<hr> معنی : مجاز، روا <hr> معانی دیگر : جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

معنی : مجاز، روا معانی دیگر : جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

allowed

allowed contract

allowed transition

allowed you to prosper at will my will

allowing

allowing for

allows

<hr> معنی : بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شایبه، عیار زدن <hr> معانی دیگر : آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش، آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه، آمیزه، مخلوط، بار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن، درجه ی خلوص (طلا و نقره)، هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا برای استحکام فلز)، بار در فلزات، معتدل کردن

معنی : بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شایبه، عیار زدن معانی دیگر : آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش، آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه، آمیزه، مخلوط، بار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن، درجه ی خلوص (طلا و نقره)، هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا برای ا

alloy

alloy constitution

alloy flux

alloyed

alloyed powder alloy powder

alloying

allozygote

alls fair in love and war

allsafe

<hr> (گیاه شناسی) فلفل فرنگی، فلفل شیرین، گل شرابی (pimentadioica از خانواده ی myrtle)، فلفل فرنگی شیرین، بهار

(گیاه شناسی) فلفل فرنگی، فلفل شیرین، گل شرابی (pimentadioica از خانواده ی myrtle)، فلفل فرنگی شیرین، بهار

allspice

allthough

<hr> معنی : اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به <hr> معانی دیگر : ذکر کردن، اشاره داشتن، اشاره کردن به، تلویحا گفتن، اظهار داشتن (به طور ضمنی)، مربوط بودن به با to

معنی : اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به معانی دیگر : ذکر کردن، اشاره داشتن، اشاره کردن به، تلویحا گفتن، اظهار داشتن (به طور ضمنی)، مربوط بودن به با to

allude

allude to

alludes

alluding

<hr> معنی : بطمع انداختن، تطمیع کردن <hr> معانی دیگر : جلب کردن، اغوا کردن، به هوس انداختن، به دام انداختن، فریفتن، وسوسه کردن، مجذوب کردن، مفتون کردن، به طمع انداختن، تحریص کردن، افسون، جذبه، جاذبه، کشش، فریبایی، گیرایی، شیفتگی، شیفتن

معنی : بطمع انداختن، تطمیع کردن معانی دیگر : جلب کردن، اغوا کردن، به هوس انداختن، به دام انداختن، فریفتن، وسوسه کردن، مجذوب کردن، مفتون کردن، به طمع انداختن، تحریص کردن، افسون، جذبه، جاذبه، کشش، فریبایی، گیرایی، شیفتگی، شیفتن

allure

<hr> فریبا، جذاب، گیرا، هوس انگیز، اغواکننده، فریبنده، تطمیع کننده، وسوسه انگیز، افسونگر

فریبا، جذاب، گیرا، هوس انگیز، اغواکننده، فریبنده، تطمیع کننده، وسوسه انگیز، افسونگر

alluring

<hr> معنی : اشاره، کنایه، گریز <hr> معانی دیگر : تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح، اغفال

معنی : اشاره، کنایه، گریز معانی دیگر : تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح، اغفال

allusion

allusiveness

<hr> معنی : رسوبی، ابرفتی، مربوط به رسوب و تهنشین <hr> معانی دیگر : آبرفتی، ته نشستی، ته نشینی، ته نشین شده، وابسته به ته نشین

معنی : رسوبی، ابرفتی، مربوط به رسوب و تهنشین معانی دیگر : آبرفتی، ته نشستی، ته نشینی، ته نشین شده، وابسته به ته نشین

alluvial

<hr> مخروط آبرفتی (توده ی آبرفتی سراشیب و قیفی شکل که در جاهایی که جریان رود ناگهان آهسته می شود تشکیل می گردد)

مخروط آبرفتی (توده ی آبرفتی سراشیب و قیفی شکل که در جاهایی که جریان رود ناگهان آهسته می شود تشکیل می گردد)

alluvial cone

alluvial deposits

<hr> پنجه ی آبرفتی (توده ی آبرفتی کم شیب که در جاهایی که رودخانه کم کم آهسته می شود تشکیل می گردد)

پنجه ی آبرفتی (توده ی آبرفتی کم شیب که در جاهایی که رودخانه کم کم آهسته می شود تشکیل می گردد)

alluvial fan

<hr> معنی : رسوب، ابرفت، ته نشین <hr> معانی دیگر : آبرفت

معنی : رسوب، ابرفت، ته نشین معانی دیگر : آبرفت

alluvium

<hr> کامپیوتر : نرم افزار الویز

کامپیوتر : نرم افزار الویز

allways

<hr> معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن <hr> معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

ally

ally with

<hr> مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است، مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه، اموزشگاه، پرورشگاه

مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است، مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه، اموزشگاه، پرورشگاه

alma mater

alma maters

almaak

almacen

<hr> معنی : سالنامه، تقویم نجومی، تقویم سالیانه، نشریهء اطلاعات عمومی، مجموعه <hr> معانی دیگر : سالنما، تقویم نجومی (که شامل تقویم و اطلاعات نجومی و جوی و غیره است)

معنی : سالنامه، تقویم نجومی، تقویم سالیانه، نشریهء اطلاعات عمومی، مجموعه معانی دیگر : سالنما، تقویم نجومی (که شامل تقویم و اطلاعات نجومی و جوی و غیره است)

almanac

almari

almaty

<hr> معنی : قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر <hr> معانی دیگر : بانفوذ، پرقدرت، جبروت، قدرتمند، پرتوان، عظیم، شدید، فوق العاده زیاد، بی حد و حصر، بسیار، (از صفات خداوند) قادر مطلق، متعال، قادر، خدا باthe

معنی : قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر معانی دیگر : بانفوذ، پرقدرت، جبروت، قدرتمند، پرتوان، عظیم، شدید، فوق العاده زیاد، بی حد و حصر، بسیار، (از صفات خداوند) قادر مطلق، متعال، قادر، خدا باthe

almighty

almighty dollar

almighty god

almohad

<hr> معنی : بادام، مغز بادام، درخت بادام <hr> معانی دیگر : به شکل بادام یا بادامک، بادامی، درخت بادام (prunus amygdalus از خانواده ی rose)، (رنگ پوست بادام) قهوه ای کم رنگ، بژ، ساخته شده از بادام

معنی : بادام، مغز بادام، درخت بادام معانی دیگر : به شکل بادام یا بادامک، بادامی، درخت بادام (prunus amygdalus از خانواده ی rose)، (رنگ پوست بادام) قهوه ای کم رنگ، بژ، ساخته شده از بادام

واژه های حرف "a" - پیشنهاد کاربران