیگر : ناخوش ایند

معنی : ناسپاس، ناخوش آیند، حق ناشناس، نمک بحرام معانی دیگر : ناخوش ایند

ungrateful

ungratefully

ungratefulness

ungratifying

ungreen

ungrounded

ungrudging

ungrudgingly

<hr> (وابسته به یا همانند ناخن یا سم یا چنگال) سمی، ناخنی، ناخن دار، سم دار، شبیه سم

(وابسته به یا همانند ناخن یا سم یا چنگال) سمی، ناخنی، ناخن دار، سم دار، شبیه سم

ungual

unguaranteed

<hr> نسنجیده، با بی دقتی، حساب نشده، بی نگهبان، حراست نشده، بی محافظ، بی حیله، بی فریب، بی دقت، بی توجه، بی احتیاط، حساب نشده in an unguarded moment he revealed his secrets در یک لحظه بیاحتیاطی اسرار خود را فاش کرد

نسنجیده، با بی دقتی، حساب نشده، بی نگهبان، حراست نشده، بی محافظ، بی حیله، بی فریب، بی دقت، بی توجه، بی احتیاط، حساب نشده in an unguarded moment he revealed his secrets در یک لحظه بیاحتیاطی اسرار خود را فاش کرد

unguarded

unguarded moment

<hr> معنی : مرهم، خمیر، روغن <hr> معانی دیگر : پماد، روغن مالیدنی

معنی : مرهم، خمیر، روغن معانی دیگر : پماد، روغن مالیدنی

unguent

unguentary

<hr> (جانورشناسی) دارای چنگال یا ناخن به جای سم، چنگال دار، ناخن دار

(جانورشناسی) دارای چنگال یا ناخن به جای سم، چنگال دار، ناخن دار

unguiculate

unguiculated

unguided

unguiltily

unguilty

<hr> معنی : ناخن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) سم، چنگال، پنجه، ناخنک، ناخن پریان، می&nbsp; یا ناخن

معنی : ناخن معانی دیگر : (جانورشناسی) سم، چنگال، پنجه، ناخنک، ناخن پریان، می یا ناخن

unguis

<hr> (جانور شناس) سم، ناخن، چنگال، پنجه

(جانور شناس) سم، ناخن، چنگال، پنجه

ungula

<hr> معنی : سم دار، جانور سم دار، بشکل ناخن، بشکل سم <hr> معانی دیگر : سم مانند، سمی، سم شکل

معنی : سم دار، جانور سم دار، بشکل ناخن، بشکل سم معانی دیگر : سم مانند، سمی، سم شکل

واژه های حرف "u" - انگلیسی به انگلیسی