دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : گوگرد <hr> معانی دیگر : گوگرد

معنی : گوگرد معانی دیگر : گوگرد

brimstone

brin

brindavan

<hr> معنی : پارچه راه راه، راه راه، خط دار، رنگ راهراه، خال دار <hr> معانی دیگر : (رنگ خاکستری یا زرد مایل به قهوه ای که راه راه یا دارای لکه های پر رنگ باشد مانند برخی گربه ها) ابرش، نمش، پلنگی، چپار، خلنگ، پیسه

معنی : پارچه راه راه، راه راه، خط دار، رنگ راهراه، خال دار معانی دیگر : (رنگ خاکستری یا زرد مایل به قهوه ای که راه راه یا دارای لکه های پر رنگ باشد مانند برخی گربه ها) ابرش، نمش، پلنگی، چپار، خلنگ، پیسه

brindle

<hr> معنی : راه راه، خط دار، رنگ راهراه، خال دار <hr> معانی دیگر : (دارای موی خاکستری یا زرد مایل به قهوه ای که راه راه یا لکه های پر رنگی داشته باشد مثل برخی گربه ها و گاوها و اسب ها) چپار، پلنگی، خلنگ، ابرش، پیسه، brindle : خط دار

معنی : راه راه، خط دار، رنگ راهراه، خال دار معانی دیگر : (دارای موی خاکستری یا زرد مایل به قهوه ای که راه راه یا لکه های پر رنگی داشته باشد مثل برخی گربه ها و گاوها و اسب ها) چپار، پلنگی، خلنگ، ابرش، پیسه، brindle : خط دار

brindled

brindleyite or nimesite or nimesite

<hr> معنی : شوراب، اب شور، اشک، اب نمک <hr> معانی دیگر : آب نمک، آب پر نمک (که برای خیارشور خواباندن و غیره به کار می رود)، آب دریا، شورآب، شورآبه، دریا، اقیانوس، در آب نمک خواباندن، آب نمک زدن، نمک سود کردن

معنی : شوراب، اب شور، اشک، اب نمک معانی دیگر : آب نمک، آب پر نمک (که برای خیارشور خواباندن و غیره به کار می رود)، آب دریا، شورآب، شورآبه، دریا، اقیانوس، در آب نمک خواباندن، آب نمک زدن، نمک سود کردن

brine

brine or brines or brines

brine pan

brinell hardness test

<hr> آزمون برینل (آزمون سنجش سختی فلز brinell hardness از راه اندازه گیری میزان تو رفتگی ایجاد شده در اثر پرتاب شدید ساچمه ی پولادین - برای به دست آوردن عدد برینل brinell number وزن ساچمه برحسب کیلوگرم را بر سطح فرورفتگی برحسب میلی متر تقسیم می کنند)

آزمون برینل (آزمون سنجش سختی فلز brinell hardness از راه اندازه گیری میزان تو رفتگی ایجاد شده در اثر پرتاب شدید ساچمه ی پولادین - برای به دست آوردن عدد برینل brinell number وزن ساچمه برحسب کیلوگرم را بر سطح فرورفتگی برحسب میلی متر تقسیم می کنند)

brinell test

bring a suit action

bring in a finding of non liquet

bring into

bring to front

<hr> معنی : پروردن، پرورش دادن، مطرح کردن، فرهیختن، رشد دادن <hr> معانی دیگر : 1- (بچه) بار آوردن، پروراندن، 2- قی کردن، بالا آوردن 3- (موضوعی را) سبز کردن، (به موضوعی) اشاره کردن

معنی : پروردن، پرورش دادن، مطرح کردن، فرهیختن، رشد دادن معانی دیگر : 1- (بچه) بار آوردن، پروراندن، 2- قی کردن، بالا آوردن 3- (موضوعی را) سبز کردن، (به موضوعی) اشاره کردن

bring up

bring v up the drillings

bringing in bringing into production

brinrobertsite

brinylon

brioverian

<hr> بریکت، خاک زغال قالبی

briquet

<hr> معنی : بریکت، خاک زغال قالبی <hr> معانی دیگر : بریکت، خاک زغال قالبی

معنی : بریکت، خاک زغال قالبی معانی دیگر : بریکت، خاک زغال قالبی

briquette

<hr> اثر خرد کننده و از هم پاشنده ی انفجار (مثلا انفجار نیترو گلیسیرین)، فروپاشی، ضربه انفجاری، انفجار

اثر خرد کننده و از هم پاشنده ی انفجار (مثلا انفجار نیترو گلیسیرین)، فروپاشی، ضربه انفجاری، انفجار

brisance

brisard

<hr> معنی : تند، تیز، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، با روح، سرزنده، سرزنده و بشاش، چست، رایج، اراسته، پاکیزه، تیز هوش <hr> معانی دیگر : فرز، جلد، (در مورد هوا) خنک و فرحبخش، تند و تیز، (بازار) گرم، پررونق، پرفعالیت، روبراه

معنی : تند، تیز، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، با روح، سرزنده، سرزنده و بشاش، چست، رایج، اراسته، پاکیزه، تیز هوش معانی دیگر : فرز، جلد، (در مورد هوا) خنک و فرحبخش، تند و تیز، (بازار) گرم، پررونق، پرفعالیت، روبراه

brisk

brisket wool

<hr> معنی : موی زبر، موی خوک، موی سیخ، مو، اماده جنگ شدن، رویه تجاوزکارانه داشتن، سیخ شدن <hr> معانی دیگر : (حیوان یا گیاه) موی کوتاه و زبر، ته ریش، زبره، کاسموی، موی زبر خوک (که از آن ماهوت پاک کن و قلم مو و غیره می سازند)، موی قلم مو (و فرچه و ماهوت پاک کن و غیره)، سیخول، (مثل موی زبر حیوان) شق ایستادن، راست شدن یا کردن (موی)، براق شدن یا کردن (در اثر خشم یا ترس)، حالت خشمگین و تدافعی به خود گرفتن، پوشیده بودن از، موی مصنوعی (مسواک و فرچه و غیره)، موی سی، سی&nbsp; شدن

معنی : موی زبر، موی خوک، موی سیخ، مو، اماده جنگ شدن، رویه تجاوزکارانه داشتن، سیخ شدن معانی دیگر : (حیوان یا گیاه) موی کوتاه و زبر، ته ریش، زبره، کاسموی، موی زبر خوک (که از آن ماهوت پاک کن و قلم مو و غیره می سازند)، موی قلم مو (و فرچه و ماهوت پاک کن و غیره)، سیخول، (مثل موی زبر حیوان) شق ایستادن، راس

bristle

bristles

britbem

britch wool

britenka

british association thread

british breeds

british friesian

british gum

british mountaineering council

british quality foundation

british standard

british standard institute

<hr> یکان سنجش گرما (برابر با حدود 252 کالری یا میزان حرارت لازم برای بالا بردن گرمای یک پوند آب به مقدار یک درجه ی فارنهایت - مخفف آن: btu)، بی تی یو، سنجه ی انگلیسی

یکان سنجش گرما (برابر با حدود 252 کالری یا میزان حرارت لازم برای بالا بردن گرمای یک پوند آب به مقدار یک درجه ی فارنهایت - مخفف آن: btu)، بی تی یو، سنجه ی انگلیسی

british thermal unit

british thermic unit

<hr> معنی : شکننده، ترد، بی دوام، زودشکن <hr> معانی دیگر : سخت و خمش ناپذیر، (بیشتر در مورد صدا) زیر، بلند و تیز، (مجازی) آسیب پذیر، انعطاف ناپذیر، سرد و بی محبت، نوعی آب نبات ترد و آجیل دار

معنی : شکننده، ترد، بی دوام، زودشکن معانی دیگر : سخت و خمش ناپذیر، (بیشتر در مورد صدا) زیر، بلند و تیز، (مجازی) آسیب پذیر، انعطاف ناپذیر، سرد و بی محبت، نوعی آب نبات ترد و آجیل دار

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی