gross increment

gross margin

gross motor

gross motor function

gross national income

<hr> تولید ناخالص ملی (ارزش کل تولیدات و خدمات هر کشور)

تولید ناخالص ملی (ارزش کل تولیدات و خدمات هر کشور)

gross national product

gross negligence

gross out

gross pay

gross primary productivity

gross profit

gross sample

gross state product

gross structure

gross stuff

gross tonnage

gross total volume

gross trailer mass

gross vehicle mass

gross wing area

grossest

grossing

<hr> بطوردرشت یازمخت، بدرشتی، بطوربرجسته یافاحش

بطوردرشت یازمخت، بدرشتی، بطوربرجسته یافاحش

grossly

grossly inept parenting

grossly unremarkable

grosso modo

grossulariaceae

grosvenor

<hr> معنی : چیز عجیب و غریب، چیز بی تناسب، تناقض دار، مضحک، غریب و عجیب، بی تناسب <hr> معانی دیگر : مضحک و بی معنی، غیر عادی و تمسخر انگیز، پوچ و مسخره (معانی این واژه بیشتر تداعی منفی دارند)، (وابسته به سبک نقاشی یا مجسمه سازی و غیره که در آن انسان و حیوان با گل و شاخ و برگ و میوه به طور عجیب و غریبی در هم آمیخته شده اند) سبک شلم شوربا، سبک گروتسک، عجیب و غریب، متناقض، عجیب و باور نکردنی، تناق­ دار

معنی : چیز عجیب و غریب، چیز بی تناسب، تناقض دار، مضحک، غریب و عجیب، بی تناسب معانی دیگر : مضحک و بی معنی، غیر عادی و تمسخر انگیز، پوچ و مسخره (معانی این واژه بیشتر تداعی منفی دارند)، (وابسته به سبک نقاشی یا مجسمه سازی و غیره که در آن انسان و حیوان با گل و شاخ و برگ و میوه به طور عجیب و غریبی در هم آ

grotesque

<hr> غرابت، شکل غریب، بی تناسبی، عدم تناسب

غرابت، شکل غریب، بی تناسبی، عدم تناسب

grotesqueness

<hr> معنی : غار <hr> معانی دیگر : غار

معنی : غار معانی دیگر : غار

grotto

<hr> معنی : لج، بد خلقی، لجاجت، ادم ناراحت <hr> معانی دیگر : غرولند، با نق و نوق، غرغر، اخم و تخم کردن، بدخلقی کردن، مرتبا شکایت و ترشرویی کردن، ترشرویی

معنی : لج، بد خلقی، لجاجت، ادم ناراحت معانی دیگر : غرولند، با نق و نوق، غرغر، اخم و تخم کردن، بدخلقی کردن، مرتبا شکایت و ترشرویی کردن، ترشرویی

grouch

grouchiness

<hr> معنی : بد خلق <hr> معانی دیگر : کج خلق، ترشرو، شکوه گر، بدعنق

معنی : بد خلق معانی دیگر : کج خلق، ترشرو، شکوه گر، بدعنق

grouchy

grouded

<hr> معنی : پا، سبب، زمین، خاک، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا، میدان، زمینه، اساسی، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن، بناء کردن، فرود امدن <hr> معانی دیگر : سطح زمین، سرزمین، - گاه، حیاط، محوطه، (علم و آموزش) رشته، (پژوهش و استدلال) موضوع، مطلب، (اغلب جمع)، شالوده، علت، انگیزه، دلیل، موجب، (جمع) ته نشست، درده، زمینی، خاکی، روی زمین، زمین زی، خاک زی، روی زمین قرار دادن، (روی زمین) متوقف کردن، مانع پرواز شدن، بنیاد نهادن، استوار کردن، پایه قرار دادن، زمینه دار کردن، تعلیم دادن، آموختن، (در اصل) ته، پایین ترین قسمت هر چیز، کف (دریا و دریاچه)، (نقاشی) زمینه، (برق) سیم زمینی، اتصال زمین، (عامیانه) نوجوان را به عنوان تنبیه در خانه نگه داشتن، (فوتبال آمریکایی) حریف را بر زمین افکندن، توپ را عمدا بر زمین انداختن، (بیس بال) توپ زمینی زدن، عرصه (در برابر: اعیان)، (کشتی) به گل نشستن، زمان ماضی و اسم مفعول فعل: grind، بنا کردن، برپا کردن، اصول نخستین را یاد دادن به، زمان ماضی فعل grind

معنی : پا، سبب، زمین، خاک، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا، میدان، زمینه، اساسی، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن، بناء کردن، فرود امدن معانی دیگر : سطح زمین، سرزمین، - گاه، حیاط، محوطه، (علم و آموزش) رشته، (پژوهش و استدلال) موضوع، مطلب، (اغلب جمع)، شالوده، علت، انگیزه، دلیل، موجب،

ground

ground anchor

ground and pound

ground arrangements

ground barite

<hr> (موسیقی) آهنگ کوتاه بم که به طور پی در پی به همراه ملودی و هارمونی های زیرتر نواخته می شود، زمینه ی بم، در موسیقی اهنگ بم مختصری که میان اهنگ ملودی وهارمونی تکرار شود

(موسیقی) آهنگ کوتاه بم که به طور پی در پی به همراه ملودی و هارمونی های زیرتر نواخته می شود، زمینه ی بم، در موسیقی اهنگ بم مختصری که میان اهنگ ملودی وهارمونی تکرار شود

ground bass

ground beam

ground beef

ground calcium carbonate

ground chain

<hr> (گیاه شناسی) انواع گیاهان تاجریزی (از جنس physalis - میوه ی گوجه فرنگی مانندی می دهد که در غلاف کاغذ مانندی قرار دارد)

(گیاه شناسی) انواع گیاهان تاجریزی (از جنس physalis - میوه ی گوجه فرنگی مانندی می دهد که در غلاف کاغذ مانندی قرار دارد)

واژه های حرف "g" - پیشنهاد کاربران