عربی به فارسی

ممارس

ممارسه

مماطله سیاسیه

<hr> مترادف ممتاز : برگزیده، زبده، منتخب، نخبه، سرآمد، برجسته، متمایز، چشمگیر، مشخص، عالی، برتر، خوب، اعلا، نفیس، مرغوب، متشخص، مشهور، مهم، شاخص <hr> برابر پارسی : گزیده، برتر، سرآمد، والا

مترادف ممتاز : برگزیده، زبده، منتخب، نخبه، سرآمد، برجسته، متمایز، چشمگیر، مشخص، عالی، برتر، خوب، اعلا، نفیس، مرغوب، متشخص، مشهور، مهم، شاخص برابر پارسی : گزیده، برتر، سرآمد، والا

ممتاز

<hr> مترادف ممتحن : آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان کننده <hr> برابر پارسی : آزمایش کننده، آزماینده، آزمونبان، آزمونگر

مترادف ممتحن : آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان کننده برابر پارسی : آزمایش کننده، آزماینده، آزمونبان، آزمونگر

ممتحن

<hr> مترادف ممتع : پر، وافی، پربهره، سودمند، نافع

مترادف ممتع : پر، وافی، پربهره، سودمند، نافع

ممتع

<hr> مترادف ممتلی : آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو <hr> متضاد ممتلی : تهی، خالی

مترادف ممتلی : آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو متضاد ممتلی : تهی، خالی

ممتلی

ممتن

ممثل

ممثله

ممثلون

<hr> مترادف ممر : راه، طریق، گذرگاه، معبر، عبورگاه، پل، جسر

مترادف ممر : راه، طریق، گذرگاه، معبر، عبورگاه، پل، جسر

ممر

ممر مائی

ممرضه

ممزق

ممشی

ممطر

<hr> مترادف ممل : خسته کننده، کسالت بار، کسالت زا، ملال آور، ملال انگیز، ملالت بار <hr> متضاد ممل : نشاطآور

مترادف ممل : خسته کننده، کسالت بار، کسالت زا، ملال آور، ملال انگیز، ملالت بار متضاد ممل : نشاطآور

ممل

مملکه

ممنوح

ممون

<hr> مترادف ممکن : امکان پذیر، شدنی، صورت پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور ، واجب <hr> متضاد ممکن : غیرممکن <hr> برابر پارسی : شدنی، آسان، روا، شایا

مترادف ممکن : امکان پذیر، شدنی، صورت پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور ، واجب متضاد ممکن : غیرممکن برابر پارسی : شدنی، آسان، روا، شایا

ممکن

<hr> مترادف ممیز : ارزیاب، شناسا، مفتش، مقوم، شاخص، مشخص، آگاه، دانا

مترادف ممیز : ارزیاب، شناسا، مفتش، مقوم، شاخص، مشخص، آگاه، دانا

ممیز

<hr> مترادف من : خود، خویشتن، خویش، ضمیر، نفس، ضمیر اول شخص مفرد، سه کیلو، واحد وزن

مترادف من : خود، خویشتن، خویش، ضمیر، نفس، ضمیر اول شخص مفرد، سه کیلو، واحد وزن

من

من الآن فصاعدا

من الدرجه الثانیه

من القرون الوسطی

من المحتمل

من بنات افکار

من حین لآخر

من غیر المحتمل

من قبل

مناجاه

مناجاه النفس

مناخ

<hr> مترادف منادی : جارچی، منادی گر، ندادهنده، نداگر، هاتف <hr> برابر پارسی : پیام آور

مترادف منادی : جارچی، منادی گر، ندادهنده، نداگر، هاتف برابر پارسی : پیام آور

منادی

<hr> مترادف مناسب : درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو، بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق، فراخور، معقول، مشابه، همانند، ارزان، رخیص <hr> متضاد مناسب : نامناسب <hr> برابر پارسی : پسندیده، بایسته، درخور، شایسته، فراخور

مترادف مناسب : درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو، بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق، فراخور، معقول، مشابه، همانند، ارزان، رخیص متضاد مناسب : نامناسب برابر پارسی : پسندیده، بایسته، درخور، شایسته، فراخور

مناسب

مناسبه

منافس

منافسه

<hr> مترادف منافق : دورو، ریاکار، مزور ، غماز، کافر <hr> متضاد منافق : صادق <hr> برابر پارسی : دورو، دوبهمزن، دروغگو

مترادف منافق : دورو، ریاکار، مزور ، غماز، کافر متضاد منافق : صادق برابر پارسی : دورو، دوبهمزن، دروغگو

منافق

<hr> مترادف مناقشه : بحث، جدال، جدل، ستیز، ستیزه، ستیزه جویی، سختگیری، کشمکش، مجادله، منازعه، نقار <hr> برابر پارسی : نبرد، گفتگو، کارزار، ستیز، درگیری، جنگ، پیکار

مترادف مناقشه : بحث، جدال، جدل، ستیز، ستیزه، ستیزه جویی، سختگیری، کشمکش، مجادله، منازعه، نقار برابر پارسی : نبرد، گفتگو، کارزار، ستیز، درگیری، جنگ، پیکار

مناقشه

مناوره

<hr> مترادف منبر : تریبون، کرسی، جلسه سخنی رانی، مجلس وعظ <hr> برابر پارسی : سخنگاه

مترادف منبر : تریبون، کرسی، جلسه سخنی رانی، مجلس وعظ برابر پارسی : سخنگاه

منبر

منبه

<hr> مترادف منتج : برآیند، منتجه، منتهی، منجر

مترادف منتج : برآیند، منتجه، منتهی، منجر

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی