kin tutmak

kinaestheic

kinaesthetic

kinaesthetic sensation

kinanthropometri

kinboshi

kinckerbocker

<hr> معنی : گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، جور، قسم، کیفیت، در مقابل پولی، با محبت، مشفق، مهربانی شفقت امیز، مهربان، خیر، خوش خلق، خوش مزاج، خوش جنس، خوب <hr> معانی دیگر : آزرد، رئوف، دلنواز، دارای لطف و محبت، دوست وار، محبت آمیز، حاکی از لطف، مهرآمیز، (قدیمی) اصل، سرچشمه، نهاد، طینت، سرشت، روش، راه و رسم، (مهجور) طبیعی، (مهجور) بومی، جنسی، غیرنقدی

معنی : گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، جور، قسم، کیفیت، در مقابل پولی، با محبت، مشفق، مهربانی شفقت امیز، مهربان، خیر، خوش خلق، خوش مزاج، خوش جنس، خوب معانی دیگر : آزرد، رئوف، دلنواز، دارای لطف و محبت، دوست وار، محبت آمیز، حاکی از لطف، مهرآمیز، (قدیمی) اصل، سرچشمه، نهاد، طینت، سرشت، روش، راه و

kind

kind and simple people

kind feeling

<hr> مهربان، خوش قلب، مهربان، خوش قلب، رئوف، مهرآمیز، محبت آمیز

مهربان، خوش قلب، مهربان، خوش قلب، رئوف، مهرآمیز، محبت آمیز

kind hearted

kind mother

<hr> معنی : تاحدی، تا درجهای <hr> معانی دیگر : (عامیانه) تقریبا، تا اندازه ای، نسبتا

معنی : تاحدی، تا درجهای معانی دیگر : (عامیانه) تقریبا، تا اندازه ای، نسبتا

kind of

kind of attitude

kind of cute

kind of down

kind of like

kind of me

kind of spicy

kind of stronge

kind of thing

kind of zither ordulcimer

kind offer

<hr> درود، سلام درنامه نویسی

درود، سلام درنامه نویسی

kind regards

kind to

kind to eachother

kinda

kinda clumsy

<hr> خویشاوندى، قرابت، نزدیکى قانون ـ فقه : تشابه

خویشاوندى، قرابت، نزدیکى قانون ـ فقه : تشابه

kinder

kinder surprise

kindergarden

kindergartan

<hr> معنی : کودکستان، باغ کودک، محل نگهداری کودکان <hr> معانی دیگر : کودکستان (معمولا برای 4 تا 6 ساله ها)، مهد کودک، باه کودک

معنی : کودکستان، باغ کودک، محل نگهداری کودکان معانی دیگر : کودکستان (معمولا برای 4 تا 6 ساله ها)، مهد کودک، باه کودک

kindergarten

kindergarten teacher

kindergartener

kindergartner

kindergater

kindertransport

kindess

kindest

kindest hearted

kindheartedness

<hr> معنی : گرفتن، روشن شدن، بر افروختن <hr> معانی دیگر : (آتش را) روشن کردن، گیراندن، افروختن، گرفتن (آتش)، افروخته شدن، برانگیختن، انگیزاندن، به هیجان درآمدن یا درآوردن، برانگیخته شدن، درخشان شدن، درخشیدن، برق زدن، آتش زدن، سوزاندن، (محلی) زاییدن

معنی : گرفتن، روشن شدن، بر افروختن معانی دیگر : (آتش را) روشن کردن، گیراندن، افروختن، گرفتن (آتش)، افروخته شدن، برانگیختن، انگیزاندن، به هیجان درآمدن یا درآوردن، برانگیخته شدن، درخشان شدن، درخشیدن، برق زدن، آتش زدن، سوزاندن، (محلی) زاییدن

kindle

kindle edition

kindle enthusiasm

kindle interest

kindled

<hr> (خاشاک و تراشه و غیره که با آن آتش را روشن می کنند) آتشگیره، فروزینه، آتشزنه، پرهازه، پده، پازند، گیرانه، چوب سفید، بته، گون، اتش افروزنه، ات ش گیرانک

(خاشاک و تراشه و غیره که با آن آتش را روشن می کنند) آتشگیره، فروزینه، آتشزنه، پرهازه، پده، پازند، گیرانه، چوب سفید، بته، گون، اتش افروزنه، ات ش گیرانک

واژه های حرف "k" - پیشنهاد کاربران