جملات نمونه

wipe off

<hr> معنی : محو کردن، زدودن <hr> معانی دیگر : 1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن، 3- (شدیدا) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن، (خودمانی) شکست، ناکامی، سقوط، فروافتادن

معنی : محو کردن، زدودن معانی دیگر : 1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن، 3- (شدیدا) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن، (خودمانی) شکست، ناکامی، سقوط، فروافتادن

wipe out

<hr> معنی : پاک کردن <hr> معانی دیگر : خشکانیدن

معنی : پاک کردن معانی دیگر : خشکانیدن

wipe up

wiped

wiped out

<hr> معنی : پاک کن، برف پاک کن، جاروب کن <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) پاک کن (مثلا برای پاک کردن تخته سیاه)، حوله، کهنه، (اتومبیل) برف پاک کن، (ماشین بافندگی) بادامک، (پاک کردن شیشه ی پنجره و غیره) شیشه پاک کن

معنی : پاک کن، برف پاک کن، جاروب کن معانی دیگر : (شخص یا اسباب) پاک کن (مثلا برای پاک کردن تخته سیاه)، حوله، کهنه، (اتومبیل) برف پاک کن، (ماشین بافندگی) بادامک، (پاک کردن شیشه ی پنجره و غیره) شیشه پاک کن

wiper

wiping

<hr> معنی : سیم، سیم تلگراف، تلگراف، مفتول، مفتول کردن، مخابره کردن، سیم کشی کردن <hr> معانی دیگر : سیمی، ساخته شده از سیم، سیم خاردار، نرده ی سیمی، تلگرام، تلگرافی، به سیم مجهز کردن، (با سیم) بستن، متصل کردن، محکم کردن، تلگراف زدن(یا فرستادن)، تور سیمی، (مسابقه ی اسبدوانی) سیم پایان مسابقه، (قدیمی) با سیم به دام انداختن

معنی : سیم، سیم تلگراف، تلگراف، مفتول، مفتول کردن، مخابره کردن، سیم کشی کردن معانی دیگر : سیمی، ساخته شده از سیم، سیم خاردار، نرده ی سیمی، تلگرام، تلگرافی، به سیم مجهز کردن، (با سیم) بستن، متصل کردن، محکم کردن، تلگراف زدن(یا فرستادن)، تور سیمی، (مسابقه ی اسبدوانی) سیم پایان مسابقه، (قدیمی) با سیم به

wire

<hr> تور سیمی بسیار نازک، تور ظریف سیم مانند

تور سیمی بسیار نازک، تور ظریف سیم مانند

wire gauze

<hr> تور سیمی، بافت توری سیمی

تور سیمی، بافت توری سیمی

wire netting

<hr> معنی : طناب سیمی <hr> معانی دیگر : طناب ساخته شده از سیم های به هم تابیده

معنی : طناب سیمی معانی دیگر : طناب ساخته شده از سیم های به هم تابیده

wire rope

<hr> سازمان خبرگزاری، خبر گزاری

سازمان خبرگزاری، خبر گزاری

wire service

wire transfer

<hr> (امریکا - خودمانی - به ویژه ساختمان) سیم کشی شده به منظور استراق سمع، سیم دار، سیم کشی شده، سیم کشیده، مفتول دار، پیم پیچ شده

(امریکا - خودمانی - به ویژه ساختمان) سیم کشی شده به منظور استراق سمع، سیم دار، سیم کشی شده، سیم کشیده، مفتول دار، پیم پیچ شده

wired

<hr> معنی : رادیو، تلگراف بی سیم، بی سیم، با بی سیم تلگراف مخابره کردن <hr> معانی دیگر : بدون سیم، رجوع شود به: wireless telegraphy، (انگلیس) رادیو، پیام (فرستاده شده توسط بی سیم)

معنی : رادیو، تلگراف بی سیم، بی سیم، با بی سیم تلگراف مخابره کردن معانی دیگر : بدون سیم، رجوع شود به: wireless telegraphy، (انگلیس) رادیو، پیام (فرستاده شده توسط بی سیم)

wireless

wireless communication

wireless set

wireman

wires

<hr> استراق سمع تلفنی (با وصل کردن سیم مخفی)، گوشیازی تلفنی، نهان گوشی تلفنی، نیوشه، استراق سمع تلفنی کردن، گوشیازی تلفنی کردن، نیوشه کردن، ضبط و کنترل سری مکالمات، با دستگاه ضبط صوت استراق سمع کردن

استراق سمع تلفنی (با وصل کردن سیم مخفی)، گوشیازی تلفنی، نهان گوشی تلفنی، نیوشه، استراق سمع تلفنی کردن، گوشیازی تلفنی کردن، نیوشه کردن، ضبط و کنترل سری مکالمات، با دستگاه ضبط صوت استراق سمع کردن

wiretap

wiretapping

<hr> معنی : سیمکشی <hr> معانی دیگر : شبکه ی سیم کشی، موسسه سیم سازی

معنی : سیمکشی معانی دیگر : شبکه ی سیم کشی، موسسه سیم سازی

wiring

<hr> معنی : سفت، قابل انحناء، پرطاقت، سیمی <hr> معانی دیگر : سیم مانند، سفت و شق، زبر، مفتول دار، لاغر و عضلانی، باریک اندام و قوی، کج شو

معنی : سفت، قابل انحناء، پرطاقت، سیمی معانی دیگر : سیم مانند، سفت و شق، زبر، مفتول دار، لاغر و عضلانی، باریک اندام و قوی، کج شو

wiry

<hr> ایالت ویسکانسین (در امریکا پایتخت: 145438 - madison کیلومترمربع)

ایالت ویسکانسین (در امریکا پایتخت: 145438 - madison کیلومترمربع)

wisconsin

<hr> معنی : معرفت، خرد، حکمت، فضیلت، عقل، دانش، دانایی، فرزانگی <hr> معانی دیگر : خردمندی، درایت، بخردی، عاقلانه بودن، خردمندانه بودن، (نادر) نطق خردمندانه، تدریس ژرف اندیشانه

معنی : معرفت، خرد، حکمت، فضیلت، عقل، دانش، دانایی، فرزانگی معانی دیگر : خردمندی، درایت، بخردی، عاقلانه بودن، خردمندانه بودن، (نادر) نطق خردمندانه، تدریس ژرف اندیشانه

wisdom

<hr> معنی : دندان عقل <hr> معانی دیگر : دندان عقل

معنی : دندان عقل معانی دیگر : دندان عقل

wisdom tooth

<hr> معنی : فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه <hr> معانی دیگر : پرعقل، باتدبیر، خردمندانه، بخردانه، عاقلانه، صلاح، مدبرانه، هوشمندانه، آگاه، مطلع، هشیار، دانشمند، حکیم، هوشنگ، زرنگ، رند، پرذکاوت، ذکی، زیرک، (محلی) دانا در سحر و جادو، (امریکا - خودمانی) گستاخ، غره، از خودراضی، پررو، روش، روال، طریق، طریقه، طور، (اسکاتلند) راهنمایی کردن، بردن، رهبری کردن، معقول <hr> wise_ در جهت یا سوی بخصوص، از-، از نظر -، در رابطه با-، پسوند:

معنی : فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه معانی دیگر : پرعقل، باتدبیر، خردمندانه، بخردانه، عاقلانه، صلاح، مدبرانه، هوشمندانه، آگاه، مطلع، هشیار، دانشمند، حکیم، هوشنگ، زرنگ، رند، پرذکاوت، ذکی، زیرک، (محلی) دانا در سحر و جادو، (امریکا - خودمانی) گستاخ، غره، از خودراضی، پررو

wise

<hr> معنی : مردرند، ادمی که خود را دانا پندارد، نادان دانانما <hr> معانی دیگر : پرمدعا، فضل فروش، مدعی همه ی فنون، عاقل نما، متظاهر به عقل و دانش

معنی : مردرند، ادمی که خود را دانا پندارد، نادان دانانما معانی دیگر : پرمدعا، فضل فروش، مدعی همه ی فنون، عاقل نما، متظاهر به عقل و دانش

wise guy

<hr> جادوگر، ساحر، طلسم گر، افسونگر

جادوگر، ساحر، طلسم گر، افسونگر

wise man

<hr> (امریکا ـ خودمانی) آگاه کردن یا شدن، پی بردن، هشیار کردن یا شدن

(امریکا ـ خودمانی) آگاه کردن یا شدن، پی بردن، هشیار کردن یا شدن

wise up

<hr> معنی : لغز، حرف کنایه دار یا شوخی امیز، حرف کنایهدار زدن <hr> معانی دیگر : تمسخر، جواب بی ادبانه، گستاخی(در کلام)، قلمبه گویی، حرف گوشه دار، کنایه، حاضر جوابی، پیش جوابی، متلک، شوخی کردن، لطیفه گویی کردن، (امریکا - خودمانی)، حرف مزاح آمیز، پاسخ تند و بی ادبانه دادن، قلمبه گویی کردن، کنایه ی تمسخرآمیز زدن، حاضرجوابی کردن

معنی : لغز، حرف کنایه دار یا شوخی امیز، حرف کنایهدار زدن معانی دیگر : تمسخر، جواب بی ادبانه، گستاخی(در کلام)، قلمبه گویی، حرف گوشه دار، کنایه، حاضر جوابی، پیش جوابی، متلک، شوخی کردن، لطیفه گویی کردن، (امریکا - خودمانی)، حرف مزاح آمیز، پاسخ تند و بی ادبانه دادن، قلمبه گویی کردن، کنایه ی تمسخرآمیز زدن

wisecrack

<hr> معنی : خردمندانه، عاقلانه، عالمانه <hr> معانی دیگر : خردمندانه، عاقلانه

معنی : خردمندانه، عاقلانه، عالمانه معانی دیگر : خردمندانه، عاقلانه

wisely

wiser

<hr> معنی : دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواست، فرمایش، کام، خواهش، حاجت، خواستاربودن، ارزو داشتن، ارزو کردن، میل داشتن، خواستن <hr> معانی دیگر : آرزو کردن یا داشتن، (دل) خواستن، (درود و غیره) گفتن، خواستار شدن، دستور دادن، خواهان شدن، تحمیل کردن، بویه، کامه، کاش، آیفت، میل، خواسته

معنی : دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواست، فرمایش، کام، خواهش، حاجت، خواستاربودن، ارزو داشتن، ارزو کردن، میل داشتن، خواستن معانی دیگر : آرزو کردن یا داشتن، (دل) خواستن، (درود و غیره) گفتن، خواستار شدن، دستور دادن، خواهان شدن، تحمیل کردن، بویه، کامه، کاش، آیفت، میل، خواسته

wish

<hr> برآوردن آرزو یا خواست، به مراد دل رسیدن

برآوردن آرزو یا خواست، به مراد دل رسیدن

wish fulfillment

<hr> فهرست خواسته ها یا آرزوها

فهرست خواسته ها یا آرزوها

wish list

<hr> معنی : استخوان جناق <hr> معانی دیگر : (بخشی از) استخوان سینه ی مرغ، جناغ مرغ

معنی : استخوان جناق معانی دیگر : (بخشی از) استخوان سینه ی مرغ، جناغ مرغ

wishbone

wished

<hr> معنی : ارزو کننده <hr> معانی دیگر : خواستار

معنی : ارزو کننده معانی دیگر : خواستار

wisher

wishes

<hr> معنی : خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل <hr> معانی دیگر : آرزومند، امیدوار، پرتمنا، آرزومندانه، وهمی، ملتمس

معنی : خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل معانی دیگر : آرزومند، امیدوار، پرتمنا، آرزومندانه، وهمی، ملتمس

wishful

<hr> خیال واهی، تفکر از روی خواب و خیال، فکر باطل، خواب و خیال، خیال خام، آرزوی غیرعملی، افکار واهی و پوچ، خواسته اندیشی

خیال واهی، تفکر از روی خواب و خیال، فکر باطل، خواب و خیال، خیال خام، آرزوی غیرعملی، افکار واهی و پوچ، خواسته اندیشی

wishful thinking

wishfully

<hr> معنی : ارزو، خواستاری، چیزی که ارزو میشود، ارزوی اجابت دعا، خواهان، چیزی که ارزو میشود، مایل، طالب، خواستار <hr> معانی دیگر : خواسته

معنی : ارزو، خواستاری، چیزی که ارزو میشود، ارزوی اجابت دعا، خواهان، چیزی که ارزو میشود، مایل، طالب، خواستار معانی دیگر : خواسته

wishing

<hr> معنی : حلقه، دسته، بسته، گردگیر، جاروب کوچک، بقچه کوچک، بقچهبندی، بصورت حلقه در اوردن، جاروب کردن، تمیز کردن <hr> معانی دیگر : مشت، چنگه، (دود یا مه و غیره) لایه ی نازک، باریکه، (آدم) ظریف و کوچک، نشانه ی خفیف، اثرکم، رجوع شود به: will-o'-the wisp، رجوع شود به: will-o-the wisp، بقچه کوچک از کاه و علوفه، کاغذ وغیره را بصورت حلقه در اوردن

معنی : حلقه، دسته، بسته، گردگیر، جاروب کوچک، بقچه کوچک، بقچهبندی، بصورت حلقه در اوردن، جاروب کردن، تمیز کردن معانی دیگر : مشت، چنگه، (دود یا مه و غیره) لایه ی نازک، باریکه، (آدم) ظریف و کوچک، نشانه ی خفیف، اثرکم، رجوع شود به: will-o'-the wisp، رجوع شود به: will-o-the wisp، بقچه کوچک از کاه و علوفه، 

wisp

wispy

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: wit2، اگاه کردن، شناساندن، دانستن، گذشته فعل wit

زمان گذشته و اسم مفعول: wit2، اگاه کردن، شناساندن، دانستن، گذشته فعل wit

wist

<hr> (گیاه شناسی) گلیسین، ویستریا (جنس wisteria از خانواده ی wistaria-pea هم می نویسند)، آقاقیای بنفش، اقاقیای پیچ

(گیاه شناسی) گلیسین، ویستریا (جنس wisteria از خانواده ی wistaria-pea هم می نویسند)، آقاقیای بنفش، اقاقیای پیچ

واژه های حرف "w" - جملات نمونه