sallage

<hr> (فرانسه) سالن، تالار، سالون

(فرانسه) سالن، تالار، سالون

salle

sallers

<hr> معنی : درخت بید، زرد رنگ، رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز، زردرنگ کردن <hr> معانی دیگر : زردچرده، زرد و رنگ پریده (در اثر بیماری و غیره)، آسه، آسه زدگی، (گیاه شناسی) بید براق (salix caprea)، زرد رنگ مثل مری­

معنی : درخت بید، زرد رنگ، رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز، زردرنگ کردن معانی دیگر : زردچرده، زرد و رنگ پریده (در اثر بیماری و غیره)، آسه، آسه زدگی، (گیاه شناسی) بید براق (salix caprea)، زرد رنگ مثل مری­

sallow

sallow faced

sallowness

sallust

<hr> معنی : حمله، یورش، حرکت سریع، جواب سریع و زیرکانه، حمله ور شدن، یورش اوردن <hr> معانی دیگر : (خروج ناگهانی محاصره شدگان و حمله بر محاصره کنندگان) یورش، برون تک، برون تاخت، فعالیت ناگهانی، کنشوری ناگهانی، برون ریزش، جواب زیرکانه، پاسخ دندان شکن، پاسخ تند و مزاح آمیز، متلک، سفر، یورش بردن، برون تک کردن، برون تاخت کردن، ناگهان خارج شدن، بیرون زدن، برون جهیدن، (با: forth یا out) سفر رفتن، راهی شدن، اسم خاص مونث، شلیک، شلیک کردن

معنی : حمله، یورش، حرکت سریع، جواب سریع و زیرکانه، حمله ور شدن، یورش اوردن معانی دیگر : (خروج ناگهانی محاصره شدگان و حمله بر محاصره کنندگان) یورش، برون تک، برون تاخت، فعالیت ناگهانی، کنشوری ناگهانی، برون ریزش، جواب زیرکانه، پاسخ دندان شکن، پاسخ تند و مزاح آمیز، متلک، سفر، یورش بردن، برون تک کردن، بر

sally

sally forth

salmankhan

<hr> معنی : ماهی ازاد، ماهی آزاد، قزل الا <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی آزاد، سالمون (تیره ی salmonidae به ویژه جنس های oncorhynchus و salmo که گوشت آنها کمی سرخ رنگ است)

معنی : ماهی ازاد، ماهی آزاد، قزل الا معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی آزاد، سالمون (تیره ی salmonidae به ویژه جنس های oncorhynchus و salmo که گوشت آنها کمی سرخ رنگ است)

salmon

salmon skin roll

<hr> (ترکیزه شناسی - ترکیزه های جنس salmonella که در انسان و حیوانات اهلی موجب تیفوئید و مسمومیت می شوند) سالمونلا

(ترکیزه شناسی - ترکیزه های جنس salmonella که در انسان و حیوانات اهلی موجب تیفوئید و مسمومیت می شوند) سالمونلا

salmonella

<hr> معنی : تالار، سالن، مشروبفروشی <hr> معانی دیگر : مغازه، (فرانسه) اتاق مهمانخانه، گردهمایی هنری یا ادبی (به ویژه در منزل اعیانی)، تالار نمایشگاه، اتاق نمایش آثار هنری، نمایشگاه، سالن زیبایی، رستوران

معنی : تالار، سالن، مشروبفروشی معانی دیگر : مغازه، (فرانسه) اتاق مهمانخانه، گردهمایی هنری یا ادبی (به ویژه در منزل اعیانی)، تالار نمایشگاه، اتاق نمایش آثار هنری، نمایشگاه، سالن زیبایی، رستوران

salon

salon man autonomous hubby

<hr> معنی : تالار، سالن مشروب فروشی، رستوران، مشروبفروشی <hr> معانی دیگر : سالن، اتاق بزرگ (ویژه ی کاری بخصوص)، (کشتی مسافری) تالار اصلی، لهر، میخانه، سالن زیبایی

معنی : تالار، سالن مشروب فروشی، رستوران، مشروبفروشی معانی دیگر : سالن، اتاق بزرگ (ویژه ی کاری بخصوص)، (کشتی مسافری) تالار اصلی، لهر، میخانه، سالن زیبایی

saloon

<hr> واگن سالن دار درراه اهن، اتومبیل کالسکه ای

واگن سالن دار درراه اهن، اتومبیل کالسکه ای

saloon car

saloon coach

<hr> صاحب میخانه، می فروش

saloonkeeper

salping

salpingocele

salpingpoharyngeus

<hr> رجوع شود به:، مجرای استاخی

رجوع شود به:، مجرای استاخی

salpinx

<hr> (سس پر ادویه ی گوجه فرنگی) سالسا

(سس پر ادویه ی گوجه فرنگی) سالسا

salsa

salso

<hr> معنی : نمک طعام، نمک، نمکدان، نمکزار، نمک میوه، نمک های طبی، نمک پاشیدن، نمک زدن به، شور کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) خوشمزگی، لطافت طبع، بذله گویی، چاشنی کلام، (جمع - داروسازی) نمک میوه، مسهل، کارکن، (عامیانه) ملوان، ناوی، نمک دار، نمکین، دارای طعم یا بوی نمک، شور (یکی از چهار مزه ی اصلی: شور salt - تلخ bitter - ترش sour - شیرین sweet)، نمک زده، نمک سوده، در نمک خوابانده، شورابی، شوراب دار، شوره زار، نمک سود کردن، در نمک خواباندن، در آب نمک خواباندن، نمک زدن، نمک دار کردن، نمکین کردن، (مجازی) با مزه کردن، بر جاذبه ی چیزی افزودن، چاشنی کردن، خوشمزگی کردن، نمکدان (saltshaker و saltcellar هم می گویند)، ارزش دروغین دادن (به چیزی)، (توی چیزی) دست بردن، (مو) خاکستری کردن، فلفل نمکی کردن، سفید کردن، (شیمی) ملح، تحت تاثیر املاح قرار دادن، ملح زدن (به)، (نادر) دهان سوز، تندوتیز، شورآبزی، (خاک) آمیخته با نمک، بی حاصل، برهوت، لوت، (مخفف) مذاکرات منع گسترش سلاح های استراتژیک، نمکزار marsh salt، نمک زده ن به

معنی : نمک طعام، نمک، نمکدان، نمکزار، نمک میوه، نمک های طبی، نمک پاشیدن، نمک زدن به، شور کردن معانی دیگر : (مجازی) خوشمزگی، لطافت طبع، بذله گویی، چاشنی کلام، (جمع - داروسازی) نمک میوه، مسهل، کارکن، (عامیانه) ملوان، ناوی، نمک دار، نمکین، دارای طعم یا بوی نمک، شور (یکی از چهار مزه ی اصلی: شور salt - ت

salt

salt and black

salt and pepper

<hr> معنی : اندوختن، نمک زدن به، نمک سود کردن <hr> معانی دیگر : 1- در نمک خواباندن، نمک سود کردن 2- (عامیانه) اندوختن (به ویژه پول)، کنار گذاشتن، down salt گوشت وغیره را نمک سود کردن، نمک زدن به برای حفظ گوشت وغیره

معنی : اندوختن، نمک زدن به، نمک سود کردن معانی دیگر : 1- در نمک خواباندن، نمک سود کردن 2- (عامیانه) اندوختن (به ویژه پول)، کنار گذاشتن، down salt گوشت وغیره را نمک سود کردن، نمک زدن به برای حفظ گوشت وغیره

salt away

salt bath descaling

salt bath dip brazing

salt flat

salt fog

salt free

salt free diet

salt in the wound

salt lamp

salt man

<hr> معنی : باتلاق نمکزار، نمکزار <hr> معانی دیگر : (مرغزاری که گهگاه از شوراب پوشیده می شود) شوراب زار

معنی : باتلاق نمکزار، نمکزار معانی دیگر : (مرغزاری که گهگاه از شوراب پوشیده می شود) شوراب زار

salt marsh

<hr> (انجیل) صالح و خوب، نیکومنش

(انجیل) صالح و خوب، نیکومنش

salt of the earth

salt shakers

salt splitting

salt stained

salt tablets

salt tree

salt wasting

salt water gargles

<hr> معنی : رقصی، جست وخیزی، افتان و خیزان <hr> معانی دیگر : وابسته به جهش یا رقص، جهشی، رامشی

معنی : رقصی، جست وخیزی، افتان و خیزان معانی دیگر : وابسته به جهش یا رقص، جهشی، رامشی

واژه های حرف "s" - پیشنهاد کاربران