انگلیسی به انگلیسی

final friday of ramadan

final match

final order

final point

final reading

final reckoning

final rinse

final say

final section

final solution

final song

final straightaway

final touch

<hr> معنی : عاقبت، آخر، بخش اخر، اهنگ نهایی <hr> معانی دیگر : پایان، فرجام، (موسیقی نمایش) پایانه، بخش آخر، پسین بخش

معنی : عاقبت، آخر، بخش اخر، اهنگ نهایی معانی دیگر : پایان، فرجام، (موسیقی نمایش) پایانه، بخش آخر، پسین بخش

finale

finalisation

finalise

<hr> (مسابقات ورزشی و هنری و غیره) پایان مند، فینالیست، شرکت کننده در مرحله ی نهایی

(مسابقات ورزشی و هنری و غیره) پایان مند، فینالیست، شرکت کننده در مرحله ی نهایی

finalist

<hr> معنی : پایان، قطعیت، اعتقاد بعلت نهایی در گیتی <hr> معانی دیگر : فرجامش، غایتمندی، قاطعیت

معنی : پایان، قطعیت، اعتقاد بعلت نهایی در گیتی معانی دیگر : فرجامش، غایتمندی، قاطعیت

finality

<hr> معنی : اتمام، بپایان رسانی، انجام رسانی <hr> معانی دیگر : فرجام

معنی : اتمام، بپایان رسانی، انجام رسانی معانی دیگر : فرجام

finalization

<hr> معنی : بپایان رساندن، بمرحله نهایی رساندن <hr> معانی دیگر : تمام کردن، به پایان رساندن (کار)، به فرجام رساندن، یکسره کردن، کامل کردن، تکمیل کردن، آزگار کردن، بسمند کردن

معنی : بپایان رساندن، بمرحله نهایی رساندن معانی دیگر : تمام کردن، به پایان رساندن (کار)، به فرجام رساندن، یکسره کردن، کامل کردن، تکمیل کردن، آزگار کردن، بسمند کردن

finalize

finalize a date

finalize a transaction

finalized

finalized date

<hr> معنی : سرانجام، بالاخره <hr> معانی دیگر : در پایان، دست آخر، آخرسر، در آخر، بعد از همه ی این حرف ها، به طور قاطع، قاطعانه، به طور قطعی، بی گمان، بی برو و برگرد، عاقبت

معنی : سرانجام، بالاخره معانی دیگر : در پایان، دست آخر، آخرسر، در آخر، بعد از همه ی این حرف ها، به طور قاطع، قاطعانه، به طور قطعی، بی گمان، بی برو و برگرد، عاقبت

finally

finally understood

finals

<hr> معنی : دارایی، سرمایه گذاری، مالیه، علم دارایی، سرمایهتهیه کردن، تهیه پول کردن، سرمایه گذاری کردن، در کارهای مالی داخل شدن <hr> معانی دیگر : (منابع مالی شخص یا سازمان یا کشور) مالیه، امور مالی، تدارکات مالی، پول یابی، علم مالیه، مالی شناسی، دارایی شناسی، تهیه کردن سرمایه، سرمایه (یا اعتبار مالی وغیره) فراهم کردن، پول رسانی کردن، پول یابی کردن، مال رسانی کردن

معنی : دارایی، سرمایه گذاری، مالیه، علم دارایی، سرمایهتهیه کردن، تهیه پول کردن، سرمایه گذاری کردن، در کارهای مالی داخل شدن معانی دیگر : (منابع مالی شخص یا سازمان یا کشور) مالیه، امور مالی، تدارکات مالی، پول یابی، علم مالیه، مالی شناسی، دارایی شناسی، تهیه کردن سرمایه، سرمایه (یا اعتبار مالی وغیره) فر

finance

finance committee

<hr> شرکت اعتبارات تجاری، موسسه ی تامین مالی، بنگاه پول رسانی، بنگاه مال رسانی

شرکت اعتبارات تجاری، موسسه ی تامین مالی، بنگاه پول رسانی، بنگاه مال رسانی

finance company

<hr> (noun) مالیه، دارایی minister of finance وزیر دارایی ministry of finance وزارت دارایی (noun) علم مالیه، علم دارایی، اداره ی امور مالی she is studying finance at harvard university او در دانشگاه هاروارد رشته امور مالی می خواند he is in charge of banking and finance او امور بانکی و مالی را سرپرستی می کند (noun) (در جمع) وضع مالی، امکانات مالی، بنیه ی مالی، پول، سرمایه، بودجه my personal finances were in need of an immediate remedy اوضاع مالی من نیاز به چاره ی فوری داشت the country's finances were in disarray اوضاع مالیه ی کشور دستخوش نابسامانی شده بود (noun) تامین بودجه، تامین هزینه، سرمایه گذاری the government does not have enough money to finance road building دولت برای تامین هزینه های راه سازی پول کافی ندارد the financing of this project is not easy تامین بودجه ی این طرح آسان نیست we financed our new home through a bank ما از طریق یک بانک برای خانه ی جدید خود تامین پول (پول یابی) کردیم (verb transitive) بودجه ی چیزی را تامین کردن، هزینه ی چیزی را پرداختن، سرمایه ی چیزی را گذاشتن، پول چیزی را دادن (verb transitive) نسیه دادن به، نسیه فروختن به

(noun) مالیه، دارایی minister of finance وزیر دارایی ministry of finance وزارت دارایی (noun) علم مالیه، علم دارایی، اداره ی امور مالی she is studying finance at harvard university او در دانشگاه هاروارد رشته امور مالی می خواند he is in charge of banking and finance او امور بانکی و مالی را سرپرستی می 

واژه های حرف "f" - انگلیسی به انگلیسی