capillary pressure

capillary rarefaction

capillary refill

capillary rheometer

capillary stoppered

capillary tube

capillary wave

capillatus

capilot

capisce

capiscum

capish

capita

<hr> معنی : سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه، مایه، مرکز، مستقر، عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل <hr> معانی دیگر : (فیزیک - گیاه شناسی) جاذبه ی شعریه، مویین کشش (capillary action هم می گویند)، کشش آوندی، (حقوق) در خور اعدام، مرگ ارژان، عمده، اصلی، اساسی، وابسته به پایتخت، همایونگاه، دستمایه، وابسته به سرمایه، دارایی، مایملک، درجه یک، بسیار خوب، (معمولا c بزرگ) سرمایه داران، حرف بزرگ (capital letter هم می گویند)، سرچشمه ی سود یا کمک، (حسابداری) ارزش کل (سرمایه و موجودی و ساختمان ها و ماشین آلات و غیره)، ارزش خالص، ارزش ویژه (زیادی دارایی نسبت به بدهی)، ارزش اسمی کلیه ی سهام منتشر شده از سوی شرکت، (معماری) سرستون، تازنگ، سرلوله بخاری، فوقانی

معنی : سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه، مایه، مرکز، مستقر، عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل معانی دیگر : (فیزیک - گیاه شناسی) جاذبه ی شعریه، مویین کشش (capillary action هم می گویند)، کشش آوندی، (حقوق) در خور اعدام، مرگ ارژان، عمده، اصلی، اساسی

capital

<hr> (معماری) سرستون، تازنگ، (اقتصاد) حساب سرمایه، حساب دارایی ثابت، حساب دارایی وسرمایه

(معماری) سرستون، تازنگ، (اقتصاد) حساب سرمایه، حساب دارایی ثابت، حساب دارایی وسرمایه

capital account

capital accumulation

capital adequacy

capital adequacy ratio

capital advanced

capital and liquidity requirements

capital appreciation

capital asset

<hr> (اقتصاد) حساب سرمایه، حساب دارایی ثابت، (اقتصاد) دارایی سرمایه ای، دارایی که برای دراز مدت سرمایه گذاری شده است، دارایی طویل المده اعم از مالی واعتباری

(اقتصاد) حساب سرمایه، حساب دارایی ثابت، (اقتصاد) دارایی سرمایه ای، دارایی که برای دراز مدت سرمایه گذاری شده است، دارایی طویل المده اعم از مالی واعتباری

capital assets

capital budgeting

capital city

capital cost

capital cost allowance

capital crime

capital deepening

capital erosion

<hr> (اقتصاد) دارایی سرمایه ای، دارایی که برای دراز مدت سرمایه گذاری شده است، (اقتصاد) هزینه ی سرمایه ای، سرمایه ای که صرف بهترسازی ابزار و تجهیزات شود (نه صرف هزینه های روزمره)، هزینه ای که برای بهبود سرمایه وافزایش ان بکار میرود

(اقتصاد) دارایی سرمایه ای، دارایی که برای دراز مدت سرمایه گذاری شده است، (اقتصاد) هزینه ی سرمایه ای، سرمایه ای که صرف بهترسازی ابزار و تجهیزات شود (نه صرف هزینه های روزمره)، هزینه ای که برای بهبود سرمایه وافزایش ان بکار میرود

capital expenditure

capital firm

capital flight

capital flow

capital formation

<hr> (اقتصاد) هزینه ی سرمایه ای، سرمایه ای که صرف بهترسازی ابزار و تجهیزات شود (نه صرف هزینه های روزمره)، (اقتصاد) سود حاصل از فروش سهام و املاک و سایر سرمایه گذاری ها، سود سرمایه گذاری

(اقتصاد) هزینه ی سرمایه ای، سرمایه ای که صرف بهترسازی ابزار و تجهیزات شود (نه صرف هزینه های روزمره)، (اقتصاد) سود حاصل از فروش سهام و املاک و سایر سرمایه گذاری ها، سود سرمایه گذاری

capital gain

capital gain tax

capital gains

<hr> (اقتصاد)، اندوخته ی شرکت (که از سود یا درآمدهای مستقیم ناشی نشده باشد)

(اقتصاد)، اندوخته ی شرکت (که از سود یا درآمدهای مستقیم ناشی نشده باشد)

capital intensive

capital intensive technology

capital investment

capital lease

<hr> معنی : حرف بزرگ <hr> معانی دیگر : کالاهای سرمایه ای، حرف بزرگ (a در مقایسه با a که حرف کوچک است و b در مقایسه با b و غیره)

معنی : حرف بزرگ معانی دیگر : کالاهای سرمایه ای، حرف بزرگ (a در مقایسه با a که حرف کوچک است و b در مقایسه با b و غیره)

واژه های حرف "c" - پیشنهاد کاربران