<hr> با مهارت و آسانی، بی دردسر، به سهولت، چنانکه بکاربردن ان اسان باشد، به اسانی، بزرنگی

با مهارت و آسانی، بی دردسر، به سهولت، چنانکه بکاربردن ان اسان باشد، به اسانی، بزرنگی

handily

<hr> آسانی، سهولت، زود انجامی

آسانی، سهولت، زود انجامی

handiness

handing

handing charge

handing down a legacy

handing equipment

handing over

handing up machine

handiron

handistroke

<hr> معنی : صنعت دست، کاردست <hr> معانی دیگر : (هرکاری که توسط شخص بخصوصی انجام شده است) کار، اثر، رجوع شود به: handwork، کاردستی، کارخودکرده

معنی : صنعت دست، کاردست معانی دیگر : (هرکاری که توسط شخص بخصوصی انجام شده است) کار، اثر، رجوع شود به: handwork، کاردستی، کارخودکرده

handiwork

handjar

handjob

handkercher

<hr> معنی : دستمال گردن، دستمال <hr> معانی دیگر : دستمال (دستمال جیب - به دستمال سفره می گویند: napkin)

معنی : دستمال گردن، دستمال معانی دیگر : دستمال (دستمال جیب - به دستمال سفره می گویند: napkin)

handkerchief

handkerchiefful

handkerchiefs

handkerchieves

handl

handlaid

handlamps

<hr> معنی : دسته، لمس، فرصت، قبضه، وسیله، قبضه شمشیر، احساس با دست، دست زدن به، بکار بردن، استعمال کردن، دسته گذاشتن، رفتار کردن <hr> معانی دیگر : دست ور کردن به، برمچیدن، دست یازیدن، راه انداختن، (ماشین و غیره) راندن یا به کار انداختن، پرداختن به، دستکاری کردن، رسیدگی کردن، اداره کردن، مدیریت کردن (بر)، مهار کردن، فرهیختن، آموزش دادن، (عامیانه) از نظر روانی قادر بودن، تاب آوردن، (کالایی را) خرید و فروش کردن، (کالای بخصوصی را) معامله کردن، رفتار کردن (با)، (اتومبیل های سابق) هندل، (اتومبیل و غیره) کاربرد آسان و روان داشتن، (دیگ و ماهیتابه یا ابزار و غیره) دسته، دستگیره، دستجا، جادستی، مشته، هرچیز دسته مانند، جمع مبلغ شرط بندی شده (در مسابقه ی اسب دوانی و غیره)، (عامیانه) نام یا لقب یا عنوان شخص، (شمشیر) قبضه، دسته ی شمشیر (hilt هم می گویند)، دستاویز، مستمسک، بهانه، سرو کارداشتن با

معنی : دسته، لمس، فرصت، قبضه، وسیله، قبضه شمشیر، احساس با دست، دست زدن به، بکار بردن، استعمال کردن، دسته گذاشتن، رفتار کردن معانی دیگر : دست ور کردن به، برمچیدن، دست یازیدن، راه انداختن، (ماشین و غیره) راندن یا به کار انداختن، پرداختن به، دستکاری کردن، رسیدگی کردن، اداره کردن، مدیریت کردن (بر)، مهار

handle

handle a stick

handle it

handle less kitchen

handle money

handle of fabric

handle on it

handle properties

handle really carefully

handle someone with kid gloves

handle things

handle up

<hr> (عامیانه) با نرمش و احتیاط رفتار کردن (با)

(عامیانه) با نرمش و احتیاط رفتار کردن (با)

handle with kid gloves

handle without gloves

handleable

<hr> معنی : فرمان، دسته دو چرخه <hr> معانی دیگر : (دوچرخه و موتور سیکلت و غیره - معمولا جمع) فرمان، دسته، دسته دوچرخه، فرمان

معنی : فرمان، دسته دو چرخه معانی دیگر : (دوچرخه و موتور سیکلت و غیره - معمولا جمع) فرمان، دسته، دسته دوچرخه، فرمان

handlebar

handlebar moustache

handlebar mustache

handlebars

handled

handled mike

handled the pressure

<hr> معنی : مربی، رسیدگی کننده، نگاه دارنده، دسته گذار <hr> معانی دیگر : (مشت بازی) مربی

معنی : مربی، رسیدگی کننده، نگاه دارنده، دسته گذار معانی دیگر : (مشت بازی) مربی

handler

handlers

handles

<hr> معنی : بی دست <hr> معانی دیگر : بی دست

معنی : بی دست معانی دیگر : بی دست

واژه های حرف "h"