انگلیسی به انگلیسی

grandmama

<hr> مادبزرگ بزبان کودکان، نه نه جان، بی بی

مادبزرگ بزبان کودکان، نه نه جان، بی بی

grandmamma

<hr> (در اصل) قهرمان جهانی شطرنج، شطرنج باز ماهر

(در اصل) قهرمان جهانی شطرنج، شطرنج باز ماهر

grandmaster

grandmaster flash

grandmaternal

<hr> معنی : مادر بزرگ، ننه بزرگ <hr> معانی دیگر : نیا (مونث)، جده، مثل مادر بزرگ رفتار کردن، مادر بزرگ قانون ـ فقه : جده

معنی : مادر بزرگ، ننه بزرگ معانی دیگر : نیا (مونث)، جده، مثل مادر بزرگ رفتار کردن، مادر بزرگ قانون ـ فقه : جده

grandmother

<hr> وابسته به مادر بزرگ، مادر بزرگانه، مهربان، مادربزرگ وار، جده وار

وابسته به مادر بزرگ، مادر بزرگانه، مهربان، مادربزرگ وار، جده وار

grandmotherly

<hr> معنی : نوه برادر یا خواهر <hr> معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس - مذکر) نوه ی برادر، نوه ی خواهر (great-nephew هم می گویند)، نوه برادر یا خواهر که پسر باشد، نوه برادریاخواهر که پسرباشد

معنی : نوه برادر یا خواهر معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس - مذکر) نوه ی برادر، نوه ی خواهر (great-nephew هم می گویند)، نوه برادر یا خواهر که پسر باشد، نوه برادریاخواهر که پسرباشد

grandnephew

grandness

<hr> معنی : نوه برادر یا خواهر <hr> معانی دیگر : (مونث) نوه ی برادر، نوه ی خواهر (great-niece هم می گویند)، نوه برادر یا خواهر که دختر باشد، نوه برادریاخواهر که دخترباشد

معنی : نوه برادر یا خواهر معانی دیگر : (مونث) نوه ی برادر، نوه ی خواهر (great-niece هم می گویند)، نوه برادر یا خواهر که دختر باشد، نوه برادریاخواهر که دخترباشد

grandniece

<hr> معنی : نیا، بابا، پدر بزرگ <hr> معانی دیگر : (عامیانه) پدر بزرگ، بابا بزرگ (grandpapa هم می گویند)، پدر بزرگ <hr> grandpa(pa) پدر بزرگ

معنی : نیا، بابا، پدر بزرگ معانی دیگر : (عامیانه) پدر بزرگ، بابا بزرگ (grandpapa هم می گویند)، پدر بزرگ grandpa(pa) پدر بزرگ

grandpa

<hr> معنی : نیا <hr> معانی دیگر : باباجان، بابابزرگ

معنی : نیا معانی دیگر : باباجان، بابابزرگ

grandpapa

grandpappy

<hr> معنی : جد یا جده <hr> معانی دیگر : پدر بزرگ یا مادر بزرگ، قانون ـ فقه : جد و جده

معنی : جد یا جده معانی دیگر : پدر بزرگ یا مادر بزرگ، قانون ـ فقه : جد و جده

grandparent

<hr> معنی : جد، پدر بزرگ، پیر مرد <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، بابا بزرگ، ننه بزرگ، grandsir پدر بزرگ

معنی : جد، پدر بزرگ، پیر مرد معانی دیگر : (قدیمی)، بابا بزرگ، ننه بزرگ، grandsir پدر بزرگ

grandsire

<hr> معنی : نوه، پسر پسر، پسر دختر <hr> معانی دیگر : نوه (مذکر)، پسر پسر قانون ـ فقه : پسر دختر

معنی : نوه، پسر پسر، پسر دختر معانی دیگر : نوه (مذکر)، پسر پسر قانون ـ فقه : پسر دختر

grandson

<hr> معنی : حضار، شنوندگان، خود نمایی کردن <hr> معانی دیگر : (در ورزشگاه ها) جایگاه تماشاچیان، جایگاه عمده و سرپوشیده، جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها

معنی : حضار، شنوندگان، خود نمایی کردن معانی دیگر : (در ورزشگاه ها) جایگاه تماشاچیان، جایگاه عمده و سرپوشیده، جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها

grandstand

grandstander

<hr> معنی : خود نمایی، خود نما

معنی : خود نمایی، خود نما

grandstanding

<hr> عمو بزرگ، دایی بزرگ (عمو یا دایی والدین) (great-uncle هم می گویند)، دایی پدر، دایی مادر، عموی پدر، عموی مادر

عمو بزرگ، دایی بزرگ (عمو یا دایی والدین) (great-uncle هم می گویند)، دایی پدر، دایی مادر، عموی پدر، عموی مادر

granduncle

<hr> معنی : انبار غله، کوشک، خانه ابرومند رعیتی <hr> معانی دیگر : (در اصل) انبار غله، مزرعه، زمین کشاورزی به علاوه ی انبار و خانه و سایر بناهای مربوطه، خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی

معنی : انبار غله، کوشک، خانه ابرومند رعیتی معانی دیگر : (در اصل) انبار غله، مزرعه، زمین کشاورزی به علاوه ی انبار و خانه و سایر بناهای مربوطه، خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی

grange

<hr> (آمریکا)، کشاورز، رعیت، ضابط ده، عضو انجمن پشتی بانان کشاورزی

(آمریکا)، کشاورز، رعیت، ضابط ده، عضو انجمن پشتی بانان کشاورزی

granger

<hr> (نادر)، مصور سازی کتابی که قبلا چاپ شده توسط عکس هایی که از مراجع دیگر بریده شده است، بااستفاده از عکسها و گراورهای جمع اوری شده ازکتابهای دیگر مصور کردن، با استفاده از عکسهای دیگران بیوگرافی چیزی رانوشتن، بریدن عکسهای کتاب

(نادر)، مصور سازی کتابی که قبلا چاپ شده توسط عکس هایی که از مراجع دیگر بریده شده است، بااستفاده از عکسها و گراورهای جمع اوری شده ازکتابهای دیگر مصور کردن، با استفاده از عکسهای دیگران بیوگرافی چیزی رانوشتن، بریدن عکسهای کتاب

grangerize

granita

<hr> معنی : استحکام، گرانیت، سنگ خارا، خارا <hr> معانی دیگر : سختی

معنی : استحکام، گرانیت، سنگ خارا، خارا معانی دیگر : سختی

granite

granite rock

<hr> ظروف فلزی دارای لعابی شبیه سنگ خارا، ظروف اهنی لعاب دار اشپزخانه، سفالینه خارارنگ، چینی خارایی، اهن لعابی خارارنگ

ظروف فلزی دارای لعابی شبیه سنگ خارا، ظروف اهنی لعاب دار اشپزخانه، سفالینه خارارنگ، چینی خارایی، اهن لعابی خارارنگ

graniteware

<hr> خارایی:خارامانند، خارادار، سخت

خارایی:خارامانند، خارادار، سخت

granitic

<hr> (جانورشناسی) دانه خوار (مثل بیشتر پرندگان)، دانه خوار، تخم خوار

(جانورشناسی) دانه خوار (مثل بیشتر پرندگان)، دانه خوار، تخم خوار

granivorous

<hr> معنی : مادر بزرگ، ننه جان، پیر زن یا پیر مرد <hr> معانی دیگر : granny مادر بزرگ

معنی : مادر بزرگ، ننه جان، پیر زن یا پیر مرد معانی دیگر : granny مادر بزرگ

grannie

<hr> معنی : مادر بزرگ، ننه جان، پیر زن یا پیر مرد <hr> معانی دیگر : grannie مادر بزرگ

معنی : مادر بزرگ، ننه جان، پیر زن یا پیر مرد معانی دیگر : grannie مادر بزرگ

granny

granodiorite

<hr> گرانولا (که از جو دو سر و گندم و کنجد و عسل و قطعات میوه های خشک و غیره درست شده و بیشتر برای صبحانه خورده می شود)

گرانولا (که از جو دو سر و گندم و کنجد و عسل و قطعات میوه های خشک و غیره درست شده و بیشتر برای صبحانه خورده می شود)

granola

<hr> معنی : حقوق بگیر، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی، بخشش، عطاء کردن، مسلم گرفتن، اعطا کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، دادن <hr> معانی دیگر : اهدا کردن، عطاکردن، بخشیدن به، برآوردن، واگذار کردن، هبه کردن، مستجاب کردن، دهش، هدیه، دهشت، اذعان کردن، قبول کردن (در بحث)، پذیرفتن، ملک یا مبلغ یا چیز اهدا شده، عطیه، (به ویژه) بورس، کمک هزینه ی تحصیلی، (آمریکا - در ایالات مین و ورمانت و نیوهامپشایر) بخش، ناحیه، (زمین) واگذاری، اقطاع، کاری گرانت (هنرپیشه ی آمریکایی - متولد انگلستان: 1904-86)، موافقت کردن

معنی : حقوق بگیر، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی، بخشش، عطاء کردن، مسلم گرفتن، اعطا کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، دادن معانی دیگر : اهدا کردن، عطاکردن، بخشیدن به، برآوردن، واگذار کردن، هبه کردن، مستجاب کردن، دهش، هدیه، دهشت، اذعان کردن، قبول کردن (در بحث)، پذیرفتن، ملک یا مبلغ 

grant

grant a favor

grant a right

grant amnesty

grant an audience

grant pardon

grant relief

grant rights

grant the request

grantable

<hr> معنی : مفروض <hr> معانی دیگر : گیرم، فرض کنیم

واژه های حرف "g" - انگلیسی به انگلیسی