propped up

propper

propping

propreitorships

propria

proprietary interest

proprietary software

proprieties

<hr> معنی : مالک، متصرف، صاحب حق طبق کتاب <hr> معانی دیگر : صاحب، کدیور، ملاک

معنی : مالک، متصرف، صاحب حق طبق کتاب معانی دیگر : صاحب، کدیور، ملاک

proprietor

<hr> معنی : مالکیت، صاحب ملک یا مغازه بودن <hr> معانی دیگر : مالکیت، صاحب ملک یامغازه بودن

معنی : مالکیت، صاحب ملک یا مغازه بودن معانی دیگر : مالکیت، صاحب ملک یامغازه بودن

proprietorship

proprietorships

<hr> معنی : مالک <hr> معانی دیگر : مونک مالک، ملاک

معنی : مالک معانی دیگر : مونک مالک، ملاک

proprietress

<hr> معنی : تناسب، نزاکت، مراعات اداب نزاکت، برازندگی <hr> معانی دیگر : مناسبت، مناسب بودن، بجا بودن، پسندیدگی، سزاواری، شایستگی، ادب، (قدیمی) خصوصیت، ویژگی، وضع، (مهجور) ملک خصوصی، قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن

معنی : تناسب، نزاکت، مراعات اداب نزاکت، برازندگی معانی دیگر : مناسبت، مناسب بودن، بجا بودن، پسندیدگی، سزاواری، شایستگی، ادب، (قدیمی) خصوصیت، ویژگی، وضع، (مهجور) ملک خصوصی، قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن

propriety

propriety product

proprio motu

proprioceptio

proprioception

<hr> (زیست شناسی) وابسته به عصب خود پذیر، خود پذیرانه، تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده

(زیست شناسی) وابسته به عصب خود پذیر، خود پذیرانه، تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده

proprioceptive

proprioceptive training

<hr> نفس( در نظریه الپورت) روانشناسى : نفس

نفس( در نظریه الپورت) روانشناسى : نفس

proprium

props

props management

props prop

proptech

propulion

propulse

<hr> معنی : راندن، دفع، نیروی محرکه <hr> معانی دیگر : پیشرانی، پیش رانش، رانش، نیروی رانشی، رانشگر، پیش رانشگر، (قدیمی) برون افکنی، خروج، پیش راندن

معنی : راندن، دفع، نیروی محرکه معانی دیگر : پیشرانی، پیش رانش، رانش، نیروی رانشی، رانشگر، پیش رانشگر، (قدیمی) برون افکنی، خروج، پیش راندن

propulsion

propulsion power

<hr> معنی : دافع، بیرون ریزنده <hr> معانی دیگر : دافع، بیرون ریزنده

معنی : دافع، بیرون ریزنده معانی دیگر : دافع، بیرون ریزنده

propulsive

<hr> علوم هوایى : فن چند تیغه

علوم هوایى : فن چند تیغه

propulsor

propylaea

propylene plastic

prorated

prorated amount

<hr> معنی : بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع بر حسب مدت یا نسبت <hr> معانی دیگر : بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع برحسب مدت یانسبت

معنی : بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع بر حسب مدت یا نسبت معانی دیگر : بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع برحسب مدت یانسبت

proration

prorevolutionary

prorogatum

prorupted state

<hr> موافقین بازرگانى : طرفداران

موافقین بازرگانى : طرفداران

pros

pros and cons

<hr> معنی : بی روح، کسل کننده، وابسته به نثر، نثری، با اطناب <hr> معانی دیگر : به نثر (در برابر: به شعر یا به نظم: poetic)، عاری از تخیل، ثقیل و بی لطف، ملال آور، خالی از لطف

معنی : بی روح، کسل کننده، وابسته به نثر، نثری، با اطناب معانی دیگر : به نثر (در برابر: به شعر یا به نظم: poetic)، عاری از تخیل، ثقیل و بی لطف، ملال آور، خالی از لطف

prosaic

<hr> بدون لطافت، بطور عاری از لطافت، بطورکسل کننده یا بی مزه

بدون لطافت، بطور عاری از لطافت، بطورکسل کننده یا بی مزه

prosaically

<hr> دهانه ی صحنه (که پرده از آن آویخته است)

دهانه ی صحنه (که پرده از آن آویخته است)

proscenium arch

<hr> ژامبون ایتالیایی، پروشوتو

ژامبون ایتالیایی، پروشوتو

prosciutto

proscrastination

<hr> معنی : تبعید کردن، تحریم کردن، بد دانستن، نهی کردن، بازداشتن از <hr> معانی دیگر : (روم باستان) نام محکوم به اعدام یا تبعید را اعلام کردن، از حمایت قانون محروم کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، ممنوع ساختن

معنی : تبعید کردن، تحریم کردن، بد دانستن، نهی کردن، بازداشتن از معانی دیگر : (روم باستان) نام محکوم به اعدام یا تبعید را اعلام کردن، از حمایت قانون محروم کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، ممنوع ساختن

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران