انگلیسی به انگلیسی

aetiological

<hr> رجوع شود به: etiology، علم تشخیصعلل امرا­، علت شناسی، انگیزه شناسی، تعلیل

رجوع شود به: etiology، علم تشخیصعلل امرا­، علت شناسی، انگیزه شناسی، تعلیل

aetiology

aetna

<hr> پیشوند برابر با: ad- (قبل از واژه هایی که با f آغاز می شود)، الکترونیک : بسامد صوتى

پیشوند برابر با: ad- (قبل از واژه هایی که با f آغاز می شود)، الکترونیک : بسامد صوتى

afaik

<hr> معنی : از دور، دورادور <hr> معانی دیگر : (قدیمی) در دور دست، بافاصله، غالبا قبل از ان from و بعدازان off میاید

معنی : از دور، دورادور معانی دیگر : (قدیمی) در دور دست، بافاصله، غالبا قبل از ان from و بعدازان off میاید

afar

<hr> مخفف: دستگاه خودکار کنترل بسامد

مخفف: دستگاه خودکار کنترل بسامد

afeared

<hr> (پزشکی) بدون تب، تب ندار، بی تب

(پزشکی) بدون تب، تب ندار، بی تب

afebrile

aferwerke isias

<hr> معنی : خوش ایند، خوش رویی، دلجویی، مهربانی، خوشخویی، مدارا <hr> معانی دیگر : دلجویی، مهربانی، خوشرویی، مدارا

معنی : خوش ایند، خوش رویی، دلجویی، مهربانی، خوشخویی، مدارا معانی دیگر : دلجویی، مهربانی، خوشرویی، مدارا

affability

<hr> معنی : دلجو، خوش برخورد، مهربان، خوش محضر، خوشخو، خوشرفتار، خوشرو <hr> معانی دیگر : پرمهر، پرمحبت، خونگرم

معنی : دلجو، خوش برخورد، مهربان، خوش محضر، خوشخو، خوشرفتار، خوشرو معانی دیگر : پرمهر، پرمحبت، خونگرم

affable

<hr> دلجویی، مهربانی، خوشرویی، ملایمت، مدارا

دلجویی، مهربانی، خوشرویی، ملایمت، مدارا

affableness

<hr> از روى محبت و دلجوئى

affably

<hr> معنی : کار، امر، عشقبازی، کار و بار، مطلب <hr> معانی دیگر : قضیه، رویداد، رابطه ی نامشروع، رابطه ی عشقی، عشقبازی با جمع هم میاید

معنی : کار، امر، عشقبازی، کار و بار، مطلب معانی دیگر : قضیه، رویداد، رابطه ی نامشروع، رابطه ی عشقی، عشقبازی با جمع هم میاید

affair

affair of honor

affair of the diamond necklace

affair of the heart

<hr> رابطه ی نامشروع، رابطه ی عشقی، عشقبازی

رابطه ی نامشروع، رابطه ی عشقی، عشقبازی

affaire

affairs

affairs of honor

affairs of state

affear

<hr> معنی : اثر، اثر کردن بر، تغییر دادن، متاثر کردن، وانمود کردن، دوست داشتن، تمایل داشتن، تظاهر کردن به <hr> معانی دیگر : تحت تاثیر قرار دادن، اثر کردن، (مهجور) تمایل، ترجیح، ترجیح دادن، عادت (به پوشیدن) داشتن، به خود بستن، نتیجه، احساسات، برخورد، تمایل داشتن به

معنی : اثر، اثر کردن بر، تغییر دادن، متاثر کردن، وانمود کردن، دوست داشتن، تمایل داشتن، تظاهر کردن به معانی دیگر : تحت تاثیر قرار دادن، اثر کردن، (مهجور) تمایل، ترجیح، ترجیح دادن، عادت (به پوشیدن) داشتن، به خود بستن، نتیجه، احساسات، برخورد، تمایل داشتن به

affect

affect the health

<hr> معنی : تظاهر، تکبر، وانمود، ناز، ظاهر سازی <hr> معانی دیگر : ریا

معنی : تظاهر، تکبر، وانمود، ناز، ظاهر سازی معانی دیگر : ریا

affectation

<hr> معنی : تحت تاثیر واقع شده، ظاهر نما، امیخته با ناز و تکبر <hr> معانی دیگر : تحت تاثیر، بیمار، فلاکت زده، ذلیل، علیل، تصنعی، مصنوعی، وانمودین، متظاهر، ژستی، دارای رفتار مصنوعی (برای جلب توجه و غیره)، ادا و اطواری، پر قر و غمزه، ساختگی

معنی : تحت تاثیر واقع شده، ظاهر نما، امیخته با ناز و تکبر معانی دیگر : تحت تاثیر، بیمار، فلاکت زده، ذلیل، علیل، تصنعی، مصنوعی، وانمودین، متظاهر، ژستی، دارای رفتار مصنوعی (برای جلب توجه و غیره)، ادا و اطواری، پر قر و غمزه، ساختگی

affected

affected by

affected his right

<hr> ازروی ظاهرسازی، بطورساختگی، باحالت بخودگرفته

ازروی ظاهرسازی، بطورساختگی، باحالت بخودگرفته

affectedly

affectedness

<hr> وانمودکننده، ظاهرساز

affecter

<hr> موثر، متاثر کننده، تاثرآور، محرک احساسات، ظاهرساز

موثر، متاثر کننده، تاثرآور، محرک احساسات، ظاهرساز

affecting

affectingly

<hr> معنی : تاثیر، خوی، مهربانی، عاطفه، محبت، ابتلاء، مهر، برخورد، عدم تنافر، عطف، علاقه <hr> معانی دیگر : خو، خصلت، حالت فکری یا روحی، خصیصه، تمایل، گرایش، بیماری، کسالت، صفت مشخصه (اشیا)، خاصیت

معنی : تاثیر، خوی، مهربانی، عاطفه، محبت، ابتلاء، مهر، برخورد، عدم تنافر، عطف، علاقه معانی دیگر : خو، خصلت، حالت فکری یا روحی، خصیصه، تمایل، گرایش، بیماری، کسالت، صفت مشخصه (اشیا)، خاصیت

affection

affectional

<hr> معنی : مهربان، خون گرم <hr> معانی دیگر : پرمهر، پر محبت، پرعاطفه

معنی : مهربان، خون گرم معانی دیگر : پرمهر، پر محبت، پرعاطفه

affectionate

<hr> بمهربانی، بامحبت، درپایان نامه دوستدارشما

بمهربانی، بامحبت، درپایان نامه دوستدارشما

affectionately

affectionately yours

affectionless

<hr> معنی : موثر، نفسانی <hr> معانی دیگر : وابسته به عاطفه و احساس، عاطفی، انفعالی، خود بهره ور، محرک

معنی : موثر، نفسانی معانی دیگر : وابسته به عاطفه و احساس، عاطفی، انفعالی، خود بهره ور، محرک

affective

affectively

<hr> حالت عاطفى روانشناسى : هیجان پذیرى

حالت عاطفى روانشناسى : هیجان پذیرى

affectivity

<hr> بی عاطفه، عاری از احساس، بی هیجان، بی مهر

بی عاطفه، عاری از احساس، بی هیجان، بی مهر

affectless

affeer

<hr> (جانور شناسی) سگ آفن پینشر (که کوچک و زبر مو بوده و صورت میمون مانندی دارد)

(جانور شناسی) سگ آفن پینشر (که کوچک و زبر مو بوده و صورت میمون مانندی دارد)

affenpinscher

<hr> معنی : توبر، توبرنده، نقل کننده، اوران <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - اعصابی که احساس را به مغز می برند) آوران (در مقابل وابران: efferent)، در مورد عصب توبر، نقل کننده بدرون

معنی : توبر، توبرنده، نقل کننده، اوران معانی دیگر : (زیست شناسی - اعصابی که احساس را به مغز می برند) آوران (در مقابل وابران: efferent)، در مورد عصب توبر، نقل کننده بدرون

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی