senpai سنپای

sens

sens of humor

<hr> معنی : حساس، اماده پذیرش حس، احساس کردن، با احساسات درک کردن <hr> معانی دیگر : دارای قدرت حس، حس دار، سوهشدار

معنی : حساس، اماده پذیرش حس، احساس کردن، با احساسات درک کردن معانی دیگر : دارای قدرت حس، حس دار، سوهشدار

sensate

sensate focus therapy

<hr> معنی : تاثیر، ظاهر، احساس، شور، حس <hr> معانی دیگر : سترسا، پولاب، سوهش، سهش، غلغله، هیجان، جوش و خروش، شور و هیجان

معنی : تاثیر، ظاهر، احساس، شور، حس معانی دیگر : سترسا، پولاب، سوهش، سهش، غلغله، هیجان، جوش و خروش، شور و هیجان

sensation

sensation oriented

sensation seeking

sensation threshold

<hr> معنی : موثر، مهیج، احساساتی، حسی، شورانگیز <hr> معانی دیگر : غلغله انگیز، پرشور و هیجان، هیجان انگیز، (خودمانی) عالی، معرکه، خیلی خوب، احساسی، سترسایی، پولابی، سوهشی

معنی : موثر، مهیج، احساساتی، حسی، شورانگیز معانی دیگر : غلغله انگیز، پرشور و هیجان، هیجان انگیز، (خودمانی) عالی، معرکه، خیلی خوب، احساسی، سترسایی، پولابی، سوهشی

sensational

sensational journalism

sensational news

sensationalise

<hr> معنی : پیروی از عواطف واحساسات <hr> معانی دیگر : (هنر و ادبیات - توسل افراط آمیز به احساسات و مبالغه و سبک مصنوعی و غیره به منظور تولید هیجان و تکان و غیره) سوهش ـ افروزی، احساس افروزی، پیروی از مسائل احساساتی وشورانگیز

معنی : پیروی از عواطف واحساسات معانی دیگر : (هنر و ادبیات - توسل افراط آمیز به احساسات و مبالغه و سبک مصنوعی و غیره به منظور تولید هیجان و تکان و غیره) سوهش ـ افروزی، احساس افروزی، پیروی از مسائل احساساتی وشورانگیز

sensationalism

sensationalist

sensationalistic

<hr> (به طور افراط آمیز) احساسی کردن، سوهشی کردن

(به طور افراط آمیز) احساسی کردن، سوهشی کردن

sensationalize

sensationally

sensationen

sensations

<hr> معنی : معنی، جهت، احساس، مفهوم، مفاد، مضمون، هوش، حس، شعور، حس تشخیص، حواس پنجگانه، حس کردن، فهمیدن، پی بردن، احساس کردن، دیدن، دریافتن <hr> معانی دیگر : سوهش، سترسا، پولاب، (جمع) شعور (مشاعر)، ویر، ادراک، حواس، فهم، عقل، خرد، درایت، منطق، حسی، سوهشی، از راه حس، چم، منظور، لب، مدلول، سوهش کردن، درک کردن، (ریاضی) سو

معنی : معنی، جهت، احساس، مفهوم، مفاد، مضمون، هوش، حس، شعور، حس تشخیص، حواس پنجگانه، حس کردن، فهمیدن، پی بردن، احساس کردن، دیدن، دریافتن معانی دیگر : سوهش، سترسا، پولاب، (جمع) شعور (مشاعر)، ویر، ادراک، حواس، فهم، عقل، خرد، درایت، منطق، حسی، سوهشی، از راه حس، چم، منظور، لب، مدلول، سوهش کردن، درک کردن،

sense

sense and sensibility

<hr> (به ویژه سلسله اعصاب) داده ی سوهشی، واکنش سوهشی، شیی محسوس، امر محسوس وقابل تحلیل

(به ویژه سلسله اعصاب) داده ی سوهشی، واکنش سوهشی، شیی محسوس، امر محسوس وقابل تحلیل

واژه های حرف "s" - پیشنهاد کاربران