actual throat

actual vapor pressure

actual yield

actualisng tendency

actualistic study

<hr> معنی : امر مسلم، فعالیت، واقعیت <hr> معانی دیگر : فعلیت، بودش، (جمع) هر چیز یا موقعیت واقعی

معنی : امر مسلم، فعالیت، واقعیت معانی دیگر : فعلیت، بودش، (جمع) هر چیز یا موقعیت واقعی

actuality

<hr> معنی : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن <hr> معانی دیگر : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن

معنی : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن معانی دیگر : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن

actualization

<hr> معنی : واقعیت دادن، عملی کردن، واقعی کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد اعمال) انجام دادن، به عمل درآوردن، عمل کردن، به فعل در آوردن

معنی : واقعیت دادن، عملی کردن، واقعی کردن معانی دیگر : (در مورد اعمال) انجام دادن، به عمل درآوردن، عمل کردن، به فعل در آوردن

actualize

<hr> (verb transitive) واقعیت دادن، واقعی کردن، عملی کردن

(verb transitive) واقعیت دادن، واقعی کردن، عملی کردن

actualized

actualizer

actualizing

actualizing tendency

<hr> معنی : واقعا، عملا، در حقیقت، بالفعل، فعلا <hr> معانی دیگر : در عمل، در واقع

معنی : واقعا، عملا، در حقیقت، بالفعل، فعلا معانی دیگر : در عمل، در واقع

actually

actualy

<hr> معنی : اماری، احصائی <hr> معانی دیگر : احصایی، آماری، وابسته به احصاگری

معنی : اماری، احصائی معانی دیگر : احصایی، آماری، وابسته به احصاگری

actuarial

actuarial science

actuarial statistics

actuarlly

<hr> معنی : دبیر، امارگیر، مامور احصائیه <hr> معانی دیگر : (در شرکت های بیمه) احصاییه نویس، آمارگر، مامور احصاییه، منشی

معنی : دبیر، امارگیر، مامور احصائیه معانی دیگر : (در شرکت های بیمه) احصاییه نویس، آمارگر، مامور احصاییه، منشی

actuary

actuated

actuating

<hr> معنی : تحریک، بکار اندازی، بکارگماری <hr> معانی دیگر : بکار اندازی

معنی : تحریک، بکار اندازی، بکارگماری معانی دیگر : بکار اندازی

actuation

<hr> معنی : فعال کننده، بکار اندازنده <hr> معانی دیگر : محرک

معنی : فعال کننده، بکار اندازنده معانی دیگر : محرک

actuator

actuator subsystem

actully

actus reu

actus reus

<hr> automatic calling unit کامپیوتر : واحد فراخوانى خودکار

automatic calling unit کامپیوتر : واحد فراخوانى خودکار

<hr> معنی : تیز هوشی، تیز فهمی <hr> معانی دیگر : تیزی، تیزبینی، روشن بینی

معنی : تیز هوشی، تیز فهمی معانی دیگر : تیزی، تیزبینی، روشن بینی

acuity

<hr> خاره دار، تیغ دار، خارچه دار، نیش دار، گزنده

خاره دار، تیغ دار، خارچه دار، نیش دار، گزنده

aculeate

aculeolate

<hr> معنی : تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی <hr> معانی دیگر : سرعت و صحت در تصمیم گیری، ذکاوت، فکر سلیم، زیرکی، شم

معنی : تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی معانی دیگر : سرعت و صحت در تصمیم گیری، ذکاوت، فکر سلیم، زیرکی، شم

acumen

<hr> معنی : نوک تیز، نوک دار، با ذکاوت <hr> معانی دیگر : سرسوزنی، نوک باریک

معنی : نوک تیز، نوک دار، با ذکاوت معانی دیگر : سرسوزنی، نوک باریک

acuminate

acuminatus

acupoint

<hr> (پزشکی) روشی مشابه طب سوزنی (به جای سوزن از فشار انگشت ها استفاده می شود)، قرار دادن سوزن در بافت های مجاور رگی که دچار خون ریزی است (سوزن باعث تنگ شدن رگ و قطع خون ریزی می شود)

(پزشکی) روشی مشابه طب سوزنی (به جای سوزن از فشار انگشت ها استفاده می شود)، قرار دادن سوزن در بافت های مجاور رگی که دچار خون ریزی است (سوزن باعث تنگ شدن رگ و قطع خون ریزی می شود)

acupressure

<hr> با سوزن سورا&nbsp; کردن، سوزن فروکردن

با سوزن سورا کردن، سوزن فروکردن

acupunctuate

<hr> معنی : طب سوزنی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) طب سوزنی، روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن

معنی : طب سوزنی معانی دیگر : (پزشکی) طب سوزنی، روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن

acupuncture

acupuncturist

acur

acurse

acusstomed

acusstomed to

acutance

<hr> معنی : ضربه، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید ، تیز، تند <hr> معانی دیگر : تیزهوش، دقیق، موشکاف، تیزبین، عمیق، شدید، (پزشکی) بیماری شدید ولی زودگذر (در مقابل مزمن)، وخیم، مبرم، (هندسه) حاده، سرسوزنی، سوزن مانند، (صدا) زیر، گوشخراش، نشان اکسانتگو (در فرانسه)، طب حاد، شدید مو، سلسله ء اعصاب حساس، تیز زاویه ء حاد، زاویه تند

معنی : ضربه، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید ، تیز، تند معانی دیگر : تیزهوش، دقیق، موشکاف، تیزبین، عمیق، شدید، (پزشکی) بیماری شدید ولی زودگذر (در مقابل مزمن)، وخیم، مبرم، (هندسه) حاده، سرسوزنی، سوزن مانند، (صدا) زیر، گوشخراش، نشان اکسانتگو (در فرانسه)، طب ح

واژه های حرف "a" - پیشنهاد کاربران