پیشنهاد کاربران

cartesian doubt

cartesian plane

cartesian product

cartesian rationalism

cartesian skepticism

cartesian vectors

<hr> وابسته بشهرقدیم قرطاجنه درافریقا

وابسته بشهرقدیم قرطاجنه درافریقا

carthaginian

carthaginians

<hr> معنی : غضروف، نرمه استخوان، کرجن، خیشوم <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی)، نرمه، زردپی

معنی : غضروف، نرمه استخوان، کرجن، خیشوم معانی دیگر : (کالبد شناسی)، نرمه، زردپی

cartilage

cartilage hair hypoplastia

cartilages

cartilagineous

cartilaginous joint

cartobibliography

<hr> معنی : نقشه کش <hr> معانی دیگر : (کسی که کارش تهیه ی نقشه و نمودار است) نقشه نگار، نمودارنگار، طراح

معنی : نقشه کش معانی دیگر : (کسی که کارش تهیه ی نقشه و نمودار است) نقشه نگار، نمودارنگار، طراح

cartographer

cartographers

<hr> معنی : نقشه کشی <hr> معانی دیگر : نقشه نگاری، نمودار نگاری، علم و هنر ساختن نقشه و نمودار و کروکی

معنی : نقشه کشی معانی دیگر : نقشه نگاری، نمودار نگاری، علم و هنر ساختن نقشه و نمودار و کروکی

cartography

cartology

cartometric scaling

<hr> معنی : کارتن، مقوا، جعبه مقوایی، جاکاغذی <hr> معانی دیگر : قوطی یا جعبه ی مقوایی، جعبه ی مقوایی بزرگ، بسته، پاکت، به قدر یک کارتن یا گنجانه، ظرف یا گنجانه ای که از مقوای مومی درست شده و برای آبگونه ها به کار می رود

معنی : کارتن، مقوا، جعبه مقوایی، جاکاغذی معانی دیگر : قوطی یا جعبه ی مقوایی، جعبه ی مقوایی بزرگ، بسته، پاکت، به قدر یک کارتن یا گنجانه، ظرف یا گنجانه ای که از مقوای مومی درست شده و برای آبگونه ها به کار می رود

carton

<hr> معنی : فیلم های نقاشی شده، کاریکاتور، داستان مصور، تصویر مضحک <hr> معانی دیگر : (تصویر غلو آمیز و هجو آمیز شخص یا مکان و غیره) کاریکاتور، طنز نقش، (در مورد طرح گلدوزی یا نقاشی روی دیوار و غیره) پیش نقش (مسوده یا تصویر مدادی یا الگو که از روی آن نقش نهایی را ترسیم می کنند)، الگو، رجوع شود به: comic strip، کارتون، مضحک قلمی (animated cartoon هم می گویند)

معنی : فیلم های نقاشی شده، کاریکاتور، داستان مصور، تصویر مضحک معانی دیگر : (تصویر غلو آمیز و هجو آمیز شخص یا مکان و غیره) کاریکاتور، طنز نقش، (در مورد طرح گلدوزی یا نقاشی روی دیوار و غیره) پیش نقش (مسوده یا تصویر مدادی یا الگو که از روی آن نقش نهایی را ترسیم می کنند)، الگو، رجوع شود به: comic strip،

cartoon

cartoon characters

cartoonish

cartoonishness

<hr> معنی : نقاش کارتون <hr> معانی دیگر : نقاش کارتون

معنی : نقاش کارتون معانی دیگر : نقاش کارتون

cartoonist

cartouch

cartouch boxes

cartridage

<hr> معنی : گلوله، فشنگ، کارتریج <hr> معانی دیگر : استوانه (حلقه ی فیلم دوربین عکاسی با ماسوره و پوشش خارجی آن که یکجا در دوربین می گذارند)، (جنگ افزار) فشنگ (شامل پوکه و باروت و گلوله یا ساچمه)، (گرامافون) سوزن و ملحقات آن (که می توان آن را تعویض کرد)، (مکانیک) سوپاپ اطمینان، شیر فشنگی، (معدن) لوله ی ناریه، لوله ی دینامیت

معنی : گلوله، فشنگ، کارتریج معانی دیگر : استوانه (حلقه ی فیلم دوربین عکاسی با ماسوره و پوشش خارجی آن که یکجا در دوربین می گذارند)، (جنگ افزار) فشنگ (شامل پوکه و باروت و گلوله یا ساچمه)، (گرامافون) سوزن و ملحقات آن (که می توان آن را تعویض کرد)، (مکانیک) سوپاپ اطمینان، شیر فشنگی، (معدن) لوله ی ناریه، 

cartridge

cartridge filter

cartridge heaters

carts

<hr> (مثل چرخ یا فرفره) دور خود چرخیدن، (به ترتیب روی دست ها و پاها و از پهلو نه از جلو یا عقب) چرخ زدن، کله معلق زدن، چرخ گاری، چرخ زنی، چرخش، کله معلق زدن چرخ گاری چرخزنی

(مثل چرخ یا فرفره) دور خود چرخیدن، (به ترتیب روی دست ها و پاها و از پهلو نه از جلو یا عقب) چرخ زدن، کله معلق زدن، چرخ گاری، چرخ زنی، چرخش، کله معلق زدن چرخ گاری چرخزنی

cartwheel

carucial

<hr> لایه یا قلمبه ی گوشتی (مثلا تاج خروس و غبغب بوقلمون)، گوشتاله

لایه یا قلمبه ی گوشتی (مثلا تاج خروس و غبغب بوقلمون)، گوشتاله

caruncle

<hr> معنی : حک کردن، بریدن، کنده کاری کردن، تراشیدن، منبت کاری کردن، منقور کردن <hr> معانی دیگر : کندن، حجاری کردن، تراشیدن (سنگ و چوب و غیره)، (بدن و گوشت پخته) لایه لایه بریدن، قاچ کردن، قاش کردن، باریکه باریکه بریدن (با کارد)، کندوکاو کردن

معنی : حک کردن، بریدن، کنده کاری کردن، تراشیدن، منبت کاری کردن، منقور کردن معانی دیگر : کندن، حجاری کردن، تراشیدن (سنگ و چوب و غیره)، (بدن و گوشت پخته) لایه لایه بریدن، قاچ کردن، قاش کردن، باریکه باریکه بریدن (با کارد)، کندوکاو کردن

carve

carve a niche

carve away

carve into

<hr> 1- با زحمت ایجاد کردن، 2- با پشتکار و کوشش به دست آوردن

1- با زحمت ایجاد کردن، 2- با پشتکار و کوشش به دست آوردن

carve out

carve out a niche

<hr> 1- قطعه قطعه کردن، (به بخش های کوچکتر) بریدن 2- (عامیانه) کارد زدن به، کاردی کردن، با کارد زخمی کردن

1- قطعه قطعه کردن، (به بخش های کوچکتر) بریدن 2- (عامیانه) کارد زدن به، کاردی کردن، با کارد زخمی کردن

carve up

<hr> معنی : حک شده <hr> معانی دیگر : (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن

معنی : حک شده معانی دیگر : (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن

carved

<hr> (انگلیس) رستورانی که در آن رست بیف را جلو مشتری برایش می برند

(انگلیس) رستورانی که در آن رست بیف را جلو مشتری برایش می برند

carvery

carves

<hr> معنی : بریدن، کنده کاری، حکاکی، فر کوتاه مدت <hr> معانی دیگر : منبت کاری، کند و کاو، برش (با کارد)

معنی : بریدن، کنده کاری، حکاکی، فر کوتاه مدت معانی دیگر : منبت کاری، کند و کاو، برش (با کارد)

carving

<hr> کارد گوشت بری، چاقوی بزرگ (و گاهی دندانه دار)، چاقوی حکاکی یا گوشت بری کاردگوشت خردکنی

کارد گوشت بری، چاقوی بزرگ (و گاهی دندانه دار)، چاقوی حکاکی یا گوشت بری کاردگوشت خردکنی

واژه های حرف "c" - پیشنهاد کاربران