<hr> روانشناسى : تغذیه پستانى

روانشناسى : تغذیه پستانى

breast feeding

breast height

breast high age

breast implant

breast milk

<hr> معنی : زره سینه، سینهبند اسب <hr> معانی دیگر : زره سینه، سینه بند اسب، زره سینه، سینه پوش، جوشن سینه، چارایینه

معنی : زره سینه، سینهبند اسب معانی دیگر : زره سینه، سینه بند اسب، زره سینه، سینه پوش، جوشن سینه، چارایینه

breast plate

breast ptosis

breast reduction

breast stoping

breast storke

<hr> رجوع شود به: sternum، استخوان سینه، عظیم قص

رجوع شود به: sternum، استخوان سینه، عظیم قص

breastbone

breastfed

breastfeeding women

breasts

breaststorke

<hr> معنی : شنای پروانه <hr> معانی دیگر : شنای پروانه، شنای پروانه، شنای پاپیون، شنای پاپیون مسابقهی شنای پروانه

معنی : شنای پروانه معانی دیگر : شنای پروانه، شنای پروانه، شنای پاپیون، شنای پاپیون مسابقهی شنای پروانه

breaststroke

<hr> معنی : نسیم، نفس، رایحه، دم، نیرو، جان <hr> معانی دیگر : نیروی دمزنی، تنفس معمولی، دما، بخار، هوایی که از چیزی برخیزد، بوی دهان، نسیم ملایم، لحظه، زمان کوتاه، (زبان شناسی) دمش، دمیده، زمزمه، نجوا، دمزنی، نفس کشی، روان، پچ پچ، مکث، وقفه، ایست کوتاه

معنی : نسیم، نفس، رایحه، دم، نیرو، جان معانی دیگر : نیروی دمزنی، تنفس معمولی، دما، بخار، هوایی که از چیزی برخیزد، بوی دهان، نسیم ملایم، لحظه، زمان کوتاه، (زبان شناسی) دمش، دمیده، زمزمه، نجوا، دمزنی، نفس کشی، روان، پچ پچ، مکث، وقفه، ایست کوتاه

breath

breath a word

breath alcohol content

breath away

breath down someone's neck

breath holding

breath in

breath mint

breath of air

breath of fresh air

breath of life

breath of my life

breath of relief

breath out

breath taking lands cape

breath talking

breathability

breathable

breathable film

breathable film packaging

breathalyser

<hr> (نام تجارتی دستگاهی که پلیس با آن میزان الکل خون رانندگان را اندازه می گیرد - برای شناسایی رانندگان مست) دم سنج

(نام تجارتی دستگاهی که پلیس با آن میزان الکل خون رانندگان را اندازه می گیرد - برای شناسایی رانندگان مست) دم سنج

breathalyzer

breathamalyzer

breathanalyzer

<hr> معنی : استنشاق کردن، نفس کشیدن، دم زدن <hr> معانی دیگر : دمیدن، تنفس کردن، زیستن، زندگی کردن، الهام کردن، روح تازه دمیدن، (شعر قدیم) نجوا کردن، آهسته گفتن، درگوشی گفتن، فرصت نفس تازه کردن دادن، (شعر قدیم) بو دادن، (شعر قدیم) ملایم وزیدن، نفس نفس زدن، تاسیدن، هوا دادن به شراب (برای بهتر کردن مزه و بو)، (در مورد پارچه و غیره) توسط هوا یا آب یا بخار (و غیره) قابل نفوذ بودن، رسوخ پذیر بودن

معنی : استنشاق کردن، نفس کشیدن، دم زدن معانی دیگر : دمیدن، تنفس کردن، زیستن، زندگی کردن، الهام کردن، روح تازه دمیدن، (شعر قدیم) نجوا کردن، آهسته گفتن، درگوشی گفتن، فرصت نفس تازه کردن دادن، (شعر قدیم) بو دادن، (شعر قدیم) ملایم وزیدن، نفس نفس زدن، تاسیدن، هوا دادن به شراب (برای بهتر کردن مزه و بو)، (د

breathe

breathe a huge sigh of relief

breathe a sigh of relief

breathe a word

<hr> پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن

پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران