انگلیسی به انگلیسی

be under the influence of

be under tribute

be under way

be up in

be up on

be up to

be used to

be walking on air

be weighed down

be well connected

be well informed

be well off

be worth one's salt

be wrapped up in

be yourself

<hr> معنی : ساحل، کنار دریا، شن زار، رنگ شنی، بگل نشستن <hr> معانی دیگر : ساحل (معمولا شنی یا ریگی)، دریا کنار، کرانه (به ویژه محل شنا و آب تنی)، دریابار، به ساحل آوردن (قایق و کشتی)، کرانه گرفتن، (نهنگ و غیره) به ساحل رفتن، بگل نشستن کشتی

معنی : ساحل، کنار دریا، شن زار، رنگ شنی، بگل نشستن معانی دیگر : ساحل (معمولا شنی یا ریگی)، دریا کنار، کرانه (به ویژه محل شنا و آب تنی)، دریابار، به ساحل آوردن (قایق و کشتی)، کرانه گرفتن، (نهنگ و غیره) به ساحل رفتن، بگل نشستن کشتی

beach

<hr> توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کناره ی دریا و دریاچه و یا استخر

توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کناره ی دریا و دریاچه و یا استخر

beach ball

beach chair

beach road

beach sand

beach towel

<hr> معنی : ادم ولگرد، موج خروشان دریا و اقیانوس <hr> معانی دیگر : (به ویژه در کرانه های گرمسیر) کسی که در ساحل دریا ولگردی کرده و با گدایی یا زباله کاوی و غیره زندگی می کند

معنی : ادم ولگرد، موج خروشان دریا و اقیانوس معانی دیگر : (به ویژه در کرانه های گرمسیر) کسی که در ساحل دریا ولگردی کرده و با گدایی یا زباله کاوی و غیره زندگی می کند

beachcomber

beachfront

<hr> (لشکر کشی) سرپل، سرپل ساحلی، کرانگین جای، پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل

(لشکر کشی) سرپل، سرپل ساحلی، کرانگین جای، پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل

beachhead

beachside

beachwear

beachy

<hr> معنی : چراغ دریایی، برج دیدبانی، دیدگاه، با چراغ یا نشان راهنمایی کردن <hr> معانی دیگر : (شخص) رهبر، رهنما، منور کننده، دریا برج (یا فانوس دریایی) ایجاد کردن، راهنمایی یا آگه سازی کردن، (راه یا آینده را) منور کردن، آتشی که برای مخابره برفراز تپه یا برج و غیره روشن می کردند، آتش (یا نور) راهنما، آتش (یا نور) آگهساز، فانوس دریایی، فار، مناره البحر، (فرستنده ی رادیویی که برای راهنمایی هواپیما درمه یا شب نشان پراکنی می کند) ایستگاه هدایت، چراه دریایی، امواج رادیویی برای هدایت هواپیما، باچراه یانشان راهنمایی کردن

معنی : چراغ دریایی، برج دیدبانی، دیدگاه، با چراغ یا نشان راهنمایی کردن معانی دیگر : (شخص) رهبر، رهنما، منور کننده، دریا برج (یا فانوس دریایی) ایجاد کردن، راهنمایی یا آگه سازی کردن، (راه یا آینده را) منور کردن، آتشی که برای مخابره برفراز تپه یا برج و غیره روشن می کردند، آتش (یا نور) راهنما، آتش (یا ن

beacon

beacon fire

beacon light

beaconage

beaconless

<hr> معنی : مهره، دانه تسبیح، خرمهره، منجوق زدن، بریسمان کشیدن، مهره ساختن <hr> معانی دیگر : (گردن بند و تسبیح و غیره) دانه، قطره، حباب کف، (جمع) تسبیح، (جمع) گردنبند، دانه های (چوبی یا سنگی یا مروارید و غیره) که به رشته کشیده باشند، هر چیز کوچک و گرد (مثلا مگسک تفنگ)، دانه ی فلز (به ویژه طلا و نقره) که از پالایش در غال به دست می آید، حبه، لبه ی تایر (که بر چرخ قرار می گیرد)، (معماری) گچبری تسبیحی، (شیمی - در تعیین نوع فلز در آمیزه ی فلزی) توده ی حبه حبه که در درون حلقه ی سیم پلاتین تشکیل می شود (به خاطر اثر بوراکس بر اکسید یا ملح برخی فلزات)، (در سفته را) به رشته کشیدن، با حبه یا دانه تزیین کردن، رشته درست کردن

معنی : مهره، دانه تسبیح، خرمهره، منجوق زدن، بریسمان کشیدن، مهره ساختن معانی دیگر : (گردن بند و تسبیح و غیره) دانه، قطره، حباب کف، (جمع) تسبیح، (جمع) گردنبند، دانه های (چوبی یا سنگی یا مروارید و غیره) که به رشته کشیده باشند، هر چیز کوچک و گرد (مثلا مگسک تفنگ)، دانه ی فلز (به ویژه طلا و نقره) که از پا

bead

<hr> معنی : فهرست اسامی، تسبیح <hr> معانی دیگر : صورت مردگانی که برای ارواح انهافاتحه یادعامیخوانند، (قدیمی) فهرست بالا بلند، لیست بلند، کاتالوگ، صورت مردگانیکه باید برای ارواح انها فاتحه یادعابخوانند، فهرست اسامی، تسبیح

معنی : فهرست اسامی، تسبیح معانی دیگر : صورت مردگانی که برای ارواح انهافاتحه یادعامیخوانند، (قدیمی) فهرست بالا بلند، لیست بلند، کاتالوگ، صورت مردگانیکه باید برای ارواح انها فاتحه یادعابخوانند، فهرست اسامی، تسبیح

bead roll

bead tree

<hr> مهره، دانه تسبیح، خرمهره، منجوق زدن، بریسمان کشیدن، مهره ساختن

مهره، دانه تسبیح، خرمهره، منجوق زدن، بریسمان کشیدن، مهره ساختن

beaded

beader

<hr> آراستن لباس (و غیره) با دانه های مروارید (و غیره)، منجوق، گویچه یا دانه ی زینتی، تراش تسبیحی، مهره مهره

آراستن لباس (و غیره) با دانه های مروارید (و غیره)، منجوق، گویچه یا دانه ی زینتی، تراش تسبیحی، مهره مهره

beading

<hr> معنی : جارچی، مستخدم جزءکلیسا یا دانشگاه، منادی دادگاه، مامورانتظامات <hr> معانی دیگر : (انگلیس) ناظم کلیسا، (کنیسه ی یهودیان) مباشر، متصدی امور روزمره، فراش

معنی : جارچی، مستخدم جزءکلیسا یا دانشگاه، منادی دادگاه، مامورانتظامات معانی دیگر : (انگلیس) ناظم کلیسا، (کنیسه ی یهودیان) مباشر، متصدی امور روزمره، فراش

beadle

<hr> قرطاس بازی، اداره بازی و کاغذ پرانی، خرده دیوانسالاری، تشریفات ورسمیت زیاد

قرطاس بازی، اداره بازی و کاغذ پرانی، خرده دیوانسالاری، تشریفات ورسمیت زیاد

beadledom

beads

beads of sweat

<hr> معنی : فاتحه خوان مزدور، دعاخوان، گدا <hr> معانی دیگر : (مهجور)، تسبیح خوان، کسی که در مقابل پاداش برای دیگران دعا می کرد، مستمند

معنی : فاتحه خوان مزدور، دعاخوان، گدا معانی دیگر : (مهجور)، تسبیح خوان، کسی که در مقابل پاداش برای دیگران دعا می کرد، مستمند

beadsman

<hr> منجوق دوزی، تزیین با دانه های مروارید و غیره، تسبیح سازی، بریسمان کشی تسبیع

منجوق دوزی، تزیین با دانه های مروارید و غیره، تسبیح سازی، بریسمان کشی تسبیع

beadwork

<hr> معنی : دانه دار، مهرهدار، دارای چشمان ریز و گرد <hr> معانی دیگر : (مانند دانه ی گردنبند) کوچک و گرد و براق، مهره مانند

معنی : دانه دار، مهرهدار، دارای چشمان ریز و گرد معانی دیگر : (مانند دانه ی گردنبند) کوچک و گرد و براق، مهره مانند

beady

beady eyes

<hr> معنی : جاسوس، کاراگاه، تازی شکاری پاکوتاه <hr> معانی دیگر : بیگل (نوعی سگ کوچک شکاری)، تازی پاکوتاه

معنی : جاسوس، کاراگاه، تازی شکاری پاکوتاه معانی دیگر : بیگل (نوعی سگ کوچک شکاری)، تازی پاکوتاه

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی