diagraph

diagrid

diahwasher

<hr> معنی : صفحه شماره گیر، شاخص، صفحهء مدرج ساعت، صفحه عقربک دار، شماره گرفتن، گرفتن تلفن یا رادیو و غیره <hr> معانی دیگر : (هر صفحه ی مدرج مانند صفحه ی ساعت و یا صفحه ی رادیو که طول امواج روی آن ثبت شده است و غیره) صفحه ی ساعت، صفحه ی رادیو، (برخی تلویزیون ها) صفحه ی کانال گیر، (تلفن) شماره گیر، گردونه، صفحه ی دکمه ها، (هرچیزی که با چرخاندن آن رادیو و تلویزیون و غیره میزان می شود) دکمه، دسته، پیچه، (با صفحه ی مدرج و غیره نشاندادن یا ایستگاه یا شماره ی دلخواه را گرفتن) گرفتن، ساعت آفتابی (sundial)، عقربه، نشانگر

معنی : صفحه شماره گیر، شاخص، صفحهء مدرج ساعت، صفحه عقربک دار، شماره گرفتن، گرفتن تلفن یا رادیو و غیره معانی دیگر : (هر صفحه ی مدرج مانند صفحه ی ساعت و یا صفحه ی رادیو که طول امواج روی آن ثبت شده است و غیره) صفحه ی ساعت، صفحه ی رادیو، (برخی تلویزیون ها) صفحه ی کانال گیر، (تلفن) شماره گیر، گردونه، صفح

dial

dial a ride transportation system

dial back

dial down

dial gauge

dial in

dial it in

dial telephone

dial thing

<hr> (تلفن) بوق آزاد (صدایی که نشان می دهد خط آزاد است) (در مقابل busy signal یا بوق اشغال)

(تلفن) بوق آزاد (صدایی که نشان می دهد خط آزاد است) (در مقابل busy signal یا بوق اشغال)

dial tone

dial up

<hr> معنی : لهجه، گویش، زبان محلی <hr> معانی دیگر : عضو خانواده یی از زبان ها، هموند زبانی، گویشی، لهجه ای، محلی، (غیر علمی) هر لهجه ای که با لهجه ی پایتخت یا لهجه ی اصلی سرزمین فرق داشته باشد

معنی : لهجه، گویش، زبان محلی معانی دیگر : عضو خانواده یی از زبان ها، هموند زبانی، گویشی، لهجه ای، محلی، (غیر علمی) هر لهجه ای که با لهجه ی پایتخت یا لهجه ی اصلی سرزمین فرق داشته باشد

dialect

dialect coach

dialectal

<hr> معنی : لهجهای، منطقی، جدلی، مناظرهای، گویشی <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع - بررسی عقاید از راه استدلال و منطق و معمولا از طریق پرسش و پاسخ) جدل، احتجاج، فرنودآوری، اندیش سنجی، بحث منطقی، (معمولا جمع - روش منطقی هگل که مارکس و پیروانش برای تحلیل فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی به کار گرفتند) دیالکتیک، فرنودگری

معنی : لهجهای، منطقی، جدلی، مناظرهای، گویشی معانی دیگر : (معمولا جمع - بررسی عقاید از راه استدلال و منطق و معمولا از طریق پرسش و پاسخ) جدل، احتجاج، فرنودآوری، اندیش سنجی، بحث منطقی، (معمولا جمع - روش منطقی هگل که مارکس و پیروانش برای تحلیل فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی به کار گرفتند) دیالکتیک، فرنودگر

dialectic

dialectic experience

<hr> معنی : لهجهای، منطقی، جدلی، مناظرهای، گویشی <hr> معانی دیگر : وابسته به فرنودآوری و احتجاج، فرنودین، برهانی، اندیش سنجانه

معنی : لهجهای، منطقی، جدلی، مناظرهای، گویشی معانی دیگر : وابسته به فرنودآوری و احتجاج، فرنودین، برهانی، اندیش سنجانه

dialectical

<hr> (فلسفه ی مارکس و انگلز که روش دیالکتیکی هگل را برای تحلیل فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و طبیعی به کار می گیرد) ماده گرایی دیالکتیکی، ماده گرایی فرنودین، فرضیه ء استدلالی مارکس

(فلسفه ی مارکس و انگلز که روش دیالکتیکی هگل را برای تحلیل فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و طبیعی به کار می گیرد) ماده گرایی دیالکتیکی، ماده گرایی فرنودین، فرضیه ء استدلالی مارکس

dialectical materialism

dialecticism

dialectologist

<hr> (زبان شناسی) گویش شناسی، لهجه شناسی، گویش شناسی، علم منطق جدلی، علم بحک

(زبان شناسی) گویش شناسی، لهجه شناسی، گویش شناسی، علم منطق جدلی، علم بحک

dialectology

dialectology historical linguistics

dialer

dialing

diallel

diallel cross

dialler dialer

dialler program

<hr> وقت بینی باساعت افتابی

وقت بینی باساعت افتابی

dialling

dialling code

dialling dialing

dialog among civilizations

dialog box

dialog dialogue

dialogic heteroglossia

dialogical understanding

dialogism

<hr> معنی : گفتگو، محاوره، صحبت، سخن، گفت و شنود، هم سخنی، مکالمهء دو نفری، مکالمات ادبی و دراماتیک، صحبت دونفری <hr> معانی دیگر : (به ویژه در آثار هنری مانند نمایش و رمان) گفتگو، مکالمه، همگویی، همکلامی، تبادل نظر، کنکاش، (نمایش و رمان و غیره) بخش حاوی گفتگو، (ادبیات) به صورت گفتگو بیان کردن

معنی : گفتگو، محاوره، صحبت، سخن، گفت و شنود، هم سخنی، مکالمهء دو نفری، مکالمات ادبی و دراماتیک، صحبت دونفری معانی دیگر : (به ویژه در آثار هنری مانند نمایش و رمان) گفتگو، مکالمه، همگویی، همکلامی، تبادل نظر، کنکاش، (نمایش و رمان و غیره) بخش حاوی گفتگو، (ادبیات) به صورت گفتگو بیان کردن

dialogue

dialogue coach

dialogue editor

dialogues

dials

dialysate

<hr> وابسته به پاد مغناطیس، پادمغناطیسی

وابسته به پاد مغناطیس، پادمغناطیسی

diamagnetic

<hr> (فیزیک) دیامغناطیس، پاد مغناطیس (ویژگی برخی اجسام: هردو قطب مغناطیس آنها را از خود می راند)

(فیزیک) دیامغناطیس، پاد مغناطیس (ویژگی برخی اجسام: هردو قطب مغناطیس آنها را از خود می راند)

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران