انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : سرخی صورت در اثر خجلت، شرمنده شدن، سرخ شدن <hr> معانی دیگر : (از شرم یا سردرگمی و غیره) سرخ شدن (معمولا با: at یا for)، بور کردن یا شدن، شرم (همراه با سرخ رویی)، گلگون، سرخ، قرمز، آب و رنگ، گلی، سر&nbsp; شدن

معنی : سرخی صورت در اثر خجلت، شرمنده شدن، سرخ شدن معانی دیگر : (از شرم یا سردرگمی و غیره) سرخ شدن (معمولا با: at یا for)، بور کردن یا شدن، شرم (همراه با سرخ رویی)، گلگون، سرخ، قرمز، آب و رنگ، گلی، سر شدن

blush

blush to think

<hr> کسی که (از خجالت و غیره) زود سرخ می شود، خجول، زودشرم، کمرو، سرخاب، پودری که برای سرخ کردن گونهها به کار می رود

کسی که (از خجالت و غیره) زود سرخ می شود، خجول، زودشرم، کمرو، سرخاب، پودری که برای سرخ کردن گونهها به کار می رود

blusher

<hr> معنی : خجول <hr> معانی دیگر : خجول

معنی : خجول معانی دیگر : خجول

blushful

blushfully

blushfulness

<hr> معنی : فروتن، خاضع

blushing

<hr> معنی : باد مهیب و سهمگین، پرسروصدا بودن، با سختی و شدت و سر و صدا وزیدن، توپ زدن <hr> معانی دیگر : (باد) سخت وزیدن، با صدا وزیدن، هارت و پورت کردن، سر و صدا راه انداختن، با حرارت و خشونت سخن گفتن، زورگویی کردن، باسختی وشدت وسروصدا وزیدن مثل باد

معنی : باد مهیب و سهمگین، پرسروصدا بودن، با سختی و شدت و سر و صدا وزیدن، توپ زدن معانی دیگر : (باد) سخت وزیدن، با صدا وزیدن، هارت و پورت کردن، سر و صدا راه انداختن، با حرارت و خشونت سخن گفتن، زورگویی کردن، باسختی وشدت وسروصدا وزیدن مثل باد

bluster

blusterer

blustering

<hr> معنی : پر باد <hr> معانی دیگر : پرباد

معنی : پر باد معانی دیگر : پرباد

blusterous

blustery

<hr> مخفف: بولوارد، بلوارد، مخفف: بولوارد، بلوارد

مخفف: بولوارد، بلوارد، مخفف: بولوارد، بلوارد

blvd

<hr> مخفف: اندازه ی تخته، تیرطاق، معیار سنجش، انگپایه، (عامیانه) تخلیه ی روده ها

مخفف: اندازه ی تخته، تیرطاق، معیار سنجش، انگپایه، (عامیانه) تخلیه ی روده ها

bmews

bmp extension

bmus

bnai brith

bnc connector

bnei akiva

bnei brak

bnei israel

bney brak

bnfl

bnot yaakov bridge

<hr> معنی : رفیق <hr> معانی دیگر : مخفف:، سفارش معوق، ترتیب بد، بوی بدن، گیشه فروش (بلیت سینما و غیره)

معنی : رفیق معانی دیگر : مخفف:، سفارش معوق، ترتیب بد، بوی بدن، گیشه فروش (بلیت سینما و غیره)

bo diddley

<hr> درخت انجیر مقدس (که بودایی ها معتقدند در زیر آن گاتاما از الهام الهی برخوردار شد)، pipal : درخت انجیر هندی

درخت انجیر مقدس (که بودایی ها معتقدند در زیر آن گاتاما از الهام الهی برخوردار شد)، pipal : درخت انجیر هندی

bo tree

bo'sun

<hr> معنی : مار بوا، اژدرمار <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مار بوآ (از تیره ی boidae)

معنی : مار بوا، اژدرمار معانی دیگر : (جانور شناسی) مار بوآ (از تیره ی boidae)

<hr> (جانورشناسی) بوآی درهم کوب (نوعی مار بوآ که بسیار بزرگ و قهوه ای رنگ و دارای خط های عرضی است - بومی جنگل های حاره ی امریکا)

(جانورشناسی) بوآی درهم کوب (نوعی مار بوآ که بسیار بزرگ و قهوه ای رنگ و دارای خط های عرضی است - بومی جنگل های حاره ی امریکا)

boa constrictor

boab

<hr> (در بریتانیای باستان) بودیسیا (ملکه ی ایسنی)

(در بریتانیای باستان) بودیسیا (ملکه ی ایسنی)

boadicea

boak

boanerges

<hr> معنی : خنازیر، گراز وحشی، جنس نر حیوانات پستاندار، گرازنر <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، گراز، خوک وحشی، کاس، ساد

معنی : خنازیر، گراز وحشی، جنس نر حیوانات پستاندار، گرازنر معانی دیگر : (جانورشناسی)، گراز، خوک وحشی، کاس، ساد

boar

<hr> معنی : تخته، تابلو، هیئت مدیره، اغذیه، میز غذا، غذای روی میز، میزشور یادادگاه، هیئت عامله یاامنا، هیئت بازرگانی، تخته یا مقوا و یا هر چیز مسطح، بکنار کشتی امدن، پانسیون شدن، تخته بندی کردن، تخته پوش کردن، سوار شدن، خوراک دادن <hr> معانی دیگر : قطعه ای چوب (یا ماده مشابه) که مسطح باشد، توفال، انواع مصالح ساختمانی که به صورت صفحه های مستطیل شکل ساخته می شوند، میز غذا خوری، خوراک روی میز (به ویژه در خوابگاه ها و پانسیون ها)، انجمن، هیئت، شورا، عرشه ی کشتی، لبه ی کشتی، تخته کوب کردن، با تخته پوشاندن، به کنار کشتی آمدن (به ویژه به قصد حمله)، به عرشه ی کشتی وارد شدن (از کشتی دیگر و غیره)، (ترن و کشتی و هواپیما و غیره) سوار شدن، (قدیمی) میز هیئت مدیره، (در بورس سهام) فهرست سهام خرید و فروش شده و بهای آنها، بورس سهام، پانسیون شدن یا کردن، اتاق با خوراک اجاره کردن، (بسکتبال - جمع) دو تخته ی پشت حلقه ها، گرفتن توپی که به تخته می خورد، (هاکی) دیواره ی چوبی یا پلاستیکی دور زمین بازی، (الکترونیک) رجوع شود به: circuit board، trade of board هیئت بازرگانی، بکنارکشتی امدن بمنظورحمله

معنی : تخته، تابلو، هیئت مدیره، اغذیه، میز غذا، غذای روی میز، میزشور یادادگاه، هیئت عامله یاامنا، هیئت بازرگانی، تخته یا مقوا و یا هر چیز مسطح، بکنار کشتی امدن، پانسیون شدن، تخته بندی کردن، تخته پوش کردن، سوار شدن، خوراک دادن معانی دیگر : قطعه ای چوب (یا ماده مشابه) که مسطح باشد، توفال، انواع مصالح 

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی