recapitalise

recapitalization

<hr> (به ویژه موسسه بازرگانی) دوباره سرمایه گذاری کردن، ساختار مالی را عوض کردن، ترکیب سرمایه شرکتی را تغییر دادن، سرمایه گذاری مجدد کردن

(به ویژه موسسه بازرگانی) دوباره سرمایه گذاری کردن، ساختار مالی را عوض کردن، ترکیب سرمایه شرکتی را تغییر دادن، سرمایه گذاری مجدد کردن

recapitalize

recapitulary

<hr> معنی : رئوس مطالب را تکرار کردن <hr> معانی دیگر : خلاصه کردن، به اختصار تکرار کردن، کوتهوار کردن، بازگو کردن (به اختصار)، زیست شناسی صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن

معنی : رئوس مطالب را تکرار کردن معانی دیگر : خلاصه کردن، به اختصار تکرار کردن، کوتهوار کردن، بازگو کردن (به اختصار)، زیست شناسی صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن

recapitulate

<hr> معنی : تکرار، تکرار رئوس مطالب، تکرار دوره سیر تکامل، تکرار رشد و نمو <hr> معانی دیگر : خلاصه، مجمل، کوتهوار، خلاصه سازی، کوتهوار سازی، (palingenesis هم می گویند) تبارنمایی

معنی : تکرار، تکرار رئوس مطالب، تکرار دوره سیر تکامل، تکرار رشد و نمو معانی دیگر : خلاصه، مجمل، کوتهوار، خلاصه سازی، کوتهوار سازی، (palingenesis هم می گویند) تبارنمایی

recapitulation

recapper

recapping

<hr> معنی : پس گیری، پس گرفتن، دوباره تسخیر کردن <hr> معانی دیگر : دوباره گرفتن، بازگرفتن، دوباره فتح کردن، دوباره به دست آوردن، بازپس گرفتن، دستگیری مجدد، (دوباره) در خاطره زنده کردن، یاد کردن، بازپس گیری، بازگیری، فتح مجدد، مالیات بر سود (از شرکت ها و غیره)

معنی : پس گیری، پس گرفتن، دوباره تسخیر کردن معانی دیگر : دوباره گرفتن، بازگرفتن، دوباره فتح کردن، دوباره به دست آوردن، بازپس گرفتن، دستگیری مجدد، (دوباره) در خاطره زنده کردن، یاد کردن، بازپس گیری، بازگیری، فتح مجدد، مالیات بر سود (از شرکت ها و غیره)

recapture

recaptured

<hr> معنی : از نو طرح کردن، از نو قالب کردن، از نو ریختن <hr> معانی دیگر : از نو قالب گیری کردن، نوریزی کردن، از نو ریختن (در قالب)، دوباره محاسبه کردن، بازشمردن، بازشماری کردن، (برای نمایشنامه) بازیگران تازه یافتن، (به بازیگر) نقش دیگری را رجوع کردن، نوریزی (در قالب)، قالب گیری مجدد

معنی : از نو طرح کردن، از نو قالب کردن، از نو ریختن معانی دیگر : از نو قالب گیری کردن، نوریزی کردن، از نو ریختن (در قالب)، دوباره محاسبه کردن، بازشمردن، بازشماری کردن، (برای نمایشنامه) بازیگران تازه یافتن، (به بازیگر) نقش دیگری را رجوع کردن، نوریزی (در قالب)، قالب گیری مجدد

recast

recategorise

recathexis

recause

recce

reccomend

<hr> معنی : کنار کشیدن، عقب کشیدن، دور شدن، پس رفتن، بعقب سرازیر شدن <hr> معانی دیگر : پس روی کردن، عقب رفتن، فروکش کردن، کم شدن، کاهش یافتن، (قول و غیره با: from) عدول کردن، پس گرفتن، دور و محو شدن، زدوده شدن، دوباره واگذار کردن، دوباره صرفنظر کردن، دوباره بخشیدن، خودداری کردن از

معنی : کنار کشیدن، عقب کشیدن، دور شدن، پس رفتن، بعقب سرازیر شدن معانی دیگر : پس روی کردن، عقب رفتن، فروکش کردن، کم شدن، کاهش یافتن، (قول و غیره با: from) عدول کردن، پس گرفتن، دور و محو شدن، زدوده شدن، دوباره واگذار کردن، دوباره صرفنظر کردن، دوباره بخشیدن، خودداری کردن از

recede

receding

receding chin

recedingly

receftionist

<hr> معنی : دریافت، رسید، اعلام وصول، قبض، وصول کردن، رسید دادن، اعلام وصول نمودن، بزهکاران را تحویل گرفتن <hr> معانی دیگر : (قبض یا ورقه و غیره) رسید، وصول، پذیرش، قبول، (قدیمی) رجوع شود به: recipe، رسید نوشتن، (روی قبض و غیره) مهر دریافت زدن، رسید کردن

معنی : دریافت، رسید، اعلام وصول، قبض، وصول کردن، رسید دادن، اعلام وصول نمودن، بزهکاران را تحویل گرفتن معانی دیگر : (قبض یا ورقه و غیره) رسید، وصول، پذیرش، قبول، (قدیمی) رجوع شود به: recipe، رسید نوشتن، (روی قبض و غیره) مهر دریافت زدن، رسید کردن

receipt

receipt printer

receipts

receivable turnover ratio

receivad

<hr> معنی : رسیدن، پذیرفتن، جا دادن، بدست اوردن، گرفتن، وصول کردن، دریافت کردن، ستاندن، پذیرایی کردن از <hr> معانی دیگر : برخوردن به، مواجه شدن با، (ضربه یا صدمه و غیره) خوردن، تحمل کردن، کشیدن، مورد استقبال قرار گرفتن، فراگرفتن، آموختن، مطلع شدن، به دست آوردن، قبول داشتن، قبول کردن، راه دادن، داخل کردن، در خود جا دادن، استقبال کردن، سلام و تعارف کردن، خوشامد گفتن، (رادیو و تلویزیون) گرفتن، دریافت کردن صدا یا تصویر، (فوتبال امریکایی و هاکی و غیره) پاس گرفتن، توپ را گرفتن

معنی : رسیدن، پذیرفتن، جا دادن، بدست اوردن، گرفتن، وصول کردن، دریافت کردن، ستاندن، پذیرایی کردن از معانی دیگر : برخوردن به، مواجه شدن با، (ضربه یا صدمه و غیره) خوردن، تحمل کردن، کشیدن، مورد استقبال قرار گرفتن، فراگرفتن، آموختن، مطلع شدن، به دست آوردن، قبول داشتن، قبول کردن، راه دادن، داخل کردن، در خ

receive

receive a kickback

receive an e mail

receive an email

receive an order

receive and take

receive education

receive guests

receive payment

<hr> معنی : رسیده، مورد قبول عامه <hr> معانی دیگر : پذیرفته، مورد قبول، معیار، استانده، متداول

معنی : رسیده، مورد قبول عامه معانی دیگر : پذیرفته، مورد قبول، معیار، استانده، متداول

received

received opinion

received specimen

received wisdom

<hr> معنی : پذیرنده، گیرنده، خریدار مال دزدی، دریافت کننده، دستگاه گیرنده، متصدی دریافت <hr> معانی دیگر : دریافتگر، ستانا، (ورزش) دریافت کننده ی توپ، پاس گیر، (رادیو و غیره) گیرنده، خزانه دار، صندوقدار، خریدار کالاهای مسروقه، مال خر، پنهان کننده ی مال مسروقه، (تلفن) گوشی

معنی : پذیرنده، گیرنده، خریدار مال دزدی، دریافت کننده، دستگاه گیرنده، متصدی دریافت معانی دیگر : دریافتگر، ستانا، (ورزش) دریافت کننده ی توپ، پاس گیر، (رادیو و غیره) گیرنده، خزانه دار، صندوقدار، خریدار کالاهای مسروقه، مال خر، پنهان کننده ی مال مسروقه، (تلفن) گوشی

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران