انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : سخنوری کردن، تبدیل بنظم کردن، بنظم در اوردن، شعر ساختن <hr> معانی دیگر : شعر سرودن، نظم نوشتن

معنی : سخنوری کردن، تبدیل بنظم کردن، بنظم در اوردن، شعر ساختن معانی دیگر : شعر سرودن، نظم نوشتن

versify

<hr> معنی : تفسیر، متن، نسخه، ترجمه، شرح ویژه <hr> معانی دیگر : برگردان، ترگمان، ویرایش، ویراست، روایت، برداشت، تعبیر، قول، اقتباس، نمونه، نوع، گونه، صورت

معنی : تفسیر، متن، نسخه، ترجمه، شرح ویژه معانی دیگر : برگردان، ترگمان، ویرایش، ویراست، روایت، برداشت، تعبیر، قول، اقتباس، نمونه، نوع، گونه، صورت

version

version update

versional

<hr> (کتاب) صفحه ی دست چپ، صفحه دست چپ، پشت سکه

(کتاب) صفحه ی دست چپ، صفحه دست چپ، پشت سکه

verso

<hr> (روسیه - سابقا - معیار سنجش مسافت برابر با 1/067 کیلومتر) ورست

(روسیه - سابقا - معیار سنجش مسافت برابر با 1/067 کیلومتر) ورست

verst

<hr> معنی : در برابر، در مقابل، برضد <hr> معانی دیگر : در مقایسه با

معنی : در برابر، در مقابل، برضد معانی دیگر : در مقایسه با

versus

<hr> معنی : سبزه، رستنی، گیاه سبز در جنگل <hr> معانی دیگر : (انگلیس - قدیمی)، پوشش جنگلی، سبزی و خرمی جنگل، حق بریدن درختان جنگلی، مخفف: vertical

معنی : سبزه، رستنی، گیاه سبز در جنگل معانی دیگر : (انگلیس - قدیمی)، پوشش جنگلی، سبزی و خرمی جنگل، حق بریدن درختان جنگلی، مخفف: vertical

vert

<hr> معنی : فقره، ستون فقرات، مهره، بندها، استوی، استخوانهای مهره <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره، مازه، کزوغ، vertebrate استوی

معنی : فقره، ستون فقرات، مهره، بندها، استوی، استخوانهای مهره معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره، مازه، کزوغ، vertebrate استوی

vertebra

<hr> معنی : بندها، استوی، استخوانهای مهره <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره ای، فقراتی، مهره دار، vertebrate استوی، فقره

معنی : بندها، استوی، استخوانهای مهره معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره ای، فقراتی، مهره دار، vertebrate استوی، فقره

vertebral

<hr> معنی : ستون فقرات، تیره پشت، ستون مهره <hr> معانی دیگر : تش

معنی : ستون فقرات، تیره پشت، ستون مهره معانی دیگر : تش

vertebral column

vertebrally

<hr> مهره داران، حیوانات ذوفقار

مهره داران، حیوانات ذوفقار

vertebrata

<hr> معنی : بندها، استوی <hr> معانی دیگر : دارای ستون مهره، دارای ستون فقرات، وابسته به مهره داران، vertebra استوی، مهره، فقره، استخوانهای مهره

معنی : بندها، استوی معانی دیگر : دارای ستون مهره، دارای ستون فقرات، وابسته به مهره داران، vertebra استوی، مهره، فقره، استخوانهای مهره

vertebrate

vertebrated

<hr> معنی : سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمتالراس <hr> معانی دیگر : (بخشی از خورشید و ماه که از افق ظاهر می شود - بخش فرازین سر یا جمجمه یا تپه و غیره) تارک، فرازگاه، فرازبخش، بالا، چکاد

معنی : سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمتالراس معانی دیگر : (بخشی از خورشید و ماه که از افق ظاهر می شود - بخش فرازین سر یا جمجمه یا تپه و غیره) تارک، فرازگاه، فرازبخش، بالا، چکاد

vertex

<hr> معنی : عمودی، واقع در نوک، شاقولی، تارکی <hr> معانی دیگر : قائم، هج، هجین، هچ، خط عمود، خط هچ، (سر انسان و جانور) تارک، راس، نوک، (زیست شناسی) در جهت محور یا ستون مهره ها، از درازا

معنی : عمودی، واقع در نوک، شاقولی، تارکی معانی دیگر : قائم، هج، هجین، هچ، خط عمود، خط هچ، (سر انسان و جانور) تارک، راس، نوک، (زیست شناسی) در جهت محور یا ستون مهره ها، از درازا

vertical

<hr> گوشه های روبروی تارک، زوایای مقابل به راس

گوشه های روبروی تارک، زوایای مقابل به راس

vertical angles

<hr> (نجوم) دایره ی قائم، هچ پرگیر، دائره سمت

(نجوم) دایره ی قائم، هچ پرگیر، دائره سمت

vertical circle

vertical equity

vertical frequency

vertical integration

<hr> معنی : عمود، خط عمودی

vertical line

vertical merger

vertical motion

vertical section

vertical speed indicator

vertical stabilizer

vertical step

<hr> معنی : حالت عمودی، راستی، قائمی، عمودیت <hr> معانی دیگر : عمودیت، راستی، قائمی، حالت عمودی

معنی : حالت عمودی، راستی، قائمی، عمودیت معانی دیگر : عمودیت، راستی، قائمی، حالت عمودی

verticality

vertically

vertically challenged

vertically opposite angles

verticalness

<hr> (گیاه شناسی) فراهمه (whorl هم می گویند)، حلقه، پیچ

(گیاه شناسی) فراهمه (whorl هم می گویند)، حلقه، پیچ

verticil

<hr> معنی : پیچیده، چتری، حلقه شده <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) فراهمه دار، فراهمه آذین (verticillated هم می گویند)

معنی : پیچیده، چتری، حلقه شده معانی دیگر : (گیاه شناسی) فراهمه دار، فراهمه آذین (verticillated هم می گویند)

verticillate

<hr> معنی : دورانی، دچار سرگیجه، سرگیجهای، دوران کننده <hr> معانی دیگر : وابسته به سرگیجه، چرخان، در حال دوران یا چرخش، چرخشی، در چرخش، گیج کننده، سرگیجه آور

معنی : دورانی، دچار سرگیجه، سرگیجهای، دوران کننده معانی دیگر : وابسته به سرگیجه، چرخان، در حال دوران یا چرخش، چرخشی، در چرخش، گیج کننده، سرگیجه آور

vertiginous

vertiginously

<hr> معنی : دوران، سرگیجه، دوار سر، چرخش بدور <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرگیجه، سرچرخی، سرگشت

معنی : دوران، سرگیجه، دوار سر، چرخش بدور معانی دیگر : (پزشکی) سرگیجه، سرچرخی، سرگشت

vertigo

<hr> معنی : ذوق، عشق و هنر، اثرهنری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: virtu، virtu ذوق، فضیلت

معنی : ذوق، عشق و هنر، اثرهنری معانی دیگر : رجوع شود به: virtu، virtu ذوق، فضیلت

vertu

<hr> معنی : گل شاه پسند، گل ماهور <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل شاه پسند (به ویژه شاه پسند اروپایی: verbena officinalis و گونه های شاه پسند امریکایی)

معنی : گل شاه پسند، گل ماهور معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل شاه پسند (به ویژه شاه پسند اروپایی: verbena officinalis و گونه های شاه پسند امریکایی)

vervain

<hr> معنی : زنده دلی، استعداد، حرارت، سبک روحی، ذوق <hr> معانی دیگر : شور، شور و شعف، چستی، اشتیاق، شوق، نیازش، پویایی

معنی : زنده دلی، استعداد، حرارت، سبک روحی، ذوق معانی دیگر : شور، شور و شعف، چستی، اشتیاق، شوق، نیازش، پویایی

verve

<hr> معنی : واقعی، حتمی، همان، چندان، زیاد، بسی، خیلی، بسیار <hr> معانی دیگر : کاملا، درست، عینا، درست همان، عینا همان، خود، (برای تاکید یا تشدید به کار می رود) هم، حتی، صرف، حتی ... هم، - ترین، فراوان، فعلی، خودان

معنی : واقعی، حتمی، همان، چندان، زیاد، بسی، خیلی، بسیار معانی دیگر : کاملا، درست، عینا، درست همان، عینا همان، خود، (برای تاکید یا تشدید به کار می رود) هم، حتی، صرف، حتی ... هم، - ترین، فراوان، فعلی، خودان

واژه های حرف "v" - انگلیسی به انگلیسی