انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : ماشین مخصوص مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) آمیزگر، مخلوط کننده، سرشتگر

معنی : ماشین مخصوص مخلوط کردن معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) آمیزگر، مخلوط کننده، سرشتگر

blender

<hr> علوم مهندسى : مخلوط روانشناسى : امتزاج

علوم مهندسى : مخلوط روانشناسى : امتزاج

blending

blenheim

blennorrhagia

blennorrhea

blennorrheal

blennorrhoea

blennorrhoeal

blepharal

blepharism

<hr> (پزشکی) آماس پلک چشم، بلفاریت، پلک آماس، اماس پلک، ورم جفن

(پزشکی) آماس پلک چشم، بلفاریت، پلک آماس، اماس پلک، ورم جفن

blepharitis

blepharoplastic

blepharospasm

bler

<hr> معنی : مبارک خواندن، برکت دادن، دعا کردن، تقدیس کردن، خوشبخت کردن <hr> معانی دیگر : (با نشان یا ورد یا دعا) تقدیس کردن، مقدس خواندن، آمرزیدن، وخشودن، طلب سعادت و آمرزش کردن، دعای خیر کردن، طلب مغفرت کردن، تبرک کردن، موهبت داشتن یا دادن، اعطا کردن، بخشیدن، سرفراز و شاد کردن، مستفیض کردن، فیض دادن، با ادای نشان صلیب برکت دادن و طلب سعادت و آمرزش کردن، (مهجور - فقط در دعا) حفظ کردن از بلا و مصیبت، مبارک و میمون کردن، آفرینگان کردن، نعمت دادن، باعلامت صلیب کسی را برکت دادن

معنی : مبارک خواندن، برکت دادن، دعا کردن، تقدیس کردن، خوشبخت کردن معانی دیگر : (با نشان یا ورد یا دعا) تقدیس کردن، مقدس خواندن، آمرزیدن، وخشودن، طلب سعادت و آمرزش کردن، دعای خیر کردن، طلب مغفرت کردن، تبرک کردن، موهبت داشتن یا دادن، اعطا کردن، بخشیدن، سرفراز و شاد کردن، مستفیض کردن، فیض دادن، با ادای

bless

bless you

<hr> معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت <hr> معانی دیگر : مقدس، آشو، همایون، فرهومند، فرخنده، خجسته، وابسته به آمرزش، رستگار، آمرزیده، قرین رحمت، (قسم یا دشنام ملایم) فلان فلان شده، سزاوار دشنام، آرامبخش، پربرکت، کامبخش

معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت معانی دیگر : مقدس، آشو، همایون، فرهومند، فرخنده، خجسته، وابسته به آمرزش، رستگار، آمرزیده، قرین رحمت، (قسم یا دشنام ملایم) فلان فلان شده، سزاوار دشنام، آرامبخش، پربرکت، کامبخش

blessed

blessed are they that dwell in thy house

blessed be he

blessed be his soul

blessed be the true judge

blessed ignorance

<hr> (کلیسای کاتولیک) مراسم عشای ربانی که با نان و شراب برگزار می شود، مراسم عشاءربانی که با نان وشراب برگزار میشود

(کلیسای کاتولیک) مراسم عشای ربانی که با نان و شراب برگزار می شود، مراسم عشاءربانی که با نان وشراب برگزار میشود

blessed sacrament

<hr> حضرت مریم باکره (the virgin mary هم می گویند)

حضرت مریم باکره (the virgin mary هم می گویند)

blessed virgin

blessed with

<hr> (adverb) به طرز مطبوعی، به طرز دلپذیری، به طور خوشایندی

(adverb) به طرز مطبوعی، به طرز دلپذیری، به طور خوشایندی

blessedly

<hr> خوشی، سعادت، خجستگی، مبارکی، برکت

خوشی، سعادت، خجستگی، مبارکی، برکت

blessedness

<hr> معنی : برکت، دعای خیر، نعمت خدا داده، نعمت، موهبت، دعای پیش از غذا <hr> معانی دیگر : طلب آمرزش، طلب برکت، دعای پیش یا پس از غذا، فیض، آفرینگان، فرهومندی، تبرک، تایید، رضا و رغبت، موهبت الهی، استعداد خداداد، نیکبختی

معنی : برکت، دعای خیر، نعمت خدا داده، نعمت، موهبت، دعای پیش از غذا معانی دیگر : طلب آمرزش، طلب برکت، دعای پیش یا پس از غذا، فیض، آفرینگان، فرهومندی، تبرک، تایید، رضا و رغبت، موهبت الهی، استعداد خداداد، نیکبختی

blessing

blessing in disguise

<hr> معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت <hr> معانی دیگر : یکی از دو زمان گذشته و اسم مفعول های فعل: bless، خجسته

معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت معانی دیگر : یکی از دو زمان گذشته و اسم مفعول های فعل: bless، خجسته

blest

<hr> معنی : چرند، سخن بی معنی، مزخرف گفتن، بیهوده گفتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: blather

معنی : چرند، سخن بی معنی، مزخرف گفتن، بیهوده گفتن معانی دیگر : رجوع شود به: blather

blether

bletherskate

<hr> زمان گذشته ی فعل: blow، نواخت، بادکرد، وزید، فوت کرد، نفس نفس زد

زمان گذشته ی فعل: blow، نواخت، بادکرد، وزید، فوت کرد، نفس نفس زد

blew

blew his nose

blew in the wind

blew out of proportion

blewit

blewits

<hr> معنی : زنگار، افت، عدم رشد، باد زدگی یا زنگ زدگی، پژمردن <hr> معانی دیگر : بیماری گیاهی (در اثر خاک یا هوا یا انگل یا حشرات)، آفت، آسیب، بلا، تباهی، زنگ زدگی (گیاه)، کپک یا شپشک زدگی، آفت زده کردن، (گیاه) آسیب دیدن، هر چیز ویرانگر یا بد، مصیبت، نابود کننده، ناکامگر، مایوس کننده، تباه گر

معنی : زنگار، افت، عدم رشد، باد زدگی یا زنگ زدگی، پژمردن معانی دیگر : بیماری گیاهی (در اثر خاک یا هوا یا انگل یا حشرات)، آفت، آسیب، بلا، تباهی، زنگ زدگی (گیاه)، کپک یا شپشک زدگی، آفت زده کردن، (گیاه) آسیب دیدن، هر چیز ویرانگر یا بد، مصیبت، نابود کننده، ناکامگر، مایوس کننده، تباه گر

blight

<hr> (انگلیس - عامیانه) آدم پست و قابل تحقیر، رذل، فرومایه، فلان فلان شده، آفت بار، شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود، مصیبت بار، فلان فلان شده the blighter stole my book بیمعرفت کتابم را بلند کرد let's give these blighters the runaround بگذار قدری این فلان فلان شدهها را سر بدوانیم

(انگلیس - عامیانه) آدم پست و قابل تحقیر، رذل، فرومایه، فلان فلان شده، آفت بار، شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود، مصیبت بار، فلان فلان شده the blighter stole my book بیمعرفت کتابم را بلند کرد let's give these blighters the runaround بگذار قدری این فلان فلان شدهها را سر بدوانیم

blighter

blightingly

blighty

<hr> (انگلیس ـ عامیانه) حرف ندا به نشان تعجب و غیره

(انگلیس ـ عامیانه) حرف ندا به نشان تعجب و غیره

blimey

<hr> معنی : نوعی بالون هوایی کوچک <hr> معانی دیگر : (عامیانه) بالون (دارای محفظه برای سرنشین یا بدون آن)، هواناو بادکنکی

معنی : نوعی بالون هوایی کوچک معانی دیگر : (عامیانه) بالون (دارای محفظه برای سرنشین یا بدون آن)، هواناو بادکنکی

blimp

blimpish

<hr> معنی : پناه، پرده، چشم بند، در پوش، تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود، خیره کردن، اغفال کردن، کور کردن، درز یا راه گرفتن <hr> معانی دیگر : اعمی، نابینا کردن، جاهل، نادان، تاریک اندیش، کورکورانه، بابی بصیرتی، مذبوحانه، بی حزم و احتیاط، مستور، پنهان، آنچه دیدنش مشکل باشد، بی در و پنجره، بی روزنه، بسته از هر سو، خارج از حوزه ی عقل و اراده ی بشر، (چشم را) موقتا کور یا تار کردن، دید را مختل کردن، از یک سو بسته، بن بست، ناخوانا، (هواپیمایی) تحت کنترل ابزار راهنمایی (بدون هدایت خلبان)، تحت الشعاع قرار دادن، بیشتر نور دادن، نورگیر، هر چیزی که نور را کور کند، (عکاسی) شاتر، بندان، مسدود کننده، از عقل و بینش محروم کردن، ندیده خریدن یا پیشنهاد دادن، (خودمانی) مست، (در مورد گیاه) نابارور، بی گل، (صحافی و جلد پردازی) به صورت فرورفته (و بدون جوهر یا رنگ) تذهیب کردن، کنده کاری روی جلد، کم نور کردن، کم سو کردن، (شکار حیوانات) مخفی گاه شکارچی، کوله، (اشخاص) عامل دیگران، دست نشانده، با بی پروایی، با بی احتیاطی، درز یاراه چیزی را گرفتن، adv :چشم بند، سنگر، مخفی گاه

معنی : پناه، پرده، چشم بند، در پوش، تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود، خیره کردن، اغفال کردن، کور کردن، درز یا راه گرفتن معانی دیگر : اعمی، نابینا کردن، جاهل، نادان، تاریک اندیش، کورکورانه، بابی بصیرتی، مذبوحانه، بی حزم و احتیاط، مستور، پنهان، آنچ

blind

<hr> کوشش یا اندیشه ی بی حاصل، کار بی فایده، کوی بن بست، کوی بن بست کوشش یا اندیشهی بیحاصل، کار بیفایده the negotiations have reached a blind alley مذاکرات به بن بست رسیده است، کوچه بن بست

کوشش یا اندیشه ی بی حاصل، کار بی فایده، کوی بن بست، کوی بن بست کوشش یا اندیشهی بیحاصل، کار بیفایده the negotiations have reached a blind alley مذاکرات به بن بست رسیده است، کوچه بن بست

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی