<hr> معنی : هیپنوتیزم، مولد خواب مصنوعی، تولیدکننده خواب، خواب اور، منوم <hr> معانی دیگر : خواب آور، خواب انگیز، وابسته به خواب القائی (هیپنوتیزم)، انگیخت خواب آور، هیپتوتیزم آور، به آسانی هیپنوتیزم شونده، انگیخت خواب پذیر، دارو (یا هر عامل) خواب آور

معنی : هیپنوتیزم، مولد خواب مصنوعی، تولیدکننده خواب، خواب اور، منوم معانی دیگر : خواب آور، خواب انگیز، وابسته به خواب القائی (هیپنوتیزم)، انگیخت خواب آور، هیپتوتیزم آور، به آسانی هیپنوتیزم شونده، انگیخت خواب پذیر، دارو (یا هر عامل) خواب آور

hypnotic

hypnotic suggestion

hypnotise

hypnotised

<hr> دانش هیپنوتیزم، انگیخت خواب شناسی، علم هیپنوتیزم یاطریقه خواب اوری مصنوعی

دانش هیپنوتیزم، انگیخت خواب شناسی، علم هیپنوتیزم یاطریقه خواب اوری مصنوعی

hypnotism

hypnotized

<hr> معنی : مالیخولیا، تزریق زیر جلدی، سوزن تزریق زیر جلدی، هیپوسولفیت سدیم، عامل محرک، تحریک کردن <hr> معانی دیگر : پیشوند:، زیر، زیرین [hypodermic]، کمتر از، وابسته به [hypotaxis]، رجوع شود به: hypodermic، طب تزریق زیر جلدی

معنی : مالیخولیا، تزریق زیر جلدی، سوزن تزریق زیر جلدی، هیپوسولفیت سدیم، عامل محرک، تحریک کردن معانی دیگر : پیشوند:، زیر، زیرین [hypodermic]، کمتر از، وابسته به [hypotaxis]، رجوع شود به: hypodermic، طب تزریق زیر جلدی

hypo

hypoactive

hypoactivity

hypoadrenalism

hypoalbuminemia

hypoalgesia

<hr> (در مورد متکا و جامه و اسباب بزک و صابون و غیره - مناسب برای کسانی که دچار آلرژی یا حساسیت نسبت به چیزی هستند) آزیر ایمن

(در مورد متکا و جامه و اسباب بزک و صابون و غیره - مناسب برای کسانی که دچار آلرژی یا حساسیت نسبت به چیزی هستند) آزیر ایمن

hypoallergenic

hypoallergic

hypobaric storage

hypobulia

hypocalcaemia

hypocalcemia

hypocapnia

<hr> (معماری روم باستان) فضای کوتاه زیر کف اتاق که در زمستان هوای گرم در آن می دمیدند، جهنم گرمابه، جهنم حمام

(معماری روم باستان) فضای کوتاه زیر کف اتاق که در زمستان هوای گرم در آن می دمیدند، جهنم گرمابه، جهنم حمام

hypocaust

<hr> مرکز زمین لرزه، میانگاه زمین لرزه

مرکز زمین لرزه، میانگاه زمین لرزه

hypocenter

hypochandriac

<hr> معنی : سودا، مالیخولیا، حالت افسردگی، مراق <hr> معانی دیگر : خود بیمار انگاری، اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود

معنی : سودا، مالیخولیا، حالت افسردگی، مراق معانی دیگر : خود بیمار انگاری، اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود

hypochondria

<hr> معنی : خیالی، ادم افسرده، خیالی، سودایی، افسرده، مالیخولیایی <hr> معانی دیگر : خود بیمار انگار، بیمار خیالی، بیماری هراس، دچار هیپوکاندریا

معنی : خیالی، ادم افسرده، خیالی، سودایی، افسرده، مالیخولیایی معانی دیگر : خود بیمار انگار، بیمار خیالی، بیماری هراس، دچار هیپوکاندریا

hypochondriac

<hr> مالیخولیایی، دچار جنون افسردگی - تهیگاهی، وابسته به تهیگاه

مالیخولیایی، دچار جنون افسردگی - تهیگاهی، وابسته به تهیگاه

hypochondriacal

hypochondriacal delusion

<hr> رجوع شود به: hypochondria، اضطراب واندیشه بیهودی راجع بسلامتی خود

رجوع شود به: hypochondria، اضطراب واندیشه بیهودی راجع بسلامتی خود

hypochondriasis

hypochondrical

<hr> (کالبد شناسی - هر یک از دو ناحیه ی فوقانی شکم در زیر آخرین دنده ها) فراز - پهلو شکم، فراز پهلو، زیر غضروف، تهیگاه

(کالبد شناسی - هر یک از دو ناحیه ی فوقانی شکم در زیر آخرین دنده ها) فراز - پهلو شکم، فراز پهلو، زیر غضروف، تهیگاه

hypochondrium

hypochromia

hypochromic

hypochromic microcytic anemia

<hr> معنی : ظاهر سازی، دورویی، عدم خلوص <hr> معانی دیگر : ریا، ریا کاری، سالوس، جانماز آب کشیدن، دورنگی، وانمود سازی، زرق

معنی : ظاهر سازی، دورویی، عدم خلوص معانی دیگر : ریا، ریا کاری، سالوس، جانماز آب کشیدن، دورنگی، وانمود سازی، زرق

hypocrisy

<hr> معنی : ادم ریاکار، مزور، سالوس، منافق، زرق فروش، متصنع، عابد ریاکار، خشکه مقدس، با ریا، ادم دو رو <hr> معانی دیگر : ریاکار، دو رو، متظاهر، جا نماز آبکش

معنی : ادم ریاکار، مزور، سالوس، منافق، زرق فروش، متصنع، عابد ریاکار، خشکه مقدس، با ریا، ادم دو رو معانی دیگر : ریاکار، دو رو، متظاهر، جا نماز آبکش

hypocrite

hypocritic

<hr> معنی : ساخته، متظاهر، دو رو، با ریا، ریاکار <hr> معانی دیگر : ریاکار، متظاهر، دورو، باریا

معنی : ساخته، متظاهر، دو رو، با ریا، ریاکار معانی دیگر : ریاکار، متظاهر، دورو، باریا

hypocritical

hypocrystalline

<hr> (هندسه) درون چرخ زاد، درون چرخ نما، هیپوسیکلوئید

(هندسه) درون چرخ زاد، درون چرخ نما، هیپوسیکلوئید

hypocycloid

hypocycloid of four cusps

hypodense

<hr> رجوع شود به: hypoderma) hypodermis هـم می گویند)، تحت جلد، قسمت زیر جلد

رجوع شود به: hypoderma) hypodermis هـم می گویند)، تحت جلد، قسمت زیر جلد

hypoderm

<hr> معنی : تزریق زیر جلدی، زیر پوستی، تحت الجلدی <hr> معانی دیگر : وابسته به بخش های زیر پوست، زیر جلدی، (زیست شناسی - پزشکی)، (ویژه ی تزریق در زیرپوست) زیرپوست آژی، انگیزان و شادکن (مثل برخی تزریق های زیرپوستی)، رجوع شود به: hypodermic injection، طب تزریق زیر جلدی، سوزن مخصوص تزریق زیر جلد

معنی : تزریق زیر جلدی، زیر پوستی، تحت الجلدی معانی دیگر : وابسته به بخش های زیر پوست، زیر جلدی، (زیست شناسی - پزشکی)، (ویژه ی تزریق در زیرپوست) زیرپوست آژی، انگیزان و شادکن (مثل برخی تزریق های زیرپوستی)، رجوع شود به: hypodermic injection، طب تزریق زیر جلدی، سوزن مخصوص تزریق زیر جلد

واژه های حرف "h" - پیشنهاد کاربران