انگلیسی به فارسی

<hr> ازروی حرارت، باحرارت، باشوق، مشتاقانه، ارزومندانه

ازروی حرارت، باحرارت، باشوق، مشتاقانه، ارزومندانه

fervidly

<hr> گرمی زیاد، حرارت، حمیت، غیرت

گرمی زیاد، حرارت، حمیت، غیرت

fervidness

fervidor

<hr> معنی : شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی، التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید <hr> معانی دیگر : (عشق و غیره) تب و تاب، اشتیاق زیاد، شور و شر، آتش مندی، آذرسانی (انگلیس: fervour)، گرمای شدید، تفسانی، fervour : حرارت شدید

معنی : شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی، التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید معانی دیگر : (عشق و غیره) تب و تاب، اشتیاق زیاد، شور و شر، آتش مندی، آذرسانی (انگلیس: fervour)، گرمای شدید، تفسانی، fervour : حرارت شدید

fervor

fervorless

fervorlessness

fervorous

fervors

<hr> معنی : التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید <hr> معانی دیگر : fervor : حرارت شدید، گرمی

معنی : التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید معانی دیگر : fervor : حرارت شدید، گرمی

fervour

fescennine

fescenninity

<hr> معنی : بوریا، حصیر <hr> معانی دیگر : (نادر) چوب دستی معلم، ترکه ی آموزگار، چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگردنشان میدهد، با چوب نوک تیزنشان دادن

معنی : بوریا، حصیر معانی دیگر : (نادر) چوب دستی معلم، ترکه ی آموزگار، چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگردنشان میدهد، با چوب نوک تیزنشان دادن

fescue

fescue grass

fescues

fesels

fess

fess or fesse

fess up

fesse

fessed

fessely

fesses

fessewise

fessways

fesswise

<hr> جشن، عید (بیشتر در ترکیب بکار می رود: جشن آواز songfest)

جشن، عید (بیشتر در ترکیب بکار می رود: جشن آواز songfest)

fest

fest (-fest)

<hr> (ایتالیایی) جشن، جشنواره، عید

(ایتالیایی) جشن، جشنواره، عید

festa

festae

<hr> معنی : خوشحال، خوش، جشنی، عیدی، وابسته به عید <hr> معانی دیگر : وابسته به جشن و سرور، شادیانه، جشنوار، عید مانند، خجسته

معنی : خوشحال، خوش، جشنی، عیدی، وابسته به عید معانی دیگر : وابسته به جشن و سرور، شادیانه، جشنوار، عید مانند، خجسته

festal

festally

feste

festellae

<hr> معنی : چرک، گندیدن، چرک کردن <hr> معانی دیگر : چرک کردن (زخم و غیره)، گزک زدن، پوسیدن، فاسد شدن، (مجازی) بد تر شدن، فساد

معنی : چرک، گندیدن، چرک کردن معانی دیگر : چرک کردن (زخم و غیره)، گزک زدن، پوسیدن، فاسد شدن، (مجازی) بد تر شدن، فساد

fester

festered

festering

festerment

festers

festilogy

festin

festinance

<hr> (نادر)، شتاب کردن، عجله کردن، عجول

(نادر)، شتاب کردن، عجله کردن، عجول

festinate

festinated

festinating

<hr> تمایل به شتاب در گام برداری (به ویژه در برخی بیماران عصبی)

تمایل به شتاب در گام برداری (به ویژه در برخی بیماران عصبی)

festination

festino

<hr> معنی : عید، جشنواره، شادمانی، عیدی، جشنی <hr> معانی دیگر : (به ویژه مذهبی) عید، جشن و سرور، برگزاری (جشن)، سور، جشن گیری، بزم، شادیانه

معنی : عید، جشنواره، شادمانی، عیدی، جشنی معانی دیگر : (به ویژه مذهبی) عید، جشن و سرور، برگزاری (جشن)، سور، جشن گیری، بزم، شادیانه

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی