انگلیسی به انگلیسی

<hr> فروشنده، کسی که ملک را به دیگری انتقال می دهد، انتقال دهنده، واگذارکننده

فروشنده، کسی که ملک را به دیگری انتقال می دهد، انتقال دهنده، واگذارکننده

alienor

<hr> بال مانند، بال واره، به شکل بال یا بالچه، بشکل بال، شبیه بال

بال مانند، بال واره، به شکل بال یا بالچه، بشکل بال، شبیه بال

aliform

alighieri

<hr> معنی : سوزان، شعله ور، روشن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، تخفیف دادن <hr> معانی دیگر : پایین آمدن، فرود آمدن، نشستن، قرار گرفتن، نورانی، درخشان، براق، پرنور، مشتعل، افروخته، سبک کردن، راحت کردن، روشن کردن، اتش زدن، برق زدن

معنی : سوزان، شعله ور، روشن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، تخفیف دادن معانی دیگر : پایین آمدن، فرود آمدن، نشستن، قرار گرفتن، نورانی، درخشان، براق، پرنور، مشتعل، افروخته، سبک کردن، راحت کردن، روشن کردن، اتش زدن، برق زدن

alight

alight upon

alighting

alighting gear

<hr> معنی : هم تراز کردن، ردیف کردن، بصف کردن، در صف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن <hr> معانی دیگر : هم صف شدن با، همکاری کردن با، هم پالکی شدن با، (مکانیک) هم راستا کردن، به خط کردن، (اتومبیل) میزان کردن، تراز کردن، تنظیم کردن، میزان بندی کردن، بالانس کردن چرخ ها

معنی : هم تراز کردن، ردیف کردن، بصف کردن، در صف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن معانی دیگر : هم صف شدن با، همکاری کردن با، هم پالکی شدن با، (مکانیک) هم راستا کردن، به خط کردن، (اتومبیل) میزان کردن، تراز کردن، تنظیم کردن، میزان بندی کردن، بالانس کردن چرخ ها

align

<hr> دریک ردیف قرار گرفتن، بصف کردن، درصف آمدن، ردیف کردن هم تراز کردن

دریک ردیف قرار گرفتن، بصف کردن، درصف آمدن، ردیف کردن هم تراز کردن

aligned

aligner

aligning

aligning with

<hr> معنی : تنظیم، هم ترازی، صف بندی <hr> معانی دیگر : میزان، توازن، هم صف بودن، هم راستایی، هم محوری، همکاری، پیوند، اتحاد، خط محور، ردیف، مسیر، خطکشی، خرند

معنی : تنظیم، هم ترازی، صف بندی معانی دیگر : میزان، توازن، هم صف بودن، هم راستایی، هم محوری، همکاری، پیوند، اتحاد، خط محور، ردیف، مسیر، خطکشی، خرند

alignment

<hr> معنی : مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یکجور، مانندهم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر، بتساوی <hr> معانی دیگر : مثل هم، شبیه به هم، همسان، شکل هم، به تساوی، به یک نحو، به طور همانند یا همسان، یکجا

معنی : مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یکجور، مانندهم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر، بتساوی معانی دیگر : مثل هم، شبیه به هم، همسان، شکل هم، به تساوی، به یک نحو، به طور همانند یا همسان، یکجا

alike

alikeness

<hr> معنی : رزق، غذا، قوت لایموت، قوت دادن <hr> معانی دیگر : خوراک، قوت، خوراک دادن، پروردن، تغذیه کردن، غذا دادن

معنی : رزق، غذا، قوت لایموت، قوت دادن معانی دیگر : خوراک، قوت، خوراک دادن، پروردن، تغذیه کردن، غذا دادن

aliment

<hr> معنی : غذایی، غذا دهنده <hr> معانی دیگر : غذایی، غذا دهنده

معنی : غذایی، غذا دهنده معانی دیگر : غذایی، غذا دهنده

alimental

<hr> معنی : غذایی، رزقی <hr> معانی دیگر : وابسته به تغذیه و گوارش، گوارشی، وابسته به حفظ و نگهداری، روزی رسان، غذا دهنده

معنی : غذایی، رزقی معانی دیگر : وابسته به تغذیه و گوارش، گوارشی، وابسته به حفظ و نگهداری، روزی رسان، غذا دهنده

alimentary

<hr> معنی : جهاز هاضمه <hr> معانی دیگر : دستگاه گوارش، مجرای گوارش

معنی : جهاز هاضمه معانی دیگر : دستگاه گوارش، مجرای گوارش

alimentary canal

alimentary tract

<hr> معنی : تقویت، غذا، تغذیه <hr> معانی دیگر : خواربار، آذوقه، رزق

معنی : تقویت، غذا، تغذیه معانی دیگر : خواربار، آذوقه، رزق

alimentation

<hr> معنی : نفقه <hr> معانی دیگر : خرجی

معنی : نفقه معانی دیگر : خرجی

alimony

<hr> رجوع شود به: align، دریک رشته قراردادن، درصف امدن، ردیف شدن، لباسی که در بالا چسبان و در پایین گشاد است

رجوع شود به: align، دریک رشته قراردادن، درصف امدن، ردیف شدن، لباسی که در بالا چسبان و در پایین گشاد است

aline

<hr> معنی : تنظیم، صف بندی

alinement

aliner

<hr> پرنده ای با پای پرده دار، پنجه های چترمانند، پا پرده ای

پرنده ای با پای پرده دار، پنجه های چترمانند، پا پرده ای

aliped

<hr> معنی : چربی دار <hr> معانی دیگر : وابسته به پیه و چربی

معنی : چربی دار معانی دیگر : وابسته به پیه و چربی

aliphatic

<hr> (ریاضی) وابسته به عدد بخش ناپذیر (عددی که به طور کامل بخش ناپذیر است)، باقی آورنده

(ریاضی) وابسته به عدد بخش ناپذیر (عددی که به طور کامل بخش ناپذیر است)، باقی آورنده

aliquant

<hr> معنی : کسری <hr> معانی دیگر : (ریاضی) عدد عاد، عدد بخش پذیر، عادکننده، بدوقسمت مساوی تقسیم کردن، کسری fractional

معنی : کسری معانی دیگر : (ریاضی) عدد عاد، عدد بخش پذیر، عادکننده، بدوقسمت مساوی تقسیم کردن، کسری fractional

aliquot

aliter

<hr> (حقوق) از منبع دیگر، از جای دیگر، ازیک جای دیگر، از منبع دیگر

(حقوق) از منبع دیگر، از جای دیگر، ازیک جای دیگر، از منبع دیگر

aliunde

<hr> معنی : در قید حیات، حساس، روشن، زنده، سرزنده <hr> معانی دیگر : خاموش نشده، سرحال، فعال، با روح، پر انرژی، پر جنب و جوش، بشاش، مطرح، بر سر زبان، موجود، پابرجا، سرشار

معنی : در قید حیات، حساس، روشن، زنده، سرزنده معانی دیگر : خاموش نشده، سرحال، فعال، با روح، پر انرژی، پر جنب و جوش، بشاش، مطرح، بر سر زبان، موجود، پابرجا، سرشار

alive

<hr> زنده و سرحال، سر و مر و گنده

زنده و سرحال، سر و مر و گنده

alive and kicking

<hr> سر و مر و گنده، زنده و پرفعالیت، هنوز در قید حیات و فعال، زنده و پابرجا، زنده و باقی (در مقام یا وضع سابق)

سر و مر و گنده، زنده و پرفعالیت، هنوز در قید حیات و فعال، زنده و پابرجا، زنده و باقی (در مقام یا وضع سابق)

alive and well

<hr> زنده و پابرجا، زنده و باقی (در مقام یا وضع سابق)، باخبر، آگاه، مطلع، واقف

زنده و پابرجا، زنده و باقی (در مقام یا وضع سابق)، باخبر، آگاه، مطلع، واقف

alive to

aliveness

aliyah

aliyat hanoar

aliyev heidar

<hr> (عبری) مهاجرت یهودیان به اسرائیل، (از عربی) الیزارین، روناس، رنگ روناس، جوهر روناس، برگدانه ی متبلور (ترکیب بلورین و زرد متمایل به قرمز به فرمول c6h4(co)2c6h2(oh)2 که از اکسیده کردن آنتراسن به دست می آید و در رنگ کردن پشم و پنبه و ابریشم کاربرد دارد) (alizarine هم می نویسند)

(عبری) مهاجرت یهودیان به اسرائیل، (از عربی) الیزارین، روناس، رنگ روناس، جوهر روناس، برگدانه ی متبلور (ترکیب بلورین و زرد متمایل به قرمز به فرمول c6h4(co)2c6h2(oh)2 که از اکسیده کردن آنتراسن به دست می آید و در رنگ کردن پشم و پنبه و ابریشم کاربرد دارد) (alizarine هم می نویسند)

alizarin

alizarine

alkalemia

<hr> خاصیت قلیایی، قلیایی بودن، دارای خاصیت قلیایی

خاصیت قلیایی، قلیایی بودن، دارای خاصیت قلیایی

alkalescence

alkalescent

<hr> معنی : قلیا <hr> معانی دیگر : (از عربی)، شخار، فلز قلیایی، ماده ای باخاصیت قلیایی مثل سودمحرق

معنی : قلیا معانی دیگر : (از عربی)، شخار، فلز قلیایی، ماده ای باخاصیت قلیایی مثل سودمحرق

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی