انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : مواظب، متوجه <hr> معانی دیگر : متوجه، مواظب

معنی : مواظب، متوجه معانی دیگر : متوجه، مواظب

heedful

<hr> باتوجه، ازروی اعتنا

heedfully

heedfulness

<hr> معنی : بی پروا، غافل <hr> معانی دیگر : بی اعتنا، بی توجه، حرف نشنو

معنی : بی پروا، غافل معانی دیگر : بی اعتنا، بی توجه، حرف نشنو

heedless

<hr> ازروی بی اعتنایی، بدون توجه

ازروی بی اعتنایی، بدون توجه

heedlessly

<hr> بی اعتنایی، بی توجهی

heedlessness

<hr> معنی : عرعر، قاه قاه خنده، خنده کردن، عرعرکردن <hr> معانی دیگر : (بانگ الاغ) عرعر، هرهر خندیدن، خنده ی خرانه کردن، خرخنده، عرعر مثل خر، قاه قاه خنده، هر هر خنده

معنی : عرعر، قاه قاه خنده، خنده کردن، عرعرکردن معانی دیگر : (بانگ الاغ) عرعر، هرهر خندیدن، خنده ی خرانه کردن، خرخنده، عرعر مثل خر، قاه قاه خنده، هر هر خنده

heehaw

<hr> معنی : عقب، ته، پاشنه، پاشنه جوراب، پشت سم، پاهای عقب، پاشنه کف، پاشنه گذاشتن، یک ور شدن، کج شدن، مسلح کردن <hr> معانی دیگر : پاشنه ی کفش، پاشنه ی جوراب، نیروی خرد کننده، نیروی ستمگر، با پاشنه ی پا (یا کفش) زدن یا فشردن، پاشنه مال کردن، پامال کردن، با پاشنه راندن، (از نزدیک کسی را) تعقیب کردن، (از نزدیک) دنباله روی کردن، (عامیانه) پول دادن به، وسیله دادن به، مسلح کردن یا شدن، پاشنه ی کفش را تعمیر کردن، پاشنه ی پا، پا شنا، بسل، (در جانوران) پشت سم، پشت پا، هر چیز پاشنه مانند: سر و ته نان ساندویچی، پوست پنیر هلندی، پاشنه ی دست (کف دست در مجاورت شست)، بخش پایین دیرک یا تیر کشتی، مقدار کم آشامیدنی که ته بطری باقیمانده باشد، (عامیانه) آدم رذل، آدم بی وجدان، آدم بی غیرت، (رقص) پاشنه ها را به طور آهنگین حرکت دادن، پایکوبی کردن، (به ویژه در مورد کشتی) به یکسو خم شدن، لم دادن، خم شدگی، تمایل، کژی، کژ (یا مایل) کردن، به یکسو خم کردن، میزان خم شدگی (کشتی یا قایق و غیره)، درجمع پاهای عقب جانوران، پاشنه گذاشتن به

معنی : عقب، ته، پاشنه، پاشنه جوراب، پشت سم، پاهای عقب، پاشنه کف، پاشنه گذاشتن، یک ور شدن، کج شدن، مسلح کردن معانی دیگر : پاشنه ی کفش، پاشنه ی جوراب، نیروی خرد کننده، نیروی ستمگر، با پاشنه ی پا (یا کفش) زدن یا فشردن، پاشنه مال کردن، پامال کردن، با پاشنه راندن، (از نزدیک کسی را) تعقیب کردن، (از نزدیک)

heel

heel and toe walk

<hr> معنی : یک بر <hr> معانی دیگر : پاشنه دار، با پاشنه، (عامیانه) پولدار

معنی : یک بر معانی دیگر : پاشنه دار، با پاشنه، (عامیانه) پولدار

heeled

<hr> معنی : تعاقب کننده، پاشنه ساز، تندپا <hr> معانی دیگر : تعقیب کننده، لگدمال کننده (رجوع شود به: heel)

معنی : تعاقب کننده، پاشنه ساز، تندپا معانی دیگر : تعقیب کننده، لگدمال کننده (رجوع شود به: heel)

heeler

heeling

heelless

<hr> معنی : پاشنه، پاشنه پوش <hr> معانی دیگر : لاستیک (یا چرم) پاشنه ی کفش، پاشنه مانند، پاشنه، پاشنه دوباره که بکفش بگذارند، پاشنه پوش

معنی : پاشنه، پاشنه پوش معانی دیگر : لاستیک (یا چرم) پاشنه ی کفش، پاشنه مانند، پاشنه، پاشنه دوباره که بکفش بگذارند، پاشنه پوش

heelpiece

heels

<hr> معنی : ته پیاله، لایی پاشنه، نعلبکی، لایه پاشنه کفش <hr> معانی دیگر : برجستگی (یا بلندی) پاشنه ی کفش، ته پیاله، لایی پاشنه، چرمی که برای کلفت شدن پاشنه لای ان میگذارن

معنی : ته پیاله، لایی پاشنه، نعلبکی، لایه پاشنه کفش معانی دیگر : برجستگی (یا بلندی) پاشنه ی کفش، ته پیاله، لایی پاشنه، چرمی که برای کلفت شدن پاشنه لای ان میگذارن

heeltap

hefetz

<hr> معنی : بخش عمده، بلند کردن <hr> معانی دیگر : (با زور زیاد) بلند کردن، بالا کشیدن، (با بلند کردن) وزن چیزی را سنجیدن، سبک و سنگین کردن، (عامیانه)، سنگینی، وزن، اهمیت، نفوذ، قدرت، (عامیانه) وزن کردن، ثقیل

معنی : بخش عمده، بلند کردن معانی دیگر : (با زور زیاد) بلند کردن، بالا کشیدن، (با بلند کردن) وزن چیزی را سنجیدن، سبک و سنگین کردن، (عامیانه)، سنگینی، وزن، اهمیت، نفوذ، قدرت، (عامیانه) وزن کردن، ثقیل

heft

hefter

heftiness

<hr> معنی : قوی، سنگین، ثقیل <hr> معانی دیگر : پر وزن، نیرومند، درشت اندام، پرزور، محکم، جانانه، مردافکن، مقدار زیاد، (عامیانه)

معنی : قوی، سنگین، ثقیل معانی دیگر : پر وزن، نیرومند، درشت اندام، پرزور، محکم، جانانه، مردافکن، مقدار زیاد، (عامیانه)

hefty

hefty sum of money

heftziba

hegel

<hr> وابسته به هگل (فیلسوف آلمانی)، هگلی

وابسته به هگل (فیلسوف آلمانی)، هگلی

hegelian

hegemonic

hegemonical

<hr> معنی : برتری، تفوق، استیلاء، تسلط، پیشوایی، اولویت <hr> معانی دیگر : تسلط (به ویژه یک کشور بر دیگری)، چیرگی، چیری، استیلا

معنی : برتری، تفوق، استیلاء، تسلط، پیشوایی، اولویت معانی دیگر : تسلط (به ویژه یک کشور بر دیگری)، چیرگی، چیری، استیلا

hegemony

<hr> معنی : هجری، هجرت <hr> معانی دیگر : (اغلب با h بزرگ - عربی)، هجرت حضرت محمد (در سال 622 میلادی)، تاریخ هجری، hejira هجری

معنی : هجری، هجرت معانی دیگر : (اغلب با h بزرگ - عربی)، هجرت حضرت محمد (در سال 622 میلادی)، تاریخ هجری، hejira هجری

hegira

hehe

heian period

<hr> مارتین های دگر (فیلسوف آلمانی)

مارتین های دگر (فیلسوف آلمانی)

heidegger

<hr> شهر هایدلبرگ (در جنوب باختری آلمان)

شهر هایدلبرگ (در جنوب باختری آلمان)

heidelberg

heidi

<hr> معنی : گوساله ماده، ماده گوساله <hr> معانی دیگر : گوساله ی ماده، گاو ماده که هنوز بچه نزاییده است، گوک

معنی : گوساله ماده، ماده گوساله معانی دیگر : گوساله ی ماده، گاو ماده که هنوز بچه نزاییده است، گوک

heifer

<hr> (حرف ندا که خستگی یا نومیدی یا سلام کردن را می رساند) هیهات !، دریغا!، عجب !، بفرمایید!، های های اه کشیدن از روی خستگی وبیزاری، دارکوب زرین پر، اه های های

(حرف ندا که خستگی یا نومیدی یا سلام کردن را می رساند) هیهات !، دریغا!، عجب !، بفرمایید!، های های اه کشیدن از روی خستگی وبیزاری، دارکوب زرین پر، اه های های

heigh ho

<hr> معنی : فراز، تکبر، ارتفاع، بلندی، عرشه، رفعت، علی، آسمان، ارتفاعات، جای مرتفع، در بحبوحه <hr> معانی دیگر : فرازی، بلندا، بلندی از سطح دریا، (جمع) زمین های بلند، تپه و ماهور، (بلندترین جای هر چیز) قله، نوک، سر، ستیغ، تارک، اوج، بالا، قد، بلند بالایی، (نجوم - میزان بلندی ستاره از افق زمین که بر مبنای نود درجه حساب می شود) فرازا، اسمان، عرش، منتهادرجه، درجمع ارتفاعات، عظمت

معنی : فراز، تکبر، ارتفاع، بلندی، عرشه، رفعت، علی، آسمان، ارتفاعات، جای مرتفع، در بحبوحه معانی دیگر : فرازی، بلندا، بلندی از سطح دریا، (جمع) زمین های بلند، تپه و ماهور، (بلندترین جای هر چیز) قله، نوک، سر، ستیغ، تارک، اوج، بالا، قد، بلند بالایی، (نجوم - میزان بلندی ستاره از افق زمین که بر مبنای نود د

height

height of hypocrisy

height spot

<hr> معنی : زیاد کردن، بالا بردن، بسط دادن، بلند کردن، بلندتر کردن، شدید کردن <hr> معانی دیگر : به اوج رساندن یا رسیدن، بلندتر کردن یا شدن، تشدید کردن یا شدن، زیاد شدن یا کردن، سخت تر شدن یا کردن، بیشتر کردن یا شدن

معنی : زیاد کردن، بالا بردن، بسط دادن، بلند کردن، بلندتر کردن، شدید کردن معانی دیگر : به اوج رساندن یا رسیدن، بلندتر کردن یا شدن، تشدید کردن یا شدن، زیاد شدن یا کردن، سخت تر شدن یا کردن، بیشتر کردن یا شدن

heighten

heightened

heimaey

heimlich

<hr> (پزشکی) مانور هایملیک (در مورد کسانی که چیزی در گلوی آنها گیر کرده است: فشار دادن شدید و ناگهانی شکم درست زیر جناق سینه)

(پزشکی) مانور هایملیک (در مورد کسانی که چیزی در گلوی آنها گیر کرده است: فشار دادن شدید و ناگهانی شکم درست زیر جناق سینه)

heimlich maneuver

<hr> هاینریخ هاینه (شاعر آلمانی)

هاینریخ هاینه (شاعر آلمانی)

heine

heineken

<hr> معنی : شنیع، زشت، شریر، فجیع، تاثر اور <hr> معانی دیگر : بسیار بد، مذموم، بسیار نکوهیده، بسیار زشت، ظالم، فجیح

معنی : شنیع، زشت، شریر، فجیع، تاثر اور معانی دیگر : بسیار بد، مذموم، بسیار نکوهیده، بسیار زشت، ظالم، فجیح

heinous

<hr> بزشتی، بطورشنیع، شریرانه

بزشتی، بطورشنیع، شریرانه

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی