parabolic trajectory

<hr> معنی : قطع مخروطی <hr> معانی دیگر : سهمی وار، سهمی گون، پارابولوئید، سطحی که در اثر گردش جسم شلجمی بدور خود تشکیل میگردد

معنی : قطع مخروطی معانی دیگر : سهمی وار، سهمی گون، پارابولوئید، سطحی که در اثر گردش جسم شلجمی بدور خود تشکیل میگردد

paraboloid

paraboloid of revloution

paracellular

paracellular transport

paracentesis

paracentral

paracetamol

parachain

<hr> معنی : چتر نجات، پاراشوت <hr> معانی دیگر : با چتر نجات فرود آمدن، با فرود چتر افکندن یا بار ریزی کردن، فرود چتر، هر چیز به شکل چتر نجات، هر چیز نجاتبخش (مانند چتر نجات)، پاراشوت بکار بردن

معنی : چتر نجات، پاراشوت معانی دیگر : با چتر نجات فرود آمدن، با فرود چتر افکندن یا بار ریزی کردن، فرود چتر، هر چیز به شکل چتر نجات، هر چیز نجاتبخش (مانند چتر نجات)، پاراشوت بکار بردن

parachute

parachute jump

parachuting

parachuting reflexe

paracompact

paracompact space

paraconsistent

paracosm

paracrine

paractical

paracusis paracousis

paradata

<hr> معنی : تظاهرات، جولان، خود نمایی، سان، نمایش با شکوه، میدان رژه، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم، نمایش، رژه، جلوه، رژه رفتن <hr> معانی دیگر : دفیله، سان دادن، عرض اندام، جولان دادن، عرض اندام کردن، به رخ کشیدن، خرامیدن، دنیدن، گروه، سلسله، تعداد، (خود را) جا زدن، وانمود کردن، گردشگاه، (سربازان را) به خط کردن، به صف کردن، خود نمایی کردن

معنی : تظاهرات، جولان، خود نمایی، سان، نمایش با شکوه، میدان رژه، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم، نمایش، رژه، جلوه، رژه رفتن معانی دیگر : دفیله، سان دادن، عرض اندام، جولان دادن، عرض اندام کردن، به رخ کشیدن، خرامیدن، دنیدن، گروه، سلسله، تعداد، (خود را) جا زدن، وانمود کردن، گردشگاه، (سربازان را) به خط ک

parade

parade by

parade rout

paradee

parades

paradgim shift

<hr> معنی : نمونه <hr> معانی دیگر : الگو، نگاره، نمونه ی عالی، ابر انگاره، روانگاره، پرانمون، ایه کتاب مقدس که مثالی را متضمن است

معنی : نمونه معانی دیگر : الگو، نگاره، نمونه ی عالی، ابر انگاره، روانگاره، پرانمون، ایه کتاب مقدس که مثالی را متضمن است

paradigm

paradigm shift

paradigmatic

paradigmatic classification

paradigmatic relation paradigmatic relationship

paradigmatically

paradiplomacy

paradis

<hr> بهشتی، پردیسی (paradisal و paradisical هم می گویند)، مینوی <hr> paradisaic(al) بهشتی

بهشتی، پردیسی (paradisal و paradisical هم می گویند)، مینوی paradisaic(al) بهشتی

paradisaic

<hr> معنی : سعادت، بهشت، ارم، فردوس، بهشت برین <hr> معانی دیگر : پردیس، جنت، مینو، گشتای، محل خوشی و سعادت، (از ریشه ی فارسی)، ملکوت، عرش، خوشی

معنی : سعادت، بهشت، ارم، فردوس، بهشت برین معانی دیگر : پردیس، جنت، مینو، گشتای، محل خوشی و سعادت، (از ریشه ی فارسی)، ملکوت، عرش، خوشی

paradise

paradise lost

paradise paradise

paradisean

<hr> بهشتی، مینوی، ملکوتی، پردیسی، جنتی، فردوسی (paradisiac هم می گویند)

بهشتی، مینوی، ملکوتی، پردیسی، جنتی، فردوسی (paradisiac هم می گویند)

paradisiacal

paradores

<hr> معنی : اضداد، قیاس ضد و نقیض، بیان مغایر <hr> معانی دیگر : (اظهاری که ظاهرا متناقض یا چرند است ولی ممکن است واقعا درست باشد) گفته ی متناقض نما، معما نما، ناسازه، خرق اجماع، پارادکس، چرند نما، پارا دخشی، لغز، (قدیمی) اظهار خلاف عقیده ی عمومی، پرا اندیشه، قیاس ضد و نقی­، مهمل نما

معنی : اضداد، قیاس ضد و نقیض، بیان مغایر معانی دیگر : (اظهاری که ظاهرا متناقض یا چرند است ولی ممکن است واقعا درست باشد) گفته ی متناقض نما، معما نما، ناسازه، خرق اجماع، پارادکس، چرند نما، پارا دخشی، لغز، (قدیمی) اظهار خلاف عقیده ی عمومی، پرا اندیشه، قیاس ضد و نقی­، مهمل نما

paradox

paradox of thrift

<hr> معنی : در ظاهر مهمل و در واقع درست <hr> معانی دیگر : متناقض، دارای تضاد یا تناقض، ناسازه وار، معمایی، مهمل نما

معنی : در ظاهر مهمل و در واقع درست معانی دیگر : متناقض، دارای تضاد یا تناقض، ناسازه وار، معمایی، مهمل نما

paradoxical

paradoxical intention

<hr> چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد، لغزوار، بدان سان که باعقیده، است

چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد، لغزوار، بدان سان که باعقیده، است

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران