مماثلت

مماحضت

مماذق

ممارات

<hr> مترادف ممارست : تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی، تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن <hr> برابر پارسی : پشتکار

مترادف ممارست : تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی، تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن برابر پارسی : پشتکار

ممارست

ممازجت

ممازحت

<hr> مترادف مماس : دارای تماس <hr> برابر پارسی : بهم ساییده

مترادف مماس : دارای تماس برابر پارسی : بهم ساییده

مماس

<hr> مترادف مماشات : اهمال، تسامح، سازگاری، سازش، مدارا، مسامحه، معاطله، مماطله، نرمی، همراهی <hr> برابر پارسی : سرزنش

مترادف مماشات : اهمال، تسامح، سازگاری، سازش، مدارا، مسامحه، معاطله، مماطله، نرمی، همراهی برابر پارسی : سرزنش

مماشات

<hr> مترادف مماطله : اهمال، تسویف، درنگ، تأخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل انگاری، دفع الوقت، منع کردن، جلوگیری کردن، دفع الوقت کردن

مترادف مماطله : اهمال، تسویف، درنگ، تأخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل انگاری، دفع الوقت، منع کردن، جلوگیری کردن، دفع الوقت کردن

مماطله

ممالات

ممالحت

<hr> مترادف ممالک : مملکت ها، کشورها، ایالات، ایالت ها، ولایات، ولایت ها <hr> برابر پارسی : کشورها، سرزمین

مترادف ممالک : مملکت ها، کشورها، ایالات، ایالت ها، ولایات، ولایت ها برابر پارسی : کشورها، سرزمین

ممالک

<hr> مترادف ممالیک : بندگان، غلامان، کنیزان

مترادف ممالیک : بندگان، غلامان، کنیزان

ممالیک

<hr> مترادف ممانعت : بازداشتن، جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع <hr> متضاد ممانعت : ترغیب <hr> برابر پارسی : بازدارندگی، بازداری، پیشگیری، جلوگیری

مترادف ممانعت : بازداشتن، جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع متضاد ممانعت : ترغیب برابر پارسی : بازدارندگی، بازداری، پیشگیری، جلوگیری

ممانعت

مماکست

<hr> مترادف ممتاز : برگزیده، زبده، منتخب، نخبه، سرآمد، برجسته، متمایز، چشمگیر، مشخص، عالی، برتر، خوب، اعلا، نفیس، مرغوب، متشخص، مشهور، مهم، شاخص <hr> برابر پارسی : گزیده، برتر، سرآمد، والا

مترادف ممتاز : برگزیده، زبده، منتخب، نخبه، سرآمد، برجسته، متمایز، چشمگیر، مشخص، عالی، برتر، خوب، اعلا، نفیس، مرغوب، متشخص، مشهور، مهم، شاخص برابر پارسی : گزیده، برتر، سرآمد، والا

ممتاز

<hr> مترادف ممتحن : آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان کننده <hr> برابر پارسی : آزمایش کننده، آزماینده، آزمونبان، آزمونگر

مترادف ممتحن : آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان کننده برابر پارسی : آزمایش کننده، آزماینده، آزمونبان، آزمونگر

ممتحن

<hr> مترادف ممتد : امتداددار، دراز، طولانی، طویل، کشیده، وسیع، پیوسته، مدام <hr> متضاد ممتد : منقطع <hr> برابر پارسی : درازشده، پیوسته، دنباله دار، کشیده

مترادف ممتد : امتداددار، دراز، طولانی، طویل، کشیده، وسیع، پیوسته، مدام متضاد ممتد : منقطع برابر پارسی : درازشده، پیوسته، دنباله دار، کشیده

ممتد

ممتزج

<hr> مترادف ممتع : پر، وافی، پربهره، سودمند، نافع

مترادف ممتع : پر، وافی، پربهره، سودمند، نافع

ممتع

<hr> مترادف ممتلی : آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو <hr> متضاد ممتلی : تهی، خالی

مترادف ممتلی : آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو متضاد ممتلی : تهی، خالی

ممتلی

<hr> مترادف ممتنع : محال، ناشدنی، ناممکن، امتناع کننده، خودداری کننده <hr> متضاد ممتنع : ممکن <hr> برابر پارسی : نشدنی، ناشدنی

مترادف ممتنع : محال، ناشدنی، ناممکن، امتناع کننده، خودداری کننده متضاد ممتنع : ممکن برابر پارسی : نشدنی، ناشدنی

ممتنع

ممتهن

ممثل

ممثول

ممحض

ممخضه

<hr> مترادف ممد : معاون، یاری دهنده، یاریگر، یاور، کشنده <hr> برابر پارسی : یاریگر، یاری دهنده

مترادف ممد : معاون، یاری دهنده، یاریگر، یاور، کشنده برابر پارسی : یاریگر، یاری دهنده

ممد

ممدد

<hr> مترادف ممدوح : ستوده، محمود ، ستایش شده، تحسین شده <hr> متضاد ممدوح : مقدوح، ناممدوح، ستایشگر <hr> برابر پارسی : ستوده

مترادف ممدوح : ستوده، محمود ، ستایش شده، تحسین شده متضاد ممدوح : مقدوح، ناممدوح، ستایشگر برابر پارسی : ستوده

ممدوح

<hr> مترادف ممدود : کشیده، طولانی، دراز، گسترده، وسیع

مترادف ممدود : کشیده، طولانی، دراز، گسترده، وسیع

ممدود

<hr> مترادف ممر : راه، طریق، گذرگاه، معبر، عبورگاه، پل، جسر

مترادف ممر : راه، طریق، گذرگاه، معبر، عبورگاه، پل، جسر

ممر

ممراض

ممرض

ممزق

<hr> مترادف ممزوج : آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب <hr> برابر پارسی : آمیخته شده، درآمیخته، درهم سرشته، درهم شده

مترادف ممزوج : آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب برابر پارسی : آمیخته شده، درآمیخته، درهم سرشته، درهم شده

ممزوج

ممسوح

ممسوخ

ممسوس

<hr> مترادف ممسک : بخیل، تنگ چشم، تنگ نظر، خسیس، زفت، گرسنه چشم، لئیم، نان نخور، نظرتنگ <hr> متضاد ممسک : سخی، کریم

مترادف ممسک : بخیل، تنگ چشم، تنگ نظر، خسیس، زفت، گرسنه چشم، لئیم، نان نخور، نظرتنگ متضاد ممسک : سخی، کریم

ممسک

ممشوق

ممضی

ممقوت

<hr> مترادف ممل : خسته کننده، کسالت بار، کسالت زا، ملال آور، ملال انگیز، ملالت بار <hr> متضاد ممل : نشاطآور

مترادف ممل : خسته کننده، کسالت بار، کسالت زا، ملال آور، ملال انگیز، ملالت بار متضاد ممل : نشاطآور

ممل

مملح

<hr> مترادف مملو : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی <hr> متضاد مملو : تهی، خالی <hr> برابر پارسی : آکنده، پر، سرریز، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال

مترادف مملو : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی متضاد مملو : تهی، خالی برابر پارسی : آکنده، پر، سرریز، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال

مملو

<hr> مترادف مملوک : برده، بنده، زرخرید، عبد، غلام <hr> متضاد مملوک : ارباب، مالک

مترادف مملوک : برده، بنده، زرخرید، عبد، غلام متضاد مملوک : ارباب، مالک

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین