انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : ماشین چی، ماشین کار <hr> معانی دیگر : ماشین کار، علوم نظامى : درجه دار متصدى موتور علوم دریایى : موتوریست

معنی : ماشین چی، ماشین کار معانی دیگر : ماشین کار، علوم نظامى : درجه دار متصدى موتور علوم دریایى : موتوریست

engine man

engine manual

engine speed

engine speed indicator

engined

<hr> معنی : سازنده، مهندس، مهندسی کردن، طرحکردن و ساختن، نقشه کشیدن، اداره کردن <hr> معانی دیگر : مکانیک، تعمیرکار، بازساز، (ارتش) رسته ی مهندسی، (با به کار گیری روش های مهندسی) طرح ریزی کردن، ساختن، (مجازی - با مهارت طرح و اجرا یا سرپرستی کردن) رهبری کردن، (نادر) موتورساز، انجین ساز، سرکارگر فنی، ویژه کار فنی، مسئول موتورخانه

معنی : سازنده، مهندس، مهندسی کردن، طرحکردن و ساختن، نقشه کشیدن، اداره کردن معانی دیگر : مکانیک، تعمیرکار، بازساز، (ارتش) رسته ی مهندسی، (با به کار گیری روش های مهندسی) طرح ریزی کردن، ساختن، (مجازی - با مهارت طرح و اجرا یا سرپرستی کردن) رهبری کردن، (نادر) موتورساز، انجین ساز، سرکارگر فنی، ویژه کار فن

engineer

<hr> معنی : مهندسی <hr> معانی دیگر : (طرح ریزی ساختمان و اداره ی راه و پل و کارخانه و غیره) برنامه ریزی و اجرا

معنی : مهندسی معانی دیگر : (طرح ریزی ساختمان و اداره ی راه و پل و کارخانه و غیره) برنامه ریزی و اجرا

engineering

engineering corps

engineering net

engineering officer

engineers corps

engineless

<hr> (نادر) ماشین آلات، ابزار (به ویژه وسایل جنگی)، ساز و برگ، ماشین الات، اسباب جنگی

(نادر) ماشین آلات، ابزار (به ویژه وسایل جنگی)، ساز و برگ، ماشین الات، اسباب جنگی

enginery

<hr> (قدیمی - مثل کمربند دور چیزی را گرفتن) احاطه کردن، پرهون کردن (engirdle هم می گفتند)

(قدیمی - مثل کمربند دور چیزی را گرفتن) احاطه کردن، پرهون کردن (engirdle هم می گفتند)

engird

<hr> دورگرفتن، احاطه کردن، دارابودن، شامل بودن

دورگرفتن، احاطه کردن، دارابودن، شامل بودن

engirdle

engl

<hr> معنی : انگلستان <hr> معانی دیگر : کشور بریتانیای کبیر، انگلیس

معنی : انگلستان معانی دیگر : کشور بریتانیای کبیر، انگلیس

england

<hr> (نادر) انگلیسی، بومی انگلیس، مردانگلیسی، اهل انگلیس

(نادر) انگلیسی، بومی انگلیس، مردانگلیسی، اهل انگلیس

englander

<hr> معنی : انگلیسی، مربوط به مردم و زبان انگلیسی، بانگلیسی دراوردن <hr> معانی دیگر : (وابسته به مردم و زبان و فرهنگ انگلستان) انگلیسی، زبان انگلیسی، روش کاربرد انگلیسی، نوع انگلیسی، (آموزش) کلاس انگلیسی یا ادبیات انگلیس، به انگلیسی ترجمه کردن، (به واژه های خارجی املا و تلفظ انگلیسی دادن) انگلیسی کردن، انگلیسی ماب کردن (anglicize هم می گویند)، (حرف کوچک - بیلیارد و بولینگ) گوی (یا توپ) را از گوشه زدن (به طوری که هنگام حرکت دور خود هم بچرخد)

معنی : انگلیسی، مربوط به مردم و زبان انگلیسی، بانگلیسی دراوردن معانی دیگر : (وابسته به مردم و زبان و فرهنگ انگلستان) انگلیسی، زبان انگلیسی، روش کاربرد انگلیسی، نوع انگلیسی، (آموزش) کلاس انگلیسی یا ادبیات انگلیس، به انگلیسی ترجمه کردن، (به واژه های خارجی املا و تلفظ انگلیسی دادن) انگلیسی کردن، انگلیس

english

english as a second language

<hr> صبحانه ی انگلیسی (چای یا قهوه و نان برشته و مربا و خوراک پخته مثلا تخم مرغ و گوشت خوک)

صبحانه ی انگلیسی (چای یا قهوه و نان برشته و مربا و خوراک پخته مثلا تخم مرغ و گوشت خوک)

english breakfast

english cake

english channel

english english dictionary

english hebrew dictionary

<hr> (موسیقی) بوق انگلیسی (ساز بادی شبیه oboe)، نوعی ساز بادی چوبی انگلیسی که دارای دوزبانه است

(موسیقی) بوق انگلیسی (ساز بادی شبیه oboe)، نوعی ساز بادی چوبی انگلیسی که دارای دوزبانه است

english horn

english humor

english national opera

english speaker

english speaking

english teacher

<hr> (گرایش به روش ها و آداب و چیزهای انگلیسی) انگلیس دوستی، بریتانیا گرایی، انگلیس مابی

(گرایش به روش ها و آداب و چیزهای انگلیسی) انگلیس دوستی، بریتانیا گرایی، انگلیس مابی

englishism

<hr> معنی : انگلیسی <hr> معانی دیگر : (مرد) انگلیسی، اهل انگلیس، کشتی انگلیسی

معنی : انگلیسی معانی دیگر : (مرد) انگلیسی، اهل انگلیس، کشتی انگلیسی

englishman

<hr> (زن) انگلیسی، اهل انگلستان، زن انگلیسی

(زن) انگلیسی، اهل انگلستان، زن انگلیسی

englishwoman

englobe

<hr> (قدیمی)، لاجرعه نوشیدن، سرکشیدن، بلعیدن، بلع کردن، قورت دادن، سیرکردن

(قدیمی)، لاجرعه نوشیدن، سرکشیدن، بلعیدن، بلع کردن، قورت دادن، سیرکردن

englut

<hr> معنی : بلعیدن، حریصانه خوردن <hr> معانی دیگر : پرخوری کردن، دل از عزا درآوردن

معنی : بلعیدن، حریصانه خوردن معانی دیگر : پرخوری کردن، دل از عزا درآوردن

engorge

<hr> پرخوری، تندخوری، تراکم خون

پرخوری، تندخوری، تراکم خون

engorgement

<hr> معنی : جا دادن، پیوند زدن، نشاندن <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) پیوند زدن (رجوع شود به: graft)، پیوند زدن مج نشاندن

معنی : جا دادن، پیوند زدن، نشاندن معانی دیگر : (کشاورزی) پیوند زدن (رجوع شود به: graft)، پیوند زدن مج نشاندن

engraft

engraftment

<hr> (لبه ی چیزی را) کنگره کنگره کردن، دندانه دار کردن

(لبه ی چیزی را) کنگره کنگره کردن، دندانه دار کردن

engrail

engrain

<hr> (verb transitive) رجوع شود به: ingrain

(verb transitive) رجوع شود به: ingrain

engrained

<hr> معنی : تحولات دائمی هسته سلول، اثرارثی، اثار وراثت <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) رد عصبی، engramme : تحولات دائمی هسته سلول، اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند، اثاروراثت درسلول

معنی : تحولات دائمی هسته سلول، اثرارثی، اثار وراثت معانی دیگر : (روان شناسی) رد عصبی، engramme : تحولات دائمی هسته سلول، اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند، اثاروراثت درسلول

engram

<hr> معنی : بریدن، قلم زدن، نقش کردن، منقوش کردن، حکاکی کردن، کندهکاری کردن در، گراور کردن <hr> معانی دیگر : حک کردن، کنده کاری کردن، گودنگاری کردن، کندن (روی چیزی)، (عمیقا) تحت تاثیر قرار دادن، (در خاطره و غیره) نقش بستن، (چاپ) کلیشه کردن، (با گراور یا کلیشه) چاپ کردن

معنی : بریدن، قلم زدن، نقش کردن، منقوش کردن، حکاکی کردن، کندهکاری کردن در، گراور کردن معانی دیگر : حک کردن، کنده کاری کردن، گودنگاری کردن، کندن (روی چیزی)، (عمیقا) تحت تاثیر قرار دادن، (در خاطره و غیره) نقش بستن، (چاپ) کلیشه کردن، (با گراور یا کلیشه) چاپ کردن

engrave

engrave an inscription

<hr> (verb transitive) قلم زدن، کنده کاری کردن در، حکاکی کردن، گراورکردن، نقش کردن، منقوش کردن

(verb transitive) قلم زدن، کنده کاری کردن در، حکاکی کردن، گراورکردن، نقش کردن، منقوش کردن

واژه های حرف "e" - انگلیسی به انگلیسی