انگلیسی به فارسی

dennet

denning

dennis

dennstaedtia

denom

denominable

denominant

<hr> معنی : معین کردن، تخصیص دادن به، نامیدن <hr> معانی دیگر : اسم خاص دادن به، نامگذاری کردن

معنی : معین کردن، تخصیص دادن به، نامیدن معانی دیگر : اسم خاص دادن به، نامگذاری کردن

denominate

denominated

denominates

denominating

<hr> معنی : پول، مذهب، نام گذاری، تسمیه، لقب یا عنوان، واحد جنس <hr> معانی دیگر : (پول و تمبر پست) ارزش، فرقه، گروه مذهبی، اسم گذاری، نام (به ویژه نام رده یا طبقه)، درجه، رده، طبقه بندی

معنی : پول، مذهب، نام گذاری، تسمیه، لقب یا عنوان، واحد جنس معانی دیگر : (پول و تمبر پست) ارزش، فرقه، گروه مذهبی، اسم گذاری، نام (به ویژه نام رده یا طبقه)، درجه، رده، طبقه بندی

denomination

<hr> زیرمهار یا نظر فرقه ی بخصوص، فرقه ای، دسته ای، تیره ای

زیرمهار یا نظر فرقه ی بخصوص، فرقه ای، دسته ای، تیره ای

denominational

<hr> معنی : فرقه گرایی، اعتقاد به تفکیک و تقسیم <hr> معانی دیگر : اصول و اعتقادات فرقه ی مذهبی، سازگان فرقه ای، بخش پذیری به فرقه های مختلف مذهبی، بخش کردن به فرقه های مذهبی مختلف

معنی : فرقه گرایی، اعتقاد به تفکیک و تقسیم معانی دیگر : اصول و اعتقادات فرقه ی مذهبی، سازگان فرقه ای، بخش پذیری به فرقه های مختلف مذهبی، بخش کردن به فرقه های مذهبی مختلف

denominationalism

denominationalist

denominationalize

denominationally

denominations

<hr> وابسته به نامگذاری، نامگذارانه

وابسته به نامگذاری، نامگذارانه

denominative

denominatively

<hr> معنی : مخرج، تقسیم کننده، مقسوم علیه، برخه نام، مشتق کننده <hr> معانی دیگر : (نادر) نامگذار، ویژگی مشترک، وجه مشترک، حد معمول، استانده

معنی : مخرج، تقسیم کننده، مقسوم علیه، برخه نام، مشتق کننده معانی دیگر : (نادر) نامگذار، ویژگی مشترک، وجه مشترک، حد معمول، استانده

denominator

denominators

denormalized

denotable

denotate

<hr> معنی : تشخیص، علامت تفکیک، معنی و مفهوم <hr> معانی دیگر : (معنی مستقیم و اصلی واژه) معنی صریح (در مقایسه با معنی ضمنی: connotation)، آشکار چم، نشان، علامت، اشاره، مشخص سازی، حاکی بودن، چمداری، دلالت، (نادر) نام مشخص کننده، عنوان، شناسنام، تفکیک

معنی : تشخیص، علامت تفکیک، معنی و مفهوم معانی دیگر : (معنی مستقیم و اصلی واژه) معنی صریح (در مقایسه با معنی ضمنی: connotation)، آشکار چم، نشان، علامت، اشاره، مشخص سازی، حاکی بودن، چمداری، دلالت، (نادر) نام مشخص کننده، عنوان، شناسنام، تفکیک

denotation

denotational

denotations

<hr> معنی : تفکیکی، دارای قوه تفکیک یا تمیز <hr> معانی دیگر : نشانگر، حاکی، حکایت کننده از، دلالت کننده، تمیزی

معنی : تفکیکی، دارای قوه تفکیک یا تمیز معانی دیگر : نشانگر، حاکی، حکایت کننده از، دلالت کننده، تمیزی

denotative

denotatively

<hr> معنی : معنی کردن، علامت گذاردن <hr> معانی دیگر : نشانگر بودن، حاکی بودن، دلالت کردن بر، معنی صریح دادن، (دقیقا) معنی دادن، چم دادن، آشکار چم دادن (در مقایسه با معنی ضمنی دادن: connote)، مشخص کردن، تفکیک کردن، علامت بودن، معنی دادن

معنی : معنی کردن، علامت گذاردن معانی دیگر : نشانگر بودن، حاکی بودن، دلالت کردن بر، معنی صریح دادن، (دقیقا) معنی دادن، چم دادن، آشکار چم دادن (در مقایسه با معنی ضمنی دادن: connote)، مشخص کردن، تفکیک کردن، علامت بودن، معنی دادن

denote

denotement

<hr> معنی : پایان نمایش، نتیجه عمل، نتیجه نمایش <hr> معانی دیگر : نتیجه نمایش، پایان نمایش، نتیجه عمل

معنی : پایان نمایش، نتیجه عمل، نتیجه نمایش معانی دیگر : نتیجه نمایش، پایان نمایش، نتیجه عمل

denouement

denouement or dénouement

denouements

<hr> معنی : متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن <hr> معانی دیگر : مردود شمردن، محکوم کردن، نکوهیدن، چغلی کردن، (برضدکسی) گواهی دادن، (علنا) متهم کردن، (جرم کسی را) افشا کردن، پایان قرارداد (قرار داد صلح یا آتش بس و غیره) را رسما اعلام کردن، رسما فسخ کردن، کسی یا چیزی را ننگین کردن

معنی : متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن معانی دیگر : مردود شمردن، محکوم کردن، نکوهیدن، چغلی کردن، (برضدکسی) گواهی دادن، (علنا) متهم کردن، (جرم کسی را) افشا کردن، پایان قرارداد (قرار داد صلح یا آتش بس و غیره) را رسما اعلام کردن، رسما فسخ کردن، کسی یا چیزی را ننگین کردن

denounce

denounced

<hr> اخطار، اگاهی، تهدید، بدگویی

اخطار، اگاهی، تهدید، بدگویی

denouncement

denouncements

denouncers

denounces

denouncing

denpasar

dens

densate

<hr> معنی : سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف <hr> معانی دیگر : (آبگونه ها) غلیظ، مایه دار، همفشرده، کندذهن، خرفت، دیرفهم، کودن

معنی : سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف معانی دیگر : (آبگونه ها) غلیظ، مایه دار، همفشرده، کندذهن، خرفت، دیرفهم، کودن

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی